سلام به دوستای گل شهوانی اسم من سعید 21 سالمه از رشت میخوام یه داستان واقعی براتون بگم اما قبلش بگم یه داستان نوشته بودم به اسم سعید و زن عموی عاشق بخدا واقعیت داشت فقط چون با گوشی آپلود کردم نیومد تو فهرست بعد اسمشو عوض کردم بعد هفته دیدم آپلود شده و کلی فحش خوردم که داستان کپی بوده به هر حال جفتش مال من بود خب برسیم به داستان من تو نیمباز چت میکنم همیشه خرداد ماه بود با یه آیدی آشنا شدم که اسمش پرستو بود خلاصه کلی حرف زدیمو اون ازم خوشش اومد من خیلی شوخم و دیدم اونم مث خودمه یه روزی گذشت ازش تل خواستم داد بهم زنگیدم دیدم بچه باحالیه اخلاقش لوتی واره حال کردم خدایی جونم براتون بگه یبار بهش گفتم میخوام ببینمت گفت باشه آدرس یه کافه رو داد منو دوستم که رفته بودیم بیلیارد تقریبأ همون طرفا بودیم بهش گفتم آرمان جمع کن بریم آقا رفتیم کافه ماشینو پارک کردیم رفتیم تو خلاصه زنگیدم گفتم کجا نشستی شماره کلبه رو داد یاالله گفتیمو رفتیم داخل وای وای وای داشتم کسخل میشدم دیدم 2تا دختر فشن جلومون نشستن خلاصه نشستیم آشنا شدیم پرستو که اسم واقعیشو اونجا بهم گفت ماندانا با دختر عمش بود به اسم سارینا ماندانا که با نمک بود به یه طرف اما سارینا رو وقتی دیدم دال آوردم یه دختر تقریبأ تپل با موهای بلوند که ریخته بود رو چشم راستش و ابروهای تأتو نشستیم قلیون کشیدیم خنده و شوخی و کلی حال کردن با اخلاقم آرمان بیچاره که خایه هاش چسبیده بود بهم بگذریم یه هفته گذشت من به ماندانا گفتم یه ویلا داریم تو فومن ما خونمون رشت اگه دوس داری 4نفری بریم اونجا قلیون و مشروبو خلاصه عشقو حال گفت بذار به سارینا بگم اگه قبول کرد باشه قرار شد خبر بده حالا من که تو کونم عروسیه سارینا اوکی دادو قرار گذاشتییییم منو آرمان دانشگاه بودیم بعد از ظهر ساعت 5 قرار داشتیم آرمان گفت بریم مغازه آشپزخونه غذا دارن دوستم ایمان هم گفت منم میام رفتیم مغازه 3تایی ناهارو زدیم دیدم گوشیم ویبره میره ماندانا بود گفت ما 3نفریم دوستمم هست گفتم بهتر به ایمان گفتم میای اونم که آآآج با کله قبول کرد شدیم 3تا پسر 3تا دختر حالا با چی یه پراید 132 رفتیم سر قرار یه نیم ساعتی تأخیر داشتناما اومدن خلاصه صنم خانوم اضافه شده بودن اونم بد نبود تپل بود تقریبا اومدیم بشینیم تو ماشین دیدیم ملت دارن نگاه میکنن صنم نشست جلو عقب هم به ترتیب ایمان سارینا ماندانا و من به زور نشستیم آرمانم که راننده بود حرکت به سمت فومن صدای ضبط زیاد آهنگ دود سیگار رقص سارینا یادش بخیر رسیدیم فومن من رفتم آذوقه بگیرم واسه اون مفت خورا چیپس پفک پاستیل دلستر ذغال توتون آب معدنی شیر کوچیک نون کالباس یه 20 تومن پیاده شدم رفتیم سمت ویلا این ویلا نزدیک خونه پدر بزرگمه اونجا هم روستاس شاید متر فاصله باشه با تمام کیر گوزی با ماشین رفتیم تو بچه هارو فرستادم داخل و رفتیم یه قلیون 2سیب از دوستم گرفتم خودم یه شیر نارگیل داشتم قلیونو چاق میکردم تو حیاط سارینا اومد پیشم گفت داداشی خیلی دوست دارمو بغلم کرد کسخل شدم به قرآن آخه فکرشم نمیکردم چون با ماندانا دوس بودم بوسم کرد لپشو بوس کردم گفت میتونی آب جور کنی منو میبینی گوشام سرخ شد کیرم راست زنگیدم پسر داییم گفتم چیزی داری گفت بیا بگیر با ماشین آرمان رفتم یه ویسکی 43 ازینا که سر اسکلت روش داره گرفتم با سیگار همون گرنس ساندیسی اومدم خونه رفتم بالا دیدم پر از دود شده خونه 2تا قلیونو عین اسب میکشیدن رفتم یخ و لیوان آوردم ایمان و صنم کسکش گفتن ما نمیخوریم ضد حال زدن اما منو ماندانا و سارینا و آرمان 3 پیک رفتیم وقتی که گوز شدیم سارینای کونی دس ایمانو گرفت رفتن تو اتاق تو اون حالت مستی دال آوردم آرمان تو کف صنم بود اما آخر پا نداد اون کونی منم هرچقد خایه ماندانا رو مالیدم آخر نیومد بریم اتاق بد جور کیرم کرد نشستو قلیون کشید فقط آرمان بیچاره هم اون یکی قلیونو برداشت رفت یه گوشه هی اشاره میزد تو ماندانا رو ببر منم با صنم تنها باشم اما نمیومد این کونده بعد نیم ساعت آقا ایمانو سارینا خانوم تشریف آوردن یکم دیگه موندیمو لاس و خنده تا ساعت شد 9 جمع کردیم راه افتادیم سمت رشت بد جور اعصاب منو آرمان تو راه گاییده بود همش به ایمان فحش میدادیم آخه اون کس مشنگ اصن قرار نبود بیاد اومد کرد رفت تازه مارو هم کیر کرد گذشت یه 2هفته ای این سری پیشنهاد از سارینا اینا بود دوباره در کونم عروسی برپا شد گفتم این دفه دیگه نمیذارم در بری اما سارینا گفت از آرمان خوشم نمیاد ایمانم که ماشین نداره پس یکی باحال بیار مث خودت یکم فک کردم گفتم باشه زنگیدم به عشقم داداش فرزین اصن از من کسخل تره اونم یه 132 داره اما اسپرت سیستم بسته روان آقا به فرزین گفتمو با کله اومد اونم با یه مشروب توپ یه شیشه آب معدنی کوچیک حاوی عرق گندم کرمانشاه که با چنتا قرص دیازپام قاطی شده بود بوش که فوق العاده بود خلاصه این دفه من جلو نشستم سارینا و ماندانا عقب رفتیم فومن من دوباره یه 15تومنی پیاده شدم رسیدیم ویلا بچه ها رفتن بالا من تا رفتم تو دیدم یا حسیییین فرزین کسخل همرو کنده با یه شرت نشسته رو مبل دیدمش ترکیدم از خنده قلیون چاقیدم و آبمیوه ریختم براشون رفتم از ماشین اون شهد ناب کرمانشاه و آوردم فرزین ساقی شد 4پیک خوردیم هر 4تامون شده بودیم گوز زکریای رازی فوق العاده بود بعد مسابقه گذاشتیم هرکی تو یه خط راست راه بره برندس یکی از یکی بدتر زیگزاگ میرفتیم آهنگو زیاد کردیمو رقصیدم خیلی داشت حال میداد سارینا همش قربون صدقم میرفت بخدا اما دوباره با فرزین رفت تو اتاق و اماااا منو ماندانا تنها شدیم ماندانا یه دختری بود با پوست سبزه قد 165 سینه شاید 70 قیافش با نمک بود آقا باز این ساز مخالف زد خودمو پاره کردم نیومد بریم اتاق اعصابم گاییده شد رفتم اتاق رو تخت دراز کشیدم بعد نیم ساعت دیدم اومد پیشم حالا اونم به اصرار فرزین و سارینا که اومده بودن بیرونو به زور فرستادنش تو یکم نازم کرد محل ندادم خوابید کنارم بغلم کرد منم که پیت شروع کردم لب دادن لبو زبون و گردنشو خوردم کثافت زبونمو گاز گرفت خون اومد کوبیدم تو سرش گفتم آروم باش حیوون خلاصه ادامه دادم دسم بردم زیر لباسو سوتینش همش مقاومت میکرد نوکشو که گرفتم آروم شد یکم گذشت بهش گفتم آبمو بیار آقا یهو سگ شد دیگه داغ کرد فاصله گرفت گفتم به کیرم از اتاق زدم بیرون فرزین گفت چی شد داداشی گفتم منو ول کن تو رفتن با ماندانا حرفیدن اما بازم پا نداد آقا جمع کردیم اومدیم رشت پیادشون کردیم به فرزین گفتم کردیش گفت آره گفتم لاپا دیگه گفت نه از کس گفتم وااااااای تو عالم پیتی پردشو زدی گفت نه روانی پرده نداره اصن گفتم یعنی چی گفت طلاق گرفته که چشام یه برق عجیبی زد که نگو گفتم آبتو چیکار کردی دس کرد تو جیبش یه دسمال کاغذی در آورد گفت اینا جفتمون ترکیدیم از خنده با ماندانا رابطم سرد شد و با سارینا گرم تر اینم بگم ماندانا 18 سالش بود و سارینا 22 سال رفتم رو مخ سارینا کار سختی نبود البته فقط دنبال موقعیت بودم ببرمش ویلا یه 2هفته مونده بود به ماه رمضون سارینا زنگید گفت شوهر سابقم اذیتم میکنه میخوام روز از خونه بزنم بیرون میتونم بیام پیشت منو میبینی گفتم آره عزیزززرم اما به مامانت چی میگی گفت من خونه جدا دارم اما چون این عوضی اذیت میکنه به مامان اینا میگم میخوام برم کیش 1شنبه بود با فامیلام رفته بودیم انزلی تو کافه بودیم ساعت 8 بود گوشیم زنگید دیدم بله سارینا خانوم گفت امشب میتونیم بریم گفتم آره قربونت برم گفت ساعت 10و نیم جانبازان میبیینمت به بچه ها گفتم کار پیش اومده تا 10 باید رشت باشیم رسیدم رشت رفتم سر قرار هرچقد میزنگم مگه جواب میده جنده خانوم ساعت شد 11 دیدم زنگید گفتم کس گیر آوردی بگو نمیام دیگه گفت ببخشید اینجام دیوونه دیدم یکی اون دست خیابون دس تکون میده رفتم اون طرف دیدم بله خانوم رسیدن به خودشون موها بافته شده عین این آفریقایی آ دیدمش دیگه نتونستم چیزی بگم راه افتادیم سمت فومن ساعت بود رسیدیم رفتم وسایل و آذوقه 3 روزو خریدم چون 3روز میخواست پیشم بمونه دیگه اصن تو کونم یه غوغایی بود وسایلو خریدم رفتم آژانس گرفتم راه افتادیم سمت ویلا تقریبا یه 200 متر مونده بود پیاده شدیم که دقیقأ جلوی خونه عموی بابام بود آروم رفتیم سمت ویلا کلید که انداختم بالای درو گرفتم که صدا نخوره یکم مشکل داشت رفتیم تو و درو بستم رفتیم بالا وسایلو گذاشتم سارینا مانتوشو کند و با یه تاپ و شلوار لی نشست رو مبل دوستش زنگید جواب داد داشت حرف میزد من گفتم میرم پایین مسترا الان میام پاشدم رفتم پایین کارمو کردم خیلی خوشحالو بشکن زنان داشتم میومدم بالا از پله که یهو یه چیزی دیدم گفتم یا خدااااا چشمتون روز بد نبینه دیدم بابا بزرگم با یک عدد چماق جلوم وایساده منو میبینی خشکم زد دمای بدنم رفت بالا دوباره منو شاش گرفت قلبم داشت از دهنم در میومد سرمو انداختم پایین گفت خجالت نمیکشی هیچی نگفتم اشکم داشت در میومد بابا بزرگم یه کلید داشتو خبر نداشتم گفت حالا در و قفل کنم تا صبح اینجا بمونه حالا سارینای خر اصن ندیده بابا بزرگمو فک کرده من درو بستم بابا بزرگ درو قفل کردو رفت رفتم سارینا رو صدا زدم از پنجره گفتم بگرد اون کلیدو بیار آورد داد بهم درو باز کردم بهش گفتم بدبخت شدیم بابا بزرگم فهمید دیدم داره گریه میکنه یهو در حیاط باز شد دوباره بهش گفتم بدو برو مانتوتو بپوش شالتو بذار تو اتاق بمون بابا بزرگ کیر خر دوباره اومد گفت دختره کجاس گفتم تو اتاقه فک کردم کیرش بلند شده باو ترسیدم رفت جلو گفت تو پدر نداری مادر نداری سارینا هیچی نگفت خلاصه چنتا کس شر دیگه بارش کردو اومد بره بیرون گفتم آقاجون گوه خوردم غلط کردم به بابا نگو آبرومو نبر اصن تو بیا اینجا وایسا من میرم خونه یا اینو ببر من اینجا میمونم گفت نه گفتم پس چه غلطی کنم گفت هر گوهی میخوای بخور و رفت اومدم داخل اتاق دیدم گریه میکنه بغلش کردم گفتم پاشو دستو صورتتو بشور گفت میخوام برم حموم گفتم باشه اومد از کیفش قرص برداشت تا رفت بالا گفتم هوی چی میخوری مگه نخود کشمشه گفت میخورم اعصابم آروم شه گفتم یکی بده من یدونه رفتم بالا گفت میرم حموم گفتم باشه گفت ژیلت داری رفتم از کمد برداشتم دادم بهش رفت حموم از بس روانم گاییده بودو میترسیدم بابا بزرگم بیاد دیگه نتونستم برم حموم رفتم در ورودی خونه رو از تو قفل کردمو کلیدو گذاشتم روش که ازون ور باز نشه جلوی در حموم نشستمو همونجوری خوابم برد اصن نمیدونم اون قرص لعنتی چی بود که اونجوری پیتم کرد نفهمیدم چقد گذشت یهو دیدم یکی صدام میکنه سارینا بود اما با حالت ترس پاشدم نگاش کردم یکم دورو برمو نگاه کردم تازه یادم اومد کجا هستم دیدم پاهاش زخمی و خونیه گفتم چه جونی کندی گفت تیغ بریده رفتم چسب زخم آوردم زدم براش گفتم بریم بخوابیم نگام کرد گفت بریم رفتیم رو تخت من گرمم بود لباسامو کندم فقط با یه شورت خوابیدم سارینا هم با شورتو سوتین خوابید بدجور داغون بودم بهش پشت کردم که بخوابم دیدم از پشت بغلم کرد برنگشتم چسبید بهم بوسم کرد برگشتم گفتم چیه گلم گفت ببخش بخاطر من اینطوری شد گفتم نه فدات شم اشکال نداره تو منو ببخش بوسیدمشو بغلش کردم بوسمون تبدیل شد به لب لبامون به هم گره خورده بود خوب وارد بود لباش محشر بود خدایی کم کم رفتم روش شکم رو شکم زبونشو تو دهنم میچرخوند زبونمو میک میزد رفتم سراغ گردن و گوشش صداش داشت در میومد سوتینشو دادم بالا سینه هاشو جفت کردم لیسشون زدم بعد نوکشونو میک زدم رفتم پایین شکمو نافشو لیسیدم خیلی حال میداد بهش رفتم وسط پاهاش شرتشو در آوردم شروع کردم به خوردن کسش تازه موهاشو زده بود ناز بودو خوشبو اونقد خوردم که آبش راه افتاده بودو لیز بود گفت بسه بیا بالا دوباره لب دادیمو گفتم نوبت توء رفت پایین شرتمو در آورد یکم مو داشت خجالت کشیدم خلاصه شروع کرد به ساک زدن خلاصه فوق العاده داشت ساک میزد اما اون قرص لعنتی داغونم کرده بود از یه طرف ترس از بگا رفتن توسط بابابزرگ از یه طرف عشق و حال با سارینا 2تا احساس متفاوت و ضد هم سکس بدون آرامش حال نمیده بهم خلاصه گفت دیگه طاقت ندارمو بکن منو اومدم پاهاشو دادم بالا گفتم کاندوم بذارم گفت نه حال نمیده بهم منه خرم کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش اول یکم مالیدم لای کسش گفت بکن توش دیگه عوضی منم أمون ندادمو تا ته کردم توش گفت سوختتتتتم من شروع کردم به تلمبه زدن سینه هاش تو دستم بودو میمالوندمشون سایزشون 80 میشد خدایی توپ بود یه 10 دقیقه ای کردم دیدم آبم داره میاد اومدم بکشم بیرون گفت بریز تو قرص میخورم چقد خرم من ریختم تو و افتادم روش اصن یه حالت مستی داشتم رفت خودشو شست اومد خوابید کنارم من خوابم برد دوباره دیدم سارینا صدام میکنه ساعتو نگاه کردم 4صبح بود دوباره شروع شد لبو بوس و گردن و گوش ایندفه بهش حال اساسی دادم اونقد خوردم که فقط میگفت دیگه بسه بکن توش جرم بده دوباره واسم ساک ریز زدو کیر مارو آماده کرد کردیم توش تلمبه تلمبه حالا مگه میاد دستگاه تناسلیم مشکل پیدا کرده بود 45 دقیقه زدم بیچاره میگفت سوختم دیگه بسه آوردم بیرون و باز ساک زد واسم بازم کردم توش سابقه نداشت اینقد طول بکشه دیگه نیم ساعت آخرش بود شد 1ساعتو ربع تندش کردم دیدم داره میاد دوباره گفت بریز تو کشیدم بیرون سریع ریختم رو سینه و گردنش رفتم دسمال آوردم تمیز کردمش خلاصه ساعت 5و نیم خوابیدیم دوباره دیدم سارینا صدام میزنه اما ایندفه دیگه کیر نمیخواست گفت پاشو زلزله اومده از جام پریدم رفتم دیدم نه بابا بزرگمه داره درو از جا میکنه باز کردم گفتم چه خبره گفت از خونه لش ببرید بیرون تا محل شلوغ نشده گفتم باشه الان میریم رفتم به سارینا گفتم آماده شو بریم زنگ زدم آژانس اومد وسایلو جمع کردیمو تختو مرتب کردیم و زدیم بیرون همین دیگه آخرشم یکم پول از سارینا گرفتم خالی بودم آخه دیگه رابطمون کم شده بود راستی به ایمان کس نداده بودا پریود بود ساک زده بود واسشو لا پا انداخته بود اما فرزین از کس انداخته بود آها سارینا بهم زنگ زده بود میگفت حاملم من داشتم روانی میشدم میگفت 100 تومن پول واسه سقط غیر قانونی میخوام منم که نداشتم بدمو میدونستم میخواد بتیغه گفتم بیا بریم آزمایش اما نیومد فهمیدم کس گیر آورده ازون روز به بعد چند بار ازم شارژ خواست دادم بهش اما ندیدمش الانم گوشیش خاموشه بابا بزرگمم خودش نفهمیده بودا وقتی اون آژانسیه که مارو پیاده کرد موقع سر و ته کردن چراغش افتاد خونه عموی بابام بعد که من داشتم درو باز میکردمو بالاشو گرفته بودم که صدا نخوره پسر عموی بابام دیده بود فک کرده بود دزدم رفته بود به بابا بزرگم گفته بود که اونم بخاطر بگا دادن من کلی فحش خورد ازم بچه ها به جون مادرم همش واقعیت بود تورو خدا فحش ندید امیدوارم خوب نوشته باشم تا از داستان واقعیه ی بگا رفتنم لذت کامل و برده باشین تو سکساتون نکات ایمنی رو هم رعایت کنید فدای همتون بای نوشته سعید
0 views
Date: August 14, 2018