همیشه تو زندگیم دختر آزادی بودم و هرجور دلم میخواست زندگی میکردم و از اونجایی هم که خانواده درست و حسابی نداشتم کسی هم نبود که بخواد بهم گیر بده یه دوست دارم به نام عاطی که چند سالی میشه پدر مادرشو از دست داده و با ثروتی که از خانواده مادری بهش رسیده با دختر دایی و پسر داییش پدرام یه خونه ویلایی خیلی بزرگ گرفتن و باهم زندگی میکنن و هرجور خلافی هم که بگی تو اون خونه پیدا میشه منم زیاد اونجا رفت و آمد میکنم که البته به جز سکس با آدمای مختلف تاحالا کار دیگه ای نکردم یه روز که مثل همیشه رفته بودم پیش عاطی و تو سالن نشسته بودیم و گپ میزدیم دیدم پدرام پسر دایی عاطی با یه پسره فوق العاده خوش هیکل ولی با یه قیافه معمولی اومدن داخل که نه من به پسره توجهی نکردم و نه اون به من این ماجرا گذشت تا چند وقت بعدش یه روز که رفته بودم یکی از رستوران های نزدیک دانشگاه موقع حساب کردن همون پسره که بعدا فهمیدم اسمش ایمان هست رو دیدم سعی کردم به روی خودم نیارم و خیلی عادی برخورد کنم ولی اون خیلی گرم با من سلام کرد و کلی منو تحویل گرفت و یه جورایی بهم گفت که منو شناخته راستشو بخواین خیلی خجالت کشیدم چون من برخلاف کارایی که میکنم تیپ و ظاهر خیلی ساده و معمولی دارم جوری که هیج پسری باور نمیکنه که پرده ندارم و دوست ندارم به جز افراد اون خونه کسی از کارای من خبر داشته باشه خلاصه اون روز گذشت و منم سعی کردم دیگه اون سمتی نرم تا یه غروب بارونی که داشتم از دانشگاه برمیگشتم هوا تاریک بود و دانشگاه تقریبا خالی دوستانی که درس های کارگاهی دارن حتما این تایم از دانشگاه رو دیدن جلوی دانشگاه هرچی منتظر تاکسی یا ماشینی شدم خبری نشد تا یه پراید جلو پام وایساد که فکر کردم مسافر کشه تا اومدم عقب سوار شم گفت خیلی بهم برمیخوره عقب بشینی خودش بود اول خواستم سوار نشم ولی وقتی به خیابون خلوت و بارون نگاه کردم ترجیح دادم بدون ناز کردن سوار شم تو راه بعد از کلی صحبت کردن فهمیدم از یه خانواده خیلی مذهبی و فوق العاده پولدار هست که به خاطر اختلاف با پدرش خرجشو از اونا جدا کرده و در فکر جدایی کامل از خانوادشه از اون روز کم کم رابطه ما صمیمی تر و پررنگ تر شد طوری که داشتم بهش وابسته میشدم ولی هیچ کدوم از این که همدیگه رو تو اون خونه دیده بودیم حرف نمیزدیم بعد از چند وقت یه روز که من برای دیدن عاطی رفته بودم وقتی وارد خونه شدم ایمانو دیدم که با چندتا پسر نشسته بودن تو سالن و مشغول بگو بخند بودن تا منو دید چند ثانیه بهم خیره شدیم که یهو عاطی دست منو کشید و برد تو اتاق خیلی فکرم درگیر شده بود از طرفی هم جلو عاطی ضایع شده بود عاطی بعد از کلی حرف زدن گفت چته تو امروز چرا تو هپروتی یهو یه چیزی به ذهنم رسید گفتم عاطی این پسره بد جور چشممو گرفته گفت کدوم شیطون همون که داشتی درسته قورتش میدادی گفتم آره همون دوست پدرام گفت اکی تو برو تو اتاق بغلی تا بفرستم بیاد پیشت این بهترین راه بود چون اصلا طاقت نداشتم سکس ایمانو با کسی ببینم رفتم تو اتاق و رو تخت منتظر نشستم خیلی استرس داشتم نمیدونستم باید چیکار کنم یا عکس العمل اون چیه وقتی درو باز کرد اومد تو قلبم تند تند میزد یکمی ذل زد تو چشمام منم نگاش میکردم که با یه پوزخند اومد سمتم و گفت نگفته بودی جنده ای هیچ جوره طاقت نداشتم کسی بهم توهین کنه اونم در این مورد با تمام عصبانیتم بلند شدم و گفتم نه به تو نه به هیچکس دیگه ای ربطی نداره که من چیکارم و خواستم برم بیرون که دستمو کشید و پرت شدم رو تخت