سلام این خاطره ی شخصی من از رو به رو شدن اتفاقی با یه دختر متاهله به این خاطر میگم دختر که سنش ۲۳ سال بود و به خاطر شرایط عجیبی که تو این قضیه پیش اومد تصمیم گرفتم بنویسمش پس اینکه خوانندگانش تشخیص بدن دروغه یا راسته زیاد برام مهم نیست به نام خدا ۲۰ سالم بود و از لحاظ جنسی طبیعتا تو اوج آمادگی برای یه رابطه ی کامل بودم من از ۱۷ سالگی حدودا همیشه دوست دختر داشتم البته نه به این معنی که سکس هم همراهش باشه معمولا همیشه در حد بوسه و این حرفا بود همین باعث شده بود که نسبت به دیگران دید واقعی تری به جنس مخالف داشته باشم و اینکه معاشرت با دخترا در طول سه چهار سال طرز رفتار کردن رو بهم یاد داد من خودم رو آدم با شخصیتی میدونم پس همین ایجاب میکنه که همیشه تا حدود زیادی دربرابر جنس مخالف خودگیر باشم که شاید بدونین همین خودش جز رموز موفقیت تو رابطس بریم سر اصل مطلب ۲۰ سالم بود و اون موقع دو سال بود تو بازار ارز دیجیتال فعالیت میکردم تو فضای مجازی کم کم تو فیلد تخصصی خودم بین بقییه شناخته شده بودم و بعد از یه مدت شروع کردم به تحلیل نمودار ارزهای دیجیتال این کار طوریه که آدمای مختلف به شما مراجعه میکنن تا براشون نمودار رشد فلان ارز رو پیشبینی کنین و شما در برابر اون کار هزینه میگیرین تو همین دوره ها بود که یک روز طی یه صحبت کاری با یه دختر آشنا شدم دقیقا یادمه صبح شروع کردیم به صحبت ولی یدفه به خودم اومدم دیدم عصر شده و این دختره هنوز داره یه بند حرف میزنه با چت نمیدونم چم بود اون روز که همینطور بهش اجازه دادم حرفاش رو ادامه بده از همه چیز صحبت کرد و آخر روز از صحبتای کاری به جایی رسید که میگفت پروفایلتو دیدم تیپت خوبه ولی رنگ روشن بیشتر بپوش چند روز گذشت و ما همینطور ادامه دادیم با خودم میگفتم بابا منکه اینو به هیچجام حساب نمیکنم حالا بزار تا هر وقت میخواد حرف بزنه که همینطورم شد و بعد از چند روز ازم راجع به اینکه دوس دختر دارم یا نه سوال کرد گفتم چطور مگه گفت اگه میخوای با من باشی باید با تمام وجود مال من باشی این حرفو که زد برق از سرم پرید چون من اصلا یک درصد به این دختر فکر نمیکردم ولی انگار اون خیلی جدی بود چون استارت این رابطه خیلی برام یهویی بود و خب بدون شک منم بدم نمیومد قبول کردم یه ویژگی خاصی که مژگان داشت این بود که به شدت زود صمیمی میشد که دلیلش هم بعد ها فهمیدم ولی من تا جایی که خودمو میشناسم دیرتر با طرف مقابل مچ میشم همین تشنه بودن مژگان باعث شد خیییلی زود این رابطه ی مجازی جنبه ی سکسی هم پیدا کنه با اینکه من شیراز بودم و اون تهران ولی به روش های مختلف از لحاظ جنسی به هم رسیدگی میکردیم اولا سکس چت و بعد ها هم تلفنی تا اینکه کم کم بهش مشکوک شدم چون همیشه تا ساعت ۳ شب برای حرف زدن با من آزاد بود و در طول روز هم هیچ محدودیتی نداشت یه روز دلیلشو ازش سوال کردم و گفت که متاهله و شوهرش معمولا خونه نیست تا این حرفو ازش شنیدم دنیا رو سرم خراب شد چند روز دیگه هم گذشت و من با مژگان کات کردم و تا دو هفته با هجوم فکرای مختلف و افسردگی شدید از عذاب وجدان کاری که کرده بودم دستو پنجه نرم میکردم یک ماه گذشت دوماه گذشت همه چیز یادم رفته بود تا اینکه یه روز ظهر وقتی خیلی از رشد ارز خوشحال بودم گوشیم زنگ خورد شماره نا شناس بود جواب دادم و دیدم