بهترین دوست زنم رو میکردم

0 views
0%

این داستان بر اساس واقعیت میباشد و تمامی اسامی تغییر یافته است مقدمه سلام من یکی از کاربران شهوانی هستم و چند وقتی میشه که بعضی از داستانها و یکسری تاپیکهای انجمن رو دنبال میکنم من قصدی به نوشتم خاطره خودم نداشتم ولی چند وقت پیش یه تاپیک خوندم که یکی از کاربرها نوشته بود اگر زنت بهترین زن روی زمین باشه و از هر لحاظ عالی باشه و ارضات کنه از لحاظ روحی و جسمی ایا باز هم امکان داره خیانت کنی یا نه این تاپیک بدجوری منو ترغیب کرد خاطره زندگی خودم رو بنویسم و قبل از نوشتن خاطره این رو میگم که من نویسنده خوبی نیستم و امکان داره اشتباه نگارشی و تایپی داشته باشم از نوشتن این داستان واقعا قصدی برای ترویج و یا عادی جلوه دادن خیانت هم ندارم و فقط خاطره خودم رو میخوام بنویسم و امیدوارم دوستان بجای برداشت نامناسب و بد برداشت خوب و عبرت امیز رو داشته باشند و در زندگیشون به همسرشون خیانت نکنند و این ربطی به این نداره که شما پیرو چه دین و آئینی هستید و خیانت یه کار بد بدیهی هستش و به دین و ایمان ربطی نداره خواهش میکنم اگه این داستان رو خوندین تا اخر و کام ل بخونید تا الکی قضاوت نکنید خاطره من امید هستم 27 ساله از شهر تهران بزرگ شده تهران هستم و قدم 175 و وزن 75 هستم نمیگم ادم خیلی خوشتیپ و آسی هستم و اتفاقا خیلی ادم معمولی ای هستم و به ورزش هم اصلا علاقه ندارم و شاید ده بار بیشتر باشگاه ثبت نام کردم ولی هربار دو سه جلسه بیشتر نرفتم نه چاقم و نه لاغر کاملا یه ادم معمولی هستم ولی سعی میکنم تمییز و اراسته باشم و گاهی تیپ اسپرت و گاهی رسمی میپوشم خودم فکر میکنم ادم زرنگی هستم و هرچیزی رو بخوام بدست میارم سال 90 من دانشگاه قبول شدم و با این که علاقه ای به رشته و دانشگاهی که قبول شده بودم نداشتم وارد دانشگاه شدم و انقدر از رشته و دانشگاهم بدم میومد که دو ترم پشت سر هم فقط میرفتم سرکلاس و میومدم و با هیچ احدی تو دانشگاه حرف نمیزدم مگر در حد لزوم و دو ترم اول رو مشروط شدم ترم سوم بودم که از لاک خودم دراومدم و با دوسه تا پسر و چنتا دختر دوست شدم و سر کلاس و اینا یواش یواش مزه پرونی و خنده و گفتگو شروع شد یواش یواش یه اکیپ ده پونزده نفری شدیم و گاهی اخر هفته ها میرفتیم بیرون تو اکیپمون اکثر دخترا با دوست پسرهاشون بودن و تنها پسر تنهای اکیپ من بودم تو اکیپ اکثر دخترا منو مثل داداشی خودشون میدونستن و باهم شوخی داشتیم ولی نه در حد زیاده روی تو اکیپ یه دختری بود بنام سمیه که زیباترین و خوش اندامترین و خوشتیپ ترین دختر دانشگاه و اکیپ بود که با پسری بنام رضا دوست بودن ولی دوستیشون خیلی مصنوعی بود و کاملا مشخص بود که رابطشون خ وب نیست بصورت شانسی هم تو یه شرکت بزرگ استخدام شدم و درامد فوق العاده ای هم پیدا کردم که قابل تصور برای خودم هم نبود چند وقتی که گذشت و من شدیدا مشغول کار شدم و از اکیپ دور شدم و از گروه هم لفت دادم بعد هفت هشت ماه برنامه لاین رو دوباره نصب کردم و باز کردیم و دیدم سمیه چند رو قبل بهم پیام داده و گفته چطوری اقا امید خبری ازت نیست از اینکه سمیه بهم پیام داده بود هم خیلی خوشحال شدم و هم خیلی تعجب کردم بهش پیام دادم و گفتم درگیر