و با عصبانیت گفت میخوای همه بفهمن چی شده گفتم برام مهم تیست و اومدم دوباره بلند شم که این بار داد زد واسه من مهمه و با حرص خوابوندم رو تخت و خیمه زد روم هردو نفس نفس میزدیم و به هم نگاه میکردیم بعد از یه تایمی که نمیدونم چقدر گذشت یهو گفت ندا دوست دارم شروع کرد به لب گرفتن نفهمیدم چی شد فقط احساس کردم بهترین حس دنیا تو وجودم تزریق شد خیلی منتظر یه همچین روزی بودم ایمان با لذت و حرص لبمو میخورد و منم همراهیش میکردم دیگه نفس نفس زدنامون دست خودمون نبود دلم میخواست تمام بدنشو حس کنم دستمو انداختم دور گردنشو با موهاش بازی کردم که دیگه از خود بی خود شد و دستش رفت رو سینه هام و شروع کرد به مالوندن سینه هام دلم میخواست با صدای بلند آاااه بکشم ولی لحظه ای لبشو از لبم جدا نمیکرد اینقدر لبمو خورد تا نفس کم آوردیم و رفت سراغ سینه هام لباسمو درآورد و شروع کرد به خوردن و مالوندن سینه هام وااای حسش عالی بود با این که اولین سکسم نبود ولی خیلی داشتم حال میکردم کسم خیس خیس بود و صدای ناله هام آسمون ایمانم حالش خراب بود و اینو از نفسای نامنظمش میفهمیدم تا این که طاقت نیاورد کامل اومد روم و کیر سیخ شدش رو از رو شلوار می مالوند به کسم داشتم میمردم واسه کیرش برعکس شدیم و خوابید رو تخت همه لباساشو درآوردم وای که به نظر من زیباترین کیر دنیا جلوم بود اول سرشو بوس کردم و بعد همه شو با یه حرکت کردم تو دهنم که آهش بلند شد تند تند براش میخوردم و تهش رو با دستم می مالوندم دیگه جفتمون رو ابرا بودیم دوباره منو خوابوند رو تخت و پاهامو تا جایی که میشد باز کرد و شروع کرد به خوردن کسم منم جیغ میزدم و حال میکردم تمام کسمو میلیسدید چوچولمو میکرد تو دهنشو زبون میزد ته ریششو میمالید بهش که خیلی حال میداد همینجور که داشت چوچولمو میخورد انگشتشو کرد تو کسم که جیغم رفت هوا من چون پرده ام حلقویه بعد از هربار سکس مثل دفعه اول تنگ میشه و چون زیاد سکس نداشتم زیاد باز نشده که گفت وای چه تنگه شروع کرد خوردن و انگشت کردن من بعد از چند دقیقه گفت نمیخوام زیاد باز شه و اومد روم و با سرعت کیرشو کرد توش که یه آن نفسم بند اومد حس درد و لذت باهم بود شروع کرد آروم عقب جلو کردن و گفت اووووف چه تنگ و داغی تو دختر وقتی دید درد دارم حرکتشو آروم تر کرد و شروع کرد با چوچولم بازی کردن بعد از جند دقیقه باز باز شدم و تند تند تلنبه میزد صدای جفتمون بلند شده بود من اه و اوه مکردم و اون گردن و گوش و لب و سینه و همه جامو میخورد منم با موهاش بازی میکردم که خیلی خوشش میومد گرمای تنش حس آرامش بهم میداد بعد از این که حسابی تو ای حالت حال کردیم بلندم کرد و حالت داگی شروع کرد به تلنبه زدن وحشیانه تلنبه میزد احساس میکردم کیرش داره میره تو تمام تنم صدای جیغ هام خیلی بلند شده بود که جلو دهنمو گرفت و با اون یکی دستش شروع کرد به مالوند چوچولم تمام وجودم میلرزید از حس شهوت آبم نزدیک بود بیاد تا خواست دستشو برداره گفتم بمال دارم میام که شروع کرد تند تر مالیدن و با یه دست دیگش سینم رو هم میمالوند که آبم اومد و ولو شدم رو تخت دیگه اصلا جون نداشتم دوباره برم گردونو و شروع کرد لب گرفتن و خوردن سینه هام تا دوباره سرحال شدم دوباره تو همون حالت شروع به کردن کرد تا آبش اومد و با فشار خیلی زیاد ریخت رو سینه هام بعد از تمیز کردن خودم لخت تو بغلش خوابیدم و بعد از کلی حرف زدن قول دادیم تا همیشه باهم باشیم چون واقعا دوسش داشتم و دارم نوشته بی
0 views
Date: June 21, 2019