صدای مژگانه که داره بدجور گریه میکنه زار میزد پشت گوشی از بین حرفاش فقط فهمیدم شوهرش همه چیزو فهمیده ترس و استرس تو صداش منم داشت میکشت قطع که کرد سریع به چند جا زنگ زدم و مشورت گرفتم از لحاظ قانونی هیچ مشکلی برای من نبود چون هم مجازی بود و هم مربوط به گذشته و باز هم یه وقفه ی دوماهه افتاد تا اینکه بهم زنگ زد و گفت جدا شده از زندگیش که بیشتر بهم گفت فهمیدم تمام مدت شوهرش مژگان رو از لحاظ سکس تو فشار گذاشته بوده تا اخرش خیانت کنه و راحت طلاقش بده بعد از اون من و مژگان با هم ادامه دادیم تا ابنکه یه روز بهم پیشنهاد داد که بیا با هم یه سفر خارج از کشور بریم واین بازم از اون وقتایی بود که تحت فشار قرار گرفتم مژگان بعد طلاق خونه جدا گرفت و چندین بار ازم خواهش کرد که برم پیشش تا با هم یه سکس واقعی داشته باشیم اما چون میدونستم اولین بار رفتن دیگه هواییم میکنه نرفتم با اینکه میدونستم جنده نیست و عاشقمه ولی خب حالا ایندفه پیشنهاد کرد که بیا بریم سفر به هر حال تو اون سن برام محدودیت هایی بود واقعا نه از لحاظ مالی چون دوسال بود دیگه حرفه ای کار میکردم و دیگه خودم خدای کردن پول بودم اما نمیدونستم با خانوادم چطور مطرح کنم آخرش اون قسمت از مغزم که میگفت برو برنده شد به خانواده گفتم میرم پیش دایی کلا دوهفته نشد که همچی برای یه سفر دوبی آماده شد چون شرایط دوبی رفتن خیلی آسون تر از حتی ترکیه س دوتا بلیط گرفتم و یه شب راه افتادم به سمت تهران پرواز ساعت ۶ ۲۰ صبح بود پدرم تا تهران چند ساعت رانندگی کرده بود و ولی بازم از شانس من تصمیم گرفت بمونه تا من برم ساعتای ۴ بود که با اصرار زیاد و بهونه ی تنهایی با یه عذاب وجدان نسبی خدافظی کردم ازش با مژگان ساعت ۵ تو فرودگاه امام قرار گذاشتم و ازش خواهش کردم که وقتی همدیگرو دیدیم خیلی طبیعی برخورد کنه و وقتی دیدمش همینکارم کرد حس به شدت عجیبی داشت وقتی بعد اینهمه مدت دیدمش تو چشمای خودشم عطش و دلتنگی رو میدیدم تو این مدت انقد ازش عکس دیده بودم که راحت شناختمش مژگان تو یک ساعت وقتی که داشت تو فرودگاه تا میتونست دستمو گرفتم و خودشو بهم تکیه داد تا اینکه بالاخره پریدیم من تو ماشین همپای بابام بیدار بودم و خواب داشت منو میکشت ولی بودن کنار مژگان واقعا بی خوابی میاورد وقتی رسیدیم داییم طبق قرارمون منتظرم بود تا ببینمش و منو ببره خونشون پس تو فرودگاه خیلی زود باز از مژگان جدا شدم مژگان چندمین باری بود که دوبی میرفت و بهم گفت میره هتل هالمارک اتاق دونفره میگیره من با داییم رفتم و نرسیده گفتم میخوام شهرو ببینم و شب برمیگردم با یه تاکسی خودمو رسوندم به هتل هالمارک و به مژگان زنگ زدم اومد و منو برد اتاق خیلی دقیق یادمه وقتی خودمون برای اولین بار تنها شدیم و درو بستم همون لحظه انگار یدفه به خودم اومدم و از خواب پریدم خدایا کی فکرشو میکرد من تو دبی با مژگان سکس داشته باشم به حد مرگ استرس داشتم به حد مرگ و باز تمام زورمو جمع کردم تو اتاق که تنها شدیم دقیقا میدونستیم حالا دیگه وقتشه رفتم نزدیکو کمرشو گرفتم کشوندمش سمت خودم بوی عطرش کل اتاقو انگار پر کرده بود دیوونه شده بودم با اونیکی دستم گردنشو کشوندم جلو محکم لباشو بوسیدم لبایی که ماه ها فقط بهش فکر میکردم طوری با تمام وجود لباشو میخوردم که انگار وقت داره تموم میشه یه