کار هستم و و بعد کمی چت کردن فهمیدم که از رضا جدا شده من تنها دختری که تو دانشگاه ازش خوشم میومد سمیه بود و وقتی فهمیدم تنهاست و با کسی دوست نیست خیلی خوشحال شدم و گفتم هرطور شده باید مخشو بزنم خلاصه میکنم و زیاد حواشی رو تعریف نمیکنم من و سمیه باهم دوست شدیم و هر هفته چند دفعه همو میدیدم و هرچی بیشتر باهم حرف میزدیم بیشتر شیفته هم میشدیم و بعد چند ماه انچنان عاشق و معشوق شده بودیم که از دوست داشتن زیاد هق هق گریه میکردیم و از فراق و جدایی از هم زجه میزدیم تمام دوستانمون از این عشق شدید خبر داشتند و انچنان برای هم عالی بودیم که اصلا فکرمون سمت خیانت و نمیرفت و انقدر بهم اعتماد داشتیم و از عشق هم باخب ر بودیم که بهم میبالیدیم و انگشت نمای خاص و عام شده بودیم و خانواده هامون رو هم درجریان قرار داده بودیم من که کار خوبی داشتم و از سربازی هم معاف شده بودم و همه چیز برای یک ازدواج تاریخی با تمام عشق و وجود مهیا بود و بعد از دو سال رابطه عاطفی و عاشقی شدید من و سمیه نامزد کردیم دو نکته مهم بود که سمیه یک همه چیز تمام بود و هیچ مشکلی با سکس و نداشتیم و نکته دیگر اینکه سمیه پیش دوستاش انقدر از من تعریفذمیکرد که تمام دوستاش ارزو میکردند مردی مثل من داشته باشند چندی نگذشت از نامزدی ما که یواش یواش و بسیار ارام و بی سر و صدا شعله عشق ذره ذره کم شد و هیچکدوممون تصور اینکه روزی از هم متنفر شویم هم نداشتیم کم کم شعله عشقمون کم شد و رابطه مون سرد شد گاهی میشد که دو روز از هم اصلا خبری نداشتبم و حتی یک پیام هم بهم نمیدادیم سر هرچیزی شروع کردیم بحث و دعوا و اشتی و هر دفعه دعوا شدیدتر و قهر طولانی تر میشد تا اینکه یکبار دعوای خیلی شدیدی کردیم و سمیه از ماشین پیاده شد و کنار خیابان ایستاد و اولین ماشینی که بمنظور اتو زدن ترمز زد و بوق زد سمیه رفت سوار ماشینش شد این حرکتش انقدر به من سخت و ناراحت کننده بود که همان شب زنگ زدم و گفتم هرچی طلا دستت دارم بردار بیار و نامزدی ما تمام شد و فرداش رفتم همه چیز را گرفتم و هرچیزی که سمیه برای من خریده بود پس دادم سمیه دوستی داشت بنام سمیرا و سمیرا دوست درجه یک و تمام و کمال سمیه بود با سمیرا تماس گرفتم و گفتم گند زده ام و همه چیز را برایش تعریف کردم سمیرا فقط میگفت وای امید چکار کرده ای وای وای خلاصه چند دفعه با سمیرا در کافه قرار گذاشتم و در مورد سمیه حرف زدیم و ازش کمک میخواستم که من و سمیه را دوباره اشتی دهد ولی سمیرا هم بد تیکه ای بود و چشمم را گرفته بود ولی اصلا نمیخواستمش و فقط به فکر سمیه بودم خلاصه چندی بعد دوباره من و سمیه اشتی کردیم و به رابطه خودمون ادامه دادیم گاهی سمیرا پیامی مناسبتی و برایم میفرستاد یکبار هم به من گفت دنبال کار میگردد و من هم یکی از مشتریان شرکت که دنبال منشی بودند سمیرا رو معرفی کردم و سمیرا در اون شرکت مشغول کار شد و بهش گفتم باید حسابی از خجالتم دربیای البته منظور من این بود که مثلا یه پیتزا بهم بدی ولی سمیرا جور دیگری برداشت کرده بود ولی قبول کرد و گفت جوری از خجالتت درمیام که تو بدهکار بشی به من دو روز قبل از تولدم بود که سمیرا زنگ زد و گفت میخواهد مرا ببیند و مسئله مهمی را با من درمیان بگذارد و گفت پس فردا هم رو ببینیم که گفتم پسفردا تولدم هست و با سمیه میخواهیم بیرون برویم و قرار شد فردایش و روز قبل تولدم بروم دنبالش تا ببینم چه میگوید رفتم دنبالش و کمی گشت زدیم و گفتم خب بگو گفت اگر ناراحت نمیشوی برویم خانه مان برای تولدت یک جشن کوچک بگیریم و من کادو تولدت رو بدم که هم از خجالت استخدامت دربیام و هم کادو تولدت رو بدم گفتم خب چرا نیاواردی همینجا بهم بدی کادو رو گفت نمیشد و بزرگ بود و نتونستم با خودم بیارم من حتی یک درصد هم درمورد سمیه فکر بدی نمیکردم و میدونستم دختر خوبی هست قبول کردم و رفتیم خونه شون پرسیدم کی خونتون هست گفت مادرمینا رفته اند طالقان به ویلامون سر بزنند و تنها هستم از طرفی هم من فکر کردم شاید به همراهی سم یه دوتایی میخواهند منو سورپرایز کنند رفتیم خانه شان و تو پذیرایی نشستم و سمیه عذر خواهی کرد و رفت داخل اتاقش بعد چند دقیقه گفت امید جان بیا اینجا رفتم دم اتاقش و در رو باز کردم دیدم داخل اتاقش پر بادکنک بنفش و ابی و سفید هست و یک کیک کوچک و با شمع و فشفشه روشن و به محض وارد شدن من شروع کرد تولد تولد تولدت مبارک خواندن یک لحظه توجه کرددم دیدم سمیرا یک تاپ نازک بندی بدون سوتین تنش هست که قسمت بالا و بغل سینه هاش با خط لای سینه هاش معلومه با یک شلوارک لی که تمام رانهای سفید و ساق پای سفید و بلوریش دل ادم رو یه جوری میکنه در یک ان اهنگ رو هم روشن کرد و شروع کرد دست زدن و رقصیدن من دقیقا نمیدونستم الان دارم تو اتاق بهترین دوست نامزدم که تقریبا لخت درحال رقصیدن برای من هست چیکار میکنم و باید چیکار کنم و واقعا یک سورپرایز بود که من هنگ کرده بودم سمیرا رقصان اومد طرفم و دستان مرا گرفت و سعی کرد منو همراه خودش برقصونه کمی مقاومت کردم و به سرعت نور هزاران فکر از سرم میگذشت که برقصم نرقصم بزنم بیرون همراهی کنم نکنم نکنه این یه امتحان از طرف سمیه اس یا سمیرا واقعا خودش میخواد به من یه حال اساسی بده عطر سکسی سمیرا هم با هربار نفس کشیدن تمام مغزم رو پر میکرد و دیدن لای سینه و قلمبگی بغل سینه هاش هوشم رو برده بود و نا خواسته کیرم بلند شده بود که یواش یواش همراه شدم و شروع به رقصیدن دو نفری کردیم و خنده و قهقه افتاد به جانمان سمیرا دستم را میگرفت و میچرخید با ریتم اهنگ گاهی باسن خودش رو به کیرم میمالوند گاهی دست منو میگرفت و به رون لخت پاهاش میکشوند گاهی با ریتم و رقص بغلم ولو میشد و گاهی با شیطنت تمام دستی به کیرم میزد دیگه مطمئن بودم که سمیرا رو نگائیده از این خونه خارج نخواهم شد و مالشها بیشتر شد و به بهونه اهنگ و رقصیدن حسابی کیرم رو به کون سمیرا میمالیدم و دستم همراه ریتم اهنگ به رون و شکم و میکشیدم و گاهی دستی به سینه های سمیرا میکشیدم سمیرا چنان لبخند زیبایی به لب داشت و قهقه خنده هامون لذت رو بیشتر میکرد دیگه طاقت نداشتم نزدیک نیم ساعت فقط رقص و مالیدن کردیم و حسابی حشری شده بودیم به یکباره دستهام رو بردم سمت سینه هاش و جفت سینه هاش رو مشت کردم و گفتم دیوونم کردی و اوهم نگاهم کرد و لب تو لب هم شدیم انچنان وحشیانه لب میگرفتیم که با همون لب بهم میفهموند که زودتر بگااا در حال لب بدهای نازک تابش رو گرفتم و از جا کندم دیگه نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم با جر دادن تاب سمیرا جیغ شهوتناکی زد خ نده ها شهوتی او منو حسابی شهوتی میکرد سکیرا رو انداختم ذو تخت یک نفره اش و افتادم به جان سینه هایش سینه های ۷۵ الی ۸۰ گرد قلمبه سفید با نوک صورتی کمرنگ سینه های بسیار ناز و زیبا و سکسی ای داشت با خوردن سینه هاس سمیرا خنده هاش به اه و اوه تبدیل شد و یواش یواش میخواستم برم سراغ شلوارکش که گفت صبر کن اول من بعد منو خوابوند و من تیشرتم رو دراواردم و اون هم کمربنذ و دگمه های شلوارم رو باز کرد شلوارم رو کشید پایین و شروع کرد کمی با دست کیرم رو از روی شرت بازی داد و سمیرا زبونش رو دراوارد با همون خنده های شیطنت وار از روی شرتم لیسی روی کیرم کشید چیزی که توجهم رو جلب کرد زبون دراز سمیرا بود که حداقل پنج سانت از دهنش بیرون اومده بود همچین زبون درازی فقط یکبار در یک فیلم سوپر دیده بودم سمیرا شرتم رو کشید پایین و با لبخندی شیطانی گفت هوممممممممممممم و زبونش رو از زیر خایه هام به ارومی کشید تا سر کیرم و با چشمای ارایش کرده و لنز ابی که گذاشته بود زل زد تو چشمام و کیرم رو لیس میزد واقعا سمیرا تو سکس معرکه بود همچین حرکاتی رو فقط میشه تو فیلمهای پورنو دید که البته بعدا فهمیدم سمیرا کلکسیونی از پورن داره و برای تمام این حرکاتش کلی فیلم نگاه کرده تا بهترین زندگی منو رقم بزنه سمیرا به خوبی کیرم رو ساک زد و بعد بلند شد و من اونو خوابوندم دیدن تاب پاره ی تن سمیرا که سینه های بزرگ و سفت و قلمبه ی سمیرا حسابی منو حشری میکرد رفتم سراغ شلوارک سمیرا و خودم رو اماده کرده بودم که یه کون حسابی از سمیرا بکنم شلوارک رو کشیدم پایین که شرت توری مشکی تو بدن سفید بلوریش زیباترین بدن رو به رخم میکشید افتادم به جون کس سمیرا و از رو شرت کمی کسش رو لیس زدم و شرتش انقدر زیبا بود که نخواستم در بیارم و شرتش رو دادم بغل و شروع کردم به لیسیدن کسش اه و اوه سمیرا همراه با صدای موزیک کم یه صدای حشری کننده شده بود سمیرا حسابی ابش راه افتاده بود لای کس و لای پاش رو تا زیر کسش و سوراخ کونش لزج و خیس کرده بود و من هم اروم با نوک زبونم چوچوله سمیرا رو میمالوندم وگاهی زبونم رو از زیر کسش و تو سوراخش می کشوندم تا چوچوله و لیس میزدم بلند شدم و گفتم کرم داری گفت از پشت نکن از جلو بکن گفتم مگه پرده نداری که گفت حلقوی ام من هم پوزخندی زدم که خر خودتی ولی خوشحال هم شدم که کس به این نابی رو از دست نمیدم انقدر کسش ابدار بود که اصلا نیازی به اب دهن نداشت و کمی کیرم رو لای کسش مالیدم و سر کیرم رو به چوچوله اش میمالیدم که سمیرا با چشمای خمارش التماس میکرد ولی من تازه اول اذیت کردنم بود و سر کیرم رو دو بند داخل کسش میکردم و میکشیدم بیرون و میمالیدم لای کسش و روی چوچوله اش سمیرا دیگه به زبون افتاده بود و التماس میکرد زودتر بکن تو زودتر بکن کیرم رو فرستادم تو و اروم کشیدم بیرون و دوباره تا ته فرستادم تو سمیرا دیوانه شده بود و صداهای ناله و اه و اوهش قاطی شده بود کیرم رو فرستادم تو و شروع به کمر زدن کردم و سینه هاش رو دو دستی تو مشتام گرفتم و فشار میدادم از سمیرا اب میگرفتم و همونطور تلمبه میزدم سمیرا ناخونهای بلندشو رو کمر من میکشید و فشار میداد سمیرا واقعا تو سکس حرفه ای بود چنگ زدن رو کمر مرد باعث میشه مغز مرد وسط سکس یهو درد کمر رو حس کنه و یکجوری حواس مرد پرت میشه و دیرتر انزال میشه سمیرا واقعا میفهمید باید چیکار کنه تا بجای انزال هردومون به اورگاسم برسیم و طبق رفتارهاش حس کردم سمیرا به هارد سکس علاقه داره و هی میگه تند تر بکن جرم بده و من هم سرعت تلمبه زدن رو زیلادتر و محکمتر کردم و به سینه هاش چک میزدم و سینه هاش محکم چنگ میزدم و تو مشتام فشار میدادم دیدم سمیرا لبخند زد و حس رضایت تو صورتش معلوم بود سمیرا یهو گفت بریزی توش قرص میخورم گفتم نه بابا یموقع حامله میشی گفت نه کسخل نگران نباش قرص میخورم بریز توش میخوام ارگاسم بشیم گفتم باشه و ادامه دادم تا ابم داشت میومد و اولین اورگاسم زندگیمو تجربه کردم که همزمان سمیرا هم به ارگ اسم چنان از خودم بی خود شدم که صدای عجیب و غریبی از خودم درمیاورادم و سمیرا هم همینطور و تمام ابم رو تا قطره اخر تو کسش خالی کردم و افتادیم تو بغل هم ده دقیقه فقط تو بغل هم اروم گرفتیم و بعدش شروع کردیم لب بازی شاید بعد سکس نزدیک به یکساعت فقط لب بازی کردیم بعد بهترین سکس زندگیم که سمیرا هم میگفت بهترین سکس زندگیم بود سمیرا یه ساعت بهم هدیه داد و کیک رو باهم خوردیم و بعد کیک یه دور سکس هم کردیم که به کیفیت سکس قبلی نبود ولی اون هم سکس خوبی بود و چنتا پوزیشن عوض کردیم و داگی و چند مدل هم اون اومد روم بالا پایین کرد و بعدش خداحافظی کردم و بهترین کادو تولد عمرم رو گرفتم این قضیه گذشت و بین من نامزدم سمیه گاهی دعوا بود گاهی اشتی و تقریبا ماهی یکبار که بابا و مامان سمیرا میرفتن طالقان به باغشون سر بزنن منو سمیرا باهم دو سه روز و چند بار باهم برنامه سکس داشتیم منو سمیه بعد از گذشت مدتی دیگه کامل بهم زدیم و کلا از هم جدا شدیم و بعد یه مدت هم سمیرا یهویی مهاجرت کرد کانادا و من موندم و حسرت بهترین عشق زندگیم سمیه که اگر بهش خیانت نمیکردم اگر بهش بیشتر توجه میکردم الان ازدواج کرده بودیم ولی خودم گند زدم به زندگیم درکل اینو هم میخوام بگم که تو اگر بهترین زن دنیا رو داشته باشی و به خودت واقعا اعتماد داشته باشی که من هیچ وقت خیانت نمیکنم واقعا باید وقتی تو شرایطش قرار گرفتی و میتونستی یه سکس بی درد سر با یه زن تاپ رو داشته باشی ولی سکس نکنی اون موقع میتونی بگی من ادمی هستم که خیانت نمیکنم همه افرادی که خیانت کردن ذاتشون خراب نبوده همشون بی معرفت نامرد و هوسباز نبودن ولی تو موقعیتی که قرار گرفتن کم اواردن و خیانت کردن تو موقعیتش هرکسی امکان داره خیانت کنه حتی اگه بهترین عابد و بهترین بنده مقرب خدا باشی و تا وقتی تو موقعیتش قرار نگرفتین خواهشن نگین من خیانت نمی کنم واقعا هم خیانت نکنید که همه چیزتون رو از دست میدین اعتماد برکت زندگی همسرتون و کل زندگیتون نابود میشه خیانت نکنید هرچند من تمام زندگیم نابود شد و اون موقع که اون سکسهای واقعا عالی رو داشتم چیزی حس نمیکردم و از خیانتم ناراحت نبودم و از کارم راضی هم بودم ولی موقعی که همه چی تموم شد چیزی جز حسرت ازدواجم با همسرم باهام باقی نموند نوشته

Date: August 26, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *