بی دی اس ام یعنی ۵ و پایانی

0 views
0%

قسمت قبل معذرت میخوام از این تاخیر طولانی ایرانی بودن کی ننگ شد برام اونروزی که چشم باز کردم و دیدم دارن ازم یه ربات میسازن زندگی و شخصیت و تواناییها و امیدها و آرزوهامو ازم میگیرن و جاشو با دینی فرهنگ زده پر میکنن میخوان به جام فکر کنن میخوان به جام یه عروسک بزک کردۀ بی معنی بذارن که از خودش نه ایده داره نه نظر نه ارزش نظرات و علایقش دیکتۀ مادرشه ظاهرش دیکتۀ اجتماع و آینده اش دیکتۀ شوهرش منم که از دیکته نوشتن متنفر بگیر برو تا تهش بی مخفف بانداژه همون دست و پا بستن خودمونه که در زندگی روزمره تماما یا قانونی یا فرهنگی یا دینی دست و پای همدیگه رو میبندیم و به طرف اجازۀ تکون خوردن نمیدیم تکون بخوریم یکی قراره ترتیبمونو بده دی مخفف دیسیپلینه یا همون تربیت خودمون با کتک و فحش و توهین و تحقیر و ترس همدیگه رو تربیت میکنیم مجازاتمون همیشه کتکه و پاداشمون کتک نخوردن اس مخفف سادیسمه یا دیگر آزاری که با اسامی مختلف هر روز داریم سر همدیگه میاریم ام مخفف مازوخیسمه یا همون خودآزاری که اونم باز با اسامی مختلف هر روز داریم سر خودمون میاریم تمام این چهار مورد رو در طی روز زندگی میکنیم و بهش میگیم فرهنگ و آداب و رسوم ایرانی و در آخر با سکس برای خودمون شیرین و قابل تحملش میکنیم در نتیجه بی دی اس ام همون فرهنگ و زندگی زیبای ایرانیه که یه سکس هم تنگش زدن پس قبل از اینکه به یکی بگی روانی و بهش انگ بچسبونی یه نگاه به زندگی روزمره ات بنداز تا متوجه شی که یکی از بزرگترین و نامدارترین بی دی اس ام کارهای جهانی در طی روز شکنجه اتو شدی و شب سکس تهشه یک روز یک زن رویایی بود که یک مرد رویایی رو ملاقات کرد یه عشق رویایی به وجود اومد در رویایی رویایی گذران زندگی کردن با عشق به یک خونۀ رویایی نقل مکان کردن یه ازدواج رویایی کردن و کابوس شروع شد به نظرم قوۀ ادراک داشتن در ایران بدترین نفرینیه که میتونی باهاش متولد بشی دور و برت همه فقط حفظ میکنن و تحویلت میدن اما هیچکس قوۀ آنالیز نداره نمیپرسه چرا و جالبیش هم اینه که وقتی جرات کنی و بپرسی چرا جواب فقط قراره این باشه چون من میگم چون فرهنگ ما اینه اما برای من هیچوقت این جواب کافی نبود تو سوئد یه فرهنگ و قانون کلی هست که همه موظفن ازش اطاعت کنن مثلا آدم نکش کلاه سر بقیه نذار کلاه بقیه رو هم بر ندار قوانین راهنمایی و رانندگی رو مراعات کن به جان و مال و ناموس دیگران ضرر نزن تا وقتی این کارا رو انجام میدی بقیۀ زندگیت به خودت مربوطه هر آدمی هم بسته به تواناییها و شخصیتش برای زندگیش یه سری قانون میذاره و زندگیشو برنامه ریزی میکنه خیلی ساده بعدشم یه جا میوفته میمیره تموم میشه میره زندگیشو کرده اشتباهشو کرده یادشو گرفته لذتشو برده و وقتی هم که عمرش تموم شد نه خودش چشمش به این دنیا میمونه نه اطرافیان با عذاب وجدان زندگی خودشون و بقیه رو جهنم میکنن برای خوشبختی حتما لازم نیس آپولو هوا کنی خوشبختی تعریفش شخصیه و لاغیر منم میخواستم خوشبخت باشم میشه گفت یه انسان به شدت باهوش بودم که دلم میخواست دلیل همه چیزو بدونم از وقتی یادم میاد خیلی سوال تو ذهنم داشتم که جوابی براش نبود نه تو کتابهای درسی و نه در خانواده از همون بچگی خیلی مطالعه میکردم و سطح سوادم از همسنهام به مراتب بالاتر بود از ۸ یا ۹ سالگی تو جلسات ضیافت برنامه های عربی رو میتونستم بخونم دیگه اما مامان و بابام به شدت سرشکسته بودن که تو چرا مثل بچۀ ۵ سالۀ فلانی با دکلمۀ مسخره دستاتو تکون نمیدی تو هوا و بگی اینجا یه باغ وحشه اینوریا اهلین اینوریا وحشی ان سر همین قضایا بود که تصمیم گرفتم هر چه سریعتر بزرگ بشم و از دست این دیوونه ها و این دار المجانین ایران فرار کنم فکر میکردم اگه بیست ساله بشم قراره زندگی زیبا بشه همه چیز قراره فرق کنه وقتی بیست ساله میشدم دیگه بزرگ بودم و میتونستم تمام مشکلات این دنیا رو حل کنم الان ۱۸ سال هم از اون بیست سال گذشته و بنده نه تنها نتونستم دنیا رو بهشت برین کنم زندگی خودم هم تر مالی محض شد شاید زندگی من واقعا قراره از اینجا شروع بشه از همینجا که دیگه تنهام از همینجا که دیگه باید یاد بگیرم رو پای خودم بایستم فکر کنم دلیل به دنیا اومدنمون همینه تنها به دنیا میاییم تنها زندگی میکنیم و تنها هم میمیریم تا به اون نور جمعی که انتظارمونو میکشه بپیوندیم اگه تو این دنیا تنها نباشیم نمیتونیم تنهایی دیگرانو بفهمیم اگه نترسیم نمیتونیم ترس دیگرانو بفهمیم اونجوریه که تمام تنها های این دنیا جمع میشن و یه اجتماع زیبا به وجود میارن ازدواج زیباترین اتفاق زندگی یه زن ایرانی یا شایدم هر زنی شب مسئول شدن شب آزادی چند ساعته شب زیباترین لباس شب زیباترین آرایش شب زیباترین مهمونی شب درخشش مثل یه پرنسس تو اون لباس سفید و زیبا میرقصی کسی نمیگه خودتو بپوشون همه با لبخند معنی داری بهت نگاه میکنن از نگاهشون میبینی که دارن به سکس امشب تو فکر میکنن بعضی نگاهها هیزه و بعضی حسرت زده و بعضی با حسادت دلم نمیخواست شب عروسیم اون نگاهها رو ببینم دلم میخواست متفاوت باشم دلم میخواست من تعیین کنم و کردم بعد از دو سه سالی که با دوست پسرم دوست بودیم سکسمونو شروع کردیم خیلی روش شناخت داشتم واقعا مرد زندگی بود همون چیزی که میخواستم و بعد از مدنی هم میخواستم ببینم از لحاظ سکسی به هم میخوریم یا نه نکنه از اینا باشه که موقع سکس فحش میدن با هم تو دانشگاه آشنا شده بودیم و ازم بیست سال بزرگتر بود یکی از استادامون بود و جوونترینشون تو اون دوران به یه بزرگتر نیاز داشتم برای همونم هیچوقت پسرهای لوس و ننر و قلدر برام جذابیتی نداشتن بر عکس استادم استادم مردی بود بلوند با چهرۀ بسیار زیبا و دلنشین سوئدی چشمهای آبی پوست سرخ و سفید موهای طلایی قد بلند هیکل عالی و رو فرم و بسیار بسیار فهمیده و عاقل مودب و مهربون همون چیزی که تو رویاهام میدیدم رشته هامون هم یکی بود و همین درک مشترک از پیرامون به اضافۀ عشقمون ما رو در ظاهر تبدیل کرده بود به بهترین و زیبا ترین زوج دنیا و چون عاشقانه دوستش داشتم نمیخواستم به زندگی کاریش لطمه بزنم برای همونم خیلی مراقب حرکات و سکناتم تو کلاس بودم کلید اضافۀ خونه اشو بهم داده بود وقتی از دانشگاه تموم میشدم میرفتم خونۀ اون به هم می اومدیم وقتی تو آینه پیش هم می ایستادیم نگاههای حسود و حسرتزدۀ ایرانیها رو میدیدم و متعجب بودم به جای اینکه حواسشونو جمع زندگی خودشون کنن نگاههای نفرت بارشونو میدیدم که مثل خنجر میبرید نگاهی که میگفت مگه من از تو چی کم دارم که تو باید شوهرت روانشناس و خوشتیپ باشه و فهمیده یادشون میرفت وقتی که ملاکشون برای ازدواج پول طرف بود و به فهمیدگی طرف فکر نمیکردن حالا هم از هر مرد خوشتیپ به مرد خوشتیپ یادشون میوفته که شوهرشون مرد دلخواهشون نبوده با تمام این تفاسیر هر زندگی مشکلات و سختیهای خودشو داره اونها لابد فقط ظاهرو میدیدن اما من چیزی رو میدیدم که حتی شوهرم نمیدید داخلم خودمو میسوزوند و ظاهرم دیگرانو واقعیت چی بود واقعیت این بود که من موقع سکس یا یاد مامانم میافتادم یا یاد بابام یاد عذاب وجدان یاد تنفر سکس برای من نفرت از پدر و مادرمو یادم مینداخت یادم مینداخت که از مردها متنفرم یادم مینداخت که از زنها هم متنفرم یادم مینداخت که الان تو این رختخواب زیر زیباترین مرد دنیا خوابیدم اما نمیتونم ازش لذت ببرم حالا درسته چون دوستش دارم این سکس برام تجاوز حساب نمیشه اما این نهایت هنرم بود ای کاش ازدواج سکس نداشت اگه اونجوری بود من و شوهرم خیلی خوشبخت میشدیم اما متاسفانه داشت و منم نمیتونستم از سکس لذت ببرم سکس برام بیشتر یه وظیفه بود که تا جایی که امکان داشت نقشمو خوب بازی میکردم هر چند خیلی سخت بود وقتی بابام تمام مدت تو سرم داد میزد جنده یا مامانم با شلنگ میزد منو مامان و بابام میبردن همیشه و من خسته از نبردی نابرابر دراز میکشیدم تا عشقم منو بکنه فکر کردم چون ازدواج نکردیم این حسو دارم اما بعد از ازدواج قضیۀ اون جوکه بود که یارو اره رفته بود تو کونش نه راه پیش داشت نه راه پس از اینکه اینقدر ضعیف بودم که به عشق باختم و ازدواج کردم از خودم متنفر میشدم از اینکه اونقدر ضعیف بودم که نمیتونستم این نفرت از سکسو از قلبم بندازم بیرون گاهی میخواستم خودمو آتیش بزنم اون لحظه گیج میشدم به جرات میتونم بگم حتی یک بار در هنگام سکس ارضا نشدم کی با تجسم قیافۀ عصبانی مامان یا باباش ارضا شده که بنده دومیش باشم عصبانی گیج متنفر سردرگم خسته و هر چیز دیگه ای که به ذهنت برسه شدم الا ارضا حالا دیگه سرخوردگی هم به احساساتم اضافه شده بود نه اینکه فکر کنی شوهرم وقت نمیذاشت اتفاقا بدبخت همیشه نیم ساعتی برای عشقبازی و آماده کردن من وقت میذاشت ازم میپرسید چی دلم میخواد اما یادمه یه بار که بهش گفتم منو اسپنک کن گفت دلش نمیاد منو بزنه فکر کنم بزرگترین اشتباه زندگیم بعد از به دنیا اومدنم اعتقادم به عشق شد فکر کردم آدم میتونه با عشق تغییر کنه اما بیا و ببین که چقدر اشتباه میکردم مثل افسانه های والت دیزنی نبود که با بوسۀ عشق همه چیز زیبا بشه من تازه با زشتی روح خودم و با بد فرمیش مواجه شدم کلماتی که برای عقدمون استفاده کردیم ذهنمو نشست منو عوض نکرد تازه فهمیدم چقدر داغونم بقیه اش دیگه فقط نقش بازی کردن بود تظاهر به لذت تظاهر به برای شوهرم بین پنج تا ده دفه ارگاسم میشدم کی به کیه مگه کنتور میندازه اما مینداخت هر ارگاسم نشده یه یادآوری بود از ضعف من اینکه من چقدر ضد و نقیض و بیمعنی ام تا اینکه مریض شدم فیبرومیالژیا گرفتم و بدنم تمام مدت درد داشت انگار زیر پوستم و تو استخونهام مواد مذاب ریخته بودن و داشت از تو میسوزوند و آب میکرد وقتی به شوهرم گفتم که گردنم درد میکنه و نمیتونم ساک بزنم بی چون و چرا قبول کرد شدت بیماریم به حدی بود که وقتی شبها پوستم به تخت میخورد که بخوابم جیغ میکشیدم حتی لباس و پارچه هم پوستمو میسوزوند اما خوب نمیتونستم هم لخت بگردم کم کم یاد گرفتم که نشسته هم میشه خوابید اما نمیشد خسته میخوابیدم و خسته از خواب بیدار میشدم با اینحال عاشق کارم بودم و هر روز میرفتم سر کار اما کم کم بدنم جواب کرد بعضی صبحها دیگه نمیتونستم بلند شم و سر کار برم که اونم حالمو بدتر میکرد مختصر فقط همینو بگم که از زندگی ساقط شدم و بدتر از همه اون شرمندگی بود که در رابطه با شوهرم و نداشتن سکسش حس میکردم اما اون بندۀ خدا هیچوقت به روم نیاورد و همینم منو شرمنده تر میکرد چقدر لاپایی آخه صبح میرفت سر کار و سر موقع هم می اومد خونه و تازه شروع میکرد به غذا درست کردن گاهی میترسیدم نکنه با کسی ارتباط داشته باشه اما برنامه اش مثل همون سابق بدون تغییر بود از یه طرف هم دعا میکردم یکی تو زندگیش باشه که باهاش سکس میکنه و این عذاب وجدان و فکر و خیال هم بیماریمو بدتر میکرد یه چند سالی بدون سکس گذشت اما تو عشق و علاقۀ ما خدشه ای وارد نشد تا اینکه داداشم تصمیم گرفت بره و بالاخره تموم شد شوهرم هم گذاشت و رفت برای موندنش تلاش نکردم خیلی خسته بودم منم رفتم اون یکی داداشمم رفت مامانمم هم میخواست بره پس ولش کردم بابام هم که از سالها پیش رفته بود انگار خسته شدنی همه میرن و هیچکس هم براش مهم نیس چون همه خسته ان داشتم با ناباوری نگاهش میکردم به اون چهرۀ جذاب و کشیده اش به ابروهای زیبا و طلایی رنگش به اون چشمهای سبز سیر نمیدونم چرا نمیتونستم خودمو تو این نقش قرار بدم نقش یه جاسوس که گیر افتاده یاد فیلمهای جیمز باند افتاده بودم وقتهایی که گیر دشمنش می افتاد مخصوصا فکر کنم فیلم آخرش بود اون باری که گیر برادر ناتنی اش افتاده بود و مرده میخواست با یه سوزن ذهن جیمز رو پاکش کنه آخ که چقدر لازم داشتم یکی ذهنمو برام پاک کنه یادم ببره که من کی ام از ذهنم پاک کنه که چقدر درد دارم چقدر تنهام چقدر غمگینم چقدر سر خورده ام ولم کن جاسوس نمیتونم باشم اما جیمز باند چرا فقط یه زن لازم دارم زن که اسمش جیمز باند نمیشه میتونم ام باشم یس حالا دیگه با بازی همراه بودم دیگه همه چیز تو سرم واقعی بود اینکه اینقدر طول کشید که منو گیر بندازی بهم میگه تو کارت بهترین نیستی تعجب میکنم برای جاسوسی تو رو انتخاب کردن آقای ژنرال یه لبخند معنی دار و ترسناک رو لبش بود در اصل اگه حساب بکنی منم جاسوس نیستم منم در اصل کارم اعتراف گیریه با شیوه های مخصوص به خودم خوشم نمیاد کسی به یادداشتهای کاریم ناخونک بزنه ژنرال بلند شد و رفت نزدیک میز یه سری کاغذ آ ۴ برداشت و به سمت من تکونشون داد اینا حاصل یه عمر تحقیقه تو که انتظار نداری یه لحظه ای مال تو بشن یا مال اونی که تو رو فرستاده هیم تو بدنم ردیاب گذاشتن الان میدونن کجام و صد در صد الان یکی تو راهه که منو نجات بده نگران نباش اینجا هر کسی نمیتونه بیاد مگر مقامات بالای دولتی و یا اف بی آی ماشالله کل کل کنان داریم خالی میبندیم واسه هم این خراب شده کجاس بر نداشته باشه بیارتم زحل راهش ماشین خور نیس همیشه عاشق کل کل بودم و امکان نداشت بخوام از یه مرد ببازم بچرخ تا بچرخیم حتی اگه کسی هم نیاد وقتتو داری بیخودی تلف میکنی از من نمیتونی حرف بکشی نتونم حرف هم بکشم لذت شکستن و عذاب دادنت خودش به دنیایی می ارزه کوچولو تا حالا کسی زیر دستم نیومده که حرف نزده باشه دختر بد تو هم مستثنی نیستی حالا میبینیم میدونی من با دخترهای بد چیکار میکنم لحنی که آخرین جمله اشو گفت فکر کنم یه نیمه ارگاسمی شدم خدا کنه با دخترای بد کارای خوب خوب بکنه کسخل درونم نیشش تا بنا گوش باز بود اما ظاهرمو حفظ کردم ژنرال متعاقب این حرف از اتاق بیرون رفت یه کم پیچ و خم دادم به گردنم که گرفته بود و درد میکرد امتحان کردم اما دستام باز نشد صدای فلزهای دستبند که با تقلای من بلند شده بود میرفت رو اعصابم ماشالله چقدر همه چی راحته تو فیلما یارو از تو آستینش یه سوزن در میاره مثل عسل شروع میکنه دستبندشو باز کردن مال من پدرسگ انگار گفته بودن بهش این تکون خورد پوست مچشو زخم کن کتفام که همیشه درد داشتن الان دردشون بیشتر شده بود احساس میکردم نوک استخونهای شونه ام تیز شده داره سوراخ میکنه بزنه از پوستم بیرون پس این کجا رفت یه وری به پشت صندلی تکیه دادم و یه نگاهی به اتاق انداختم هر چی فیلم تو این ژانر دیده بودم مرور کردم برای در رفتن باید دوره دیده میبودم که اونم نبودم بابام جیمز باند بود یا مامانم تازشم مگه کف دستمو بو کرده بودم قراره بیارتم اینجا اونم این ریختی که با خودم یه چیزی بیارم از هر طرفی که تونستم مسئله رو پیچوندم آخرشم به این نتیجه رسیدم چاره ای ندارم جز اینکه بشینم ببینم این چیکار میخواد بکنه خدایا فقط دیوانه میوانه نباشه آخه الاغ دیوانگی یارو رو الان که دستات بسته اس بهش فکر میکنی گیریم درو باز کرد با اره برقی اومد تو چه گهی میخوای بخوری با دستای بسته حالا هی من بگم تو الاغی تو بگو نه خدایا به امید تو چی چی خدایا به امید تو ترتیبت داده اس دیگه بدبخت یهو هر چی فکر وحشتناک بود زده بود به سرم آخ اگه مث لدر فیس پوست آدم باشه به صورتش اگه بخواد پوستمو بکنه چی مث آمریکن هارور استوری کی میاد منو نجات بده خودمو از پن پنجره هم نداره اینجا هاه برم چک کنم آره تو رو خدا با این پاهای بسته دوره بیوفت اتاقو چک کن بعدشم قربون دستت یه دور ماراتون برو اصلا الان حقته این مرده قاتل زنجیره ای از آب در بیاد منو از شر تو خلاص کنه الاغ یه پنج دقیقه ای تنها بودم تا اینکه برگشت تو دستش یه سینی فلزی با یه لیوان آب بود اما نزدیکتر که شد تونستم یه سرنگ خالی رو هم تو سینی ببینم درسته با دیدن آمپوله پشمام ریخت اما بازم خدایا شکرت پوست موست به صورتش نبود اما این نادیای دیوث افتاده بود رو دندۀ لج منم از پسش بر نمیومدم میمیری یه دو دیقه زبونتو بکنی تو کونت خفه شی میخوای منو تو یه لیوان آب غرق کنی اینه متودهای اعتراف گیریت خندید نه کوچولو تشنه اته سرمو به علامت تایید تکون دادم اتاق گرم بود و تشنه بودم سینی رو گذاشت رو میز و با لیوان آب اومد جلوتر لیوانو گرفت جلوی دهنم همینکه خواستم دهنمو باز کنم تمامشو یهو پاشید تو صورتم جا خوردم آب رفته بود تو دماغمو میسوخت سر و صورتم و لباسام خیس شده بود و آب از سر و روم چکه میکرد که اینطور برای کی کار میکنی تو کوچولو ابروهامو دادم بالا و بی تفاوت زل زدم تو چشماش مادر نزاییده کسی رو که بره رو اعصابم و دهنشو سرویس رایگان نکنم منو خیس میکنی بچرخ تا بچرخیم فلان فلان شده نادیا اینو سر لج ننداز دستات بسته اس نذر کردی حتما این تو رو با اره از وسط نصف کنه چه مرگته آخه بشین بذار کارشو بکنه من ریدم تو شلوارم نادی گفتم برای کی کار میکنی واسه خودم عه چه جالب خودت برای خودت کار میکنی پس لابد خودتم تو بدن خودت ردیاب گذاشتی خودتم قراره بیای و خودتو نجات بدی چه استعدادی همونطور که میخندید و به نشانۀ تعجب ابروهاشو داده بود بالا بازومو گرفت و با یه حرکت منو کشید بالا و بلندم کرد خنده ام گرفته بود قیافه اش نشون میداد انتظار دروغ بهتری رو داشته چهره به چهره اش ایستاده بودم و هر دومون داشتیم سعی میکردیم جلوی خنده امونو بگیریم یه جور شیطنت تو چشماش بود که نمیدونم چرا اصلا ازش خوشم نیومد همونطور که لبخند میزد اومد نزدیک گوشم و زمزمه کرد از پس همچین دختر خارق العاده ای فقط یه مردی که ساتیریاسیس داره بر میاد ساتیریاسیس ایهیم امیدوارم خوش بگذره بهت بعد از اینکه دوربینها رو راه انداخت اومد سمتم که به زور ایستاده بودم یه چشمک بهم زد و دو تا بازوهامو گرفت و انداختم رو تخت به شکم افتادم وسط تخت قبلا راجع بهش خونده بودم وقتی یه مردی بیش از حد نرمال سکس داشته باشه دچار اختلالی به نام ساتیریاسیسه البته فقط راجع بهش خونده بودم نمیدونستم عمق فاجعه تا کجا میتونه باشه فکر کنم فقط خواسته منو بترسونه مثلا چند دفعه میتونه سکس کنه بیشتر از سه دفعه تو یه شب حالا گیریم نهایتا چهار بار این دیگه نهایتشه ۵۷ سالشه از پس چهار بار راحت بر میام همونطوری که مشغول محاسبات ذهنی بودم دستای ژنرال رفت زیر شکمم و دکمه و زیپ شلوار لیمو باز کرد شلوارمو تا جایی که پاهام بسته بود داد پایین و منو به پشتم خوابوند حالا دیگه میتونستم ببینمش که با یه قیچی برگشت و شروع کرد به بریدن بلوز و زیرپوش پشمیم و آخرسر سوتینم خوردن قسمت فلزی قیچی به پوستم هم ترسناک بود هم سرد که باعث میشد بپرم قیچی رو گذاشت کنار سرم سمت چپم دستاشو سر داد زیر کتفام و سینه هامو کشید سمت دهنش دلم میخواست مثل دفعات پیش محکم سینه هامو بمکه اما خیلی ملایم بود تحریک نمیشدم پاهاش دو طرف پاهام باز بود و رونامو با زانوهاش میفشرد یه لحظه حواسم جمع شد بر عکس دفعات پیش یه صدای عجیب و ایم مانند از خودش ایجاد میکرد که به طرز عجیبی دومینانت و راضی به نظرم میرسید و عجیب تحریک کننده بود برای اولین بار بود که حس میکردم یه مرد از این بوسه ها که به بدنم و سینه هام میزنه رضایت کامل داره برای اولین بار تو کل زندگیم از داشتن این بدن احساس سربلندی میکردم احساس ترسناکی بود احساس داشتن عزت نفس صداهایی که ایجاد میکرد به طرز غریبی بهم اعتماد به نفس میداد نفسهام به شماره افتاده بودن برای اولین بار زن بودن برام ننگ نبود برای اولین بار بود که فقط صدای ایم ایم ایم راضیه یه مرد تمام وجودمو پر کرده بود و ذهنمو کلا از کار انداخته بود چطور ممکن بود همچین چیزی ذهنم به طرز عجیبی تو این لحظه مملو از این لحظه و این مکان بود حتی سناریوی جاسوس بودن از ذهنم رفته بود بیرون برای اولین بار تو تمام زندگیم داشتم سکس میکردم با مردی که منو میخواست و با تمام وجودم با گوشهام با چشمهام با پوستم با ذهنم خواسته شدنمو حس میکردم منو طوری محکم تو بازوهاش گرفته بود که که انگار میخواست منو له کنه دقیقا حدفاصل بین گردن و جمجمه امو بین انگشت شصت و اشاره اش گرفته بود و و محکم ماساژ میداد طوری که هم درد داشت هم لذت حس زیبای پاک بودن و نوزادی رو داشتم که تازه داره با تمام حسها و بدنش آشنا میشه پاهامو داد بالا و کمرمو کمی یکوری کرد بلند شد که جاسوسی میکنی ها پاهامو داد بالا و با کف دستش یکی همچین خوابوند رو واژنم که همون لحظه اشکم سرازیر شد نه نه نه هیم جاسوس کی هستی تو هیم یکی دیگه اینبار از همونجا درد میکنه نزن گفتی برای کی جاسوسی میکنی مخم از کار افتاده بود ها ها برای برای اسمشونو نمیدونم نزن تا حالا اسپنک رو واژن نشده بودم طوری جاش میسوخت و درد میگرفت که طاقت نداشتم و میخواستم به تمام جنایات کرده و نکرده ام اعتراف کنم جمله ای که ناغافل پرید بیرون متعجبم کرد خیله خوب برای گشتاپو جاسوسی میکنم کار بدی میکنی اما ولم کرد با قرار گرفتن زبونش بین پاهام اولین ارگاسم زندگیمو به شدت تجربه کردم و چه حس قشنگی بود لیسیده شدن بعد از اون دردها سکس به خودی خود سکس نبود تلفیقی بود از خواسته شدنی که بهم عزت نفس میداد با اینکه کتک خورده بودم منو پیش خودم سر بلند میکرد با اینکه گیر افتاده بودم برای اولین بار از چیزی که بودم نه تنها سر افکنده نبودم بلکه اعتماد به نفس عجیبی تمام وجودمو پر کرده بود با اینکه میدونستم پایان جنگ جهانی دوم چی در انتظارمه برای اولین بار عاشق شده بودم انگار داشتم با نگاهم صورتشو میخوردم اومده بود بالا و داشت بلوزشو در می آورد سرعتش مثل همیشه بود در درآوردن لباساش اینبار که برگشت منو به پهلوی چپم خوابوند و از پشت چسبید بهم همونطوری که پاهام به هم چسبیده بود به زور آلتشو فرو کرد تو واژنم و یه کم نگه داشت یاااااااااا هیچوقت این صداها رو از خودش ایجاد نکرده بود چقدر صداهاش پر از خواستن بود پر از احترام پر از لذت بدون کوچکترین حرفی حس میکردم با ارزش ترین موجود دنیام و خدا رو شکر خدا منو آفریده وگرنه سر ژنرال بی کلاه می مونده وجود هر جفتمونو به شدت حس میکردم و پر از لذت میشدم برای اولین بار عضله هام در ریلکسترین حالت ممکنه بودن مشتاقانه سرمو ول کردم رو تخت و به حرکت رفت و برگشتی آلتش توجه کردم آلتش نه خیلی بزرگ بود نه خیلی دراز معمولی بود اما حسی که درونم داشتم به اندازۀ صد تا قرص روانگردان بود حتی سابیدگی پوستهامون هم دلچسب بود یک ربعی میشد که داشت تلمبه میزد و پوست داخل واژنم داغ شده بود آب دهنم خشک به اینهمه کرده شدن عادت نداشتم تو رو خدا در بیار دردم گرفته یه لیوان آب بهم بده سریع در آورد و با گفتن منم تشنمه بلند شد و از اتاق رفت بیرون و کمی بعد با یه لیوان آب برگشت بلندم کرد و کمکم کرد آبو بخورم بی حال افتادم رو تخت هر جفتمون نفس نفس میزدیم نیومدی خسته شدی جاسوس کوچولو گفتم که یا یا گفتی مریضی اما آخه اینقدر ویاگرایی چیزی خوردی نه سکس برای من همیشه همینه قبلا به خاطر اینکه جذبت کنم و قراردادو امضا کنی مراعات میکردم اما جاسوسها همیشه طمعکارن حالا بخواب و از تنبیهت لذت ببر تازه الان میفهمیدم چرا هی میپرسید برای اینکه حامله نشی چه راهی استفاده میکنی منم خوب چه میدونستم آدم که با یه بار حامله نمیشه اونم وقتی از روزهای باروری ماهانه گذشته باشه دوباره فرو کرد تقریبا ده دقیقه ای کرد تا با دادهای نسبتا بلند ارضا شد و آبشو خالی کرد داخلم سریع کشید بیرون و به پشت افتاد کنارم خدایا شکرت تموم شد یه کم دیگه هم تلمبه میزد میتونستیم آتیش روشن کنیم اینجا داخل واژنم آتیش گرفته بود و به شدت گرم میسوخت ورودیش دل دل میزد پنج دقیقه ای که استراحت کردیم بلند شد و با قیچی طناب پاهامو باز کرد شلوارمو در آورد با جورابام فکر کردم میخواد بازم کنه اما یه دفعه نگاهم افتاد به آلتش که داشت شق میشد وا اینبار به پشت خوابیده بودم وقتی رونامو گرفت و کشید طرف خودش از قدرت بدنیش خوشم اومد بازم خیله خوب حالا با دوبار کسی نمرده ایندفعه آبش میاد تموم میشه میدونی چقدر کمر زده در سایت شهوانی یکی دو جا تاپیکهایی رو خوندم راجع به سکس قبل از ازدواج آیا درسته یا غلط بنده هم اظهار فضل کردم در اون تاپیکها در رابطه با اینکه سکس قبل از ازدواج خوبه چون باعث شناخت بیشتر طرفین از هم میشه باید عارض بشم خدمتتون که گوه خوری اضافه بوده چون من اصن نمیدونستم راجع به چی دارم حرف میزنم در بیست و چهار ساعت فکر کنم سر جمع ژنرال بیست و چهار دیقه از من بیرون نکشید باور نمیکنی منم باور نمیکنم اما بی پدر کرد ها لای پام زخم شده بود نمیتونستم لنگهامو به هم بچسبونم آلت خودش هم قرمز شبیه دل جیگر زلیخا اما مگه پدر سگ بس میکرد اگه خدای نکرده یه بار این وسط مسطها مرام میذاشت و بهم استراحت میداد یا برای این بود که از پشت میخواست بکنه یا هم میگفت سینه ها و پایین شکمشو نوازش کنم تا ایشون جق بزنه دیگه اصن حسابش از دستم در رفت چند بار سکس کردیم میشه گفت یه سکس کلی بود با یکی دو دیقه استراحت وسطش که میرفت آلتشو بشوره بیاره بکنه تو چشمم به والله راضی بودم بکنه تو سوراخ دماغم یا تو گوشم اما بی خیال پایین بشه حالا فرضشو بکن که من راه در رو دارم نهایتا شماره امو عوض میکنم که نتونه پیدام کنه اگه من بدون سکس قرار بود ندیده و نشناخته ازدواج کنم که تا مراسم پاگشا هفت تا کفن پوسونده بودم برگرد جاسوس کوچولو چهار دست و پا شو نمیتونم خیله خوب به پهلو بخواب نمیخوام نمیتونم گه خوردم غلط کردم با اینکه دست و پاهامو دیگه باز کرده بود اما دیگه نا نداشتم تکون بخورم عین جنازه افتاده بودم رو تخت و موقع تکون خوردن تمام مفصلهام صدای درب منزل دراکولا رو میداد به تمام مقدسات عالم قسم من از اینجا برم بیرون پشت گوشتو دیدی منم میبینی ژنرال خان البته اگه فقط اگه چون مچ پاهامو با دستاش برعکس گرفت و منو چرخوند و به شکم خوابوند ریق رحمت رفت بهت نادیا جان خدا بیامرزتت اگر بار گران بودیم و رفتیم میدونی غصۀ دارایی های بقیه رو داشتم این چند وقته غصۀ اینکه همسن و سالهای من بچه دارن و من ندارم تا اینکه چند روز پیش فهمیدم حامله ام برای اولین بار بود تو اینهمه سال که پریودم به هم ریخته بود فکر کردم شاید چون سکس نامتقارن و غیر طبیعی داشتم یه چیزی به هم ریخته اما وقتی بی بی چک رو امتحان کردم یه سطل آب سرد خالی کردن رو سرم حامله بودم اونم الان تو این هیری ویری که نه شوهر دارم نه یه جای درست و حسابی نه کمک یعنی اد باید همین الان حامله میشدم شانسو میبینی یه چند لحظه ای نمیدونستم خوشحال باشم یا ناراحت همیشه آرزوی بچه داشتم یکی که عاشقانه بپرستمش یکی که عاشقانه دوستم داشته باشه بی قید و شرط یکی دو روزی گیج و بلاتکلیف بودم و با احساسات ضد و نقیض دست و پنجه نرم میکردم بعد از اون سه روز و سه شبی که با ژنرال بودم که باهام مثل اسرای کربلا رفتار کرده بود دیگه دم به تله ندادم جواب تلفنهاشو میدادم اما دیگه جون نداشتم ببینمش چشمم ترسیده بود و چند روز طول کشید تا سوزش لای پام خوب بشه قرار داد امضا کردم که کردم خون که نکردم میدونستم نمیخوامش احتمال هم میدم که زنش هم قضیۀ بچه رو بهونه کرده و فلنگو بسته اگه اینجوری ادامه پیدا میکرد یا باید خودمو میکشتم یا اینو پدر سگ سیرمونی نداشت این از پدر بچه منم که نه کمر سالم دارم نه کتف و کول درست حسابی که بخوام حاملگی رو تحمل کنم گیریم کردم دست تنها یه بچه رو مگه میشه بزرگ کرد تازه از تمام اینها هم گذشته