پیرهن آستین کوتاه سفید و دکمه دار تنش بود با یه جین تنگ که به پاهای قشنگش بهترین شکلو داده بود من با اینکه قدم ۱۷۳عه ولی از بالا تو چشماش نگاه میکردم یکم رفتم پایین از زیر باسنش گرفتم و بلندش کردم اونم پاهاشو انداخت دوطرف بدنم و من با دوتا دستام زیر باسنشو گرفته بودم تا جایی که تونستم لباشو خوردم اینا دقیقا همون صحنه هایی بود که ما تو تماسامون باهم تداعی کرده بودیم سعی کردم آروم بزارمش روی تخت زانوهامو گذاشتم دوطرف بدنشن و درحالی که از بالا تو چشماش نگاه میکردم دکمه های پیرهنشو باز کردم هر ثانیه که طول میکشید انگار داشت دیوونه میشد یه سوتین سیاه سینه های قشنگ و نرمشو پوشونده بود که نتونستم تحمل کنم و بدون باز کردن کشیدمش بالا و از تنش دراوردم بلافاصله سینه هاشو تو دستام گرفتم اون لحظه احساس کردم به طرز شدیدی آروم شدم وقتی شروع کردم به مالیدن سینه هاش آروم چشماش خمار شد و دستاشو برد بالا همین که دستاشو برد بالا و نشون داد تسلیم منه حس شهوتم صدبرابر شد سینه هاشو خوردم چند دقیقه و بعد رفتم وسط سینه هاش چال وسط سینه هاشو آروم زبون کشیدمو رفتم پایین به نافش که رسیدم کم کم صدای ظریفش درومد دکمه های شلوارشو باز کردم و یکم به سختی شلوارشو از تنش دراوردم شرت ساده ی قرمز رنگی که تنش بود آخرین مرحله بود اون شرت قرمز به حدی تنشو قشنگ پوشونده بود که دلم نمیومد درش بیارم شرتشو که دراوردم چشمامو بستم و شروع کردن به خورن کسش با لب و زبون طوری با ولع براش خوردمش که واقعا لذت ببره و دوباره اومدم بالا و شروع کردم لبو سینه هاشو خوردم پیرهن و تیشرت خودمم دراوردم و خوابیدم کنارش میدونستم دوست داره پس اجازه دادم محکم خودشو به سینم بچسبونه و بقلم کنه منم تو همین حال سعی کردم شلوارو شرتمو در بیارم بهش گفتم مژگان بشین روم بعد آروم کمکش کردم تا بشینه رو بدنم همینطوری رفت پایین تا حس کردم کیرم داره به یه چیز نسبتا نرم میخوره کیرمو آروم مالیدم به باسنش و احساس کردم داره تحریک میشه من نمیدونستم باید چیکار کنم بهش گفتم بکنش تو اون یکم بلند شد کیرمو بلند کرد و بعد آروم نشست روش وقتی این کارو کرد حس لذت خیلی زیادی داشتم محکم شروع کردم به تلمبه زدن و از پشت هم آروم باسنشو ماساژ میدادم فکر کنم چون خوب براش خورده بودم زود ارضا شد و منم یکم خیس شدم ولی اونم با اینکه ارضا شده بود بیخیال نشد رفت بین پاهام و شروع کرد به خوردن کیرم بیشتر لباشو میمالید به نوکش و فرو میکرد تا ته تو دهنش بعد با سرعت خیلی زیاد با دستاش کیرمو مالید و خیلی یهوهیی پاشید بیرون گرفتم آوردمش بالا خوابوندمش کنار خودم یه ملافه ی کرم رنگ بود که کشیدمش رو خودمون تا یک ساعت بعدش همش داشتم بدنشو لمس میکردم و خدامیدونه چه لذتی داشت وقتی احساس کردیم تمومه جفتمون لباس پوشیدیم و رفتیم بیرون وقتی دستمو تو شهر گرفته بودو باهم راه میرفتیم وقتی خودشو میچسبوند بهم و فقط به من توجه میکرد منم حواسم از اونهمه زیبایی دبی پرت میشد و درگیرش میشدم کنار تک تک ساختمونا سلفی گرفتیم کلی فیلم و عکسو شیطونی و بعد مژگان رفت و منم به سختی آدرس دادم و باز داییم اومد پیدام کرد و باقی داستان هم ادامه ی زندگیمه که جنبه ی سکسی نداره پس همینجا تمومش میکنم امیدوارم از داستان من لذت برده باشین نوشته
0 views
Date: February 15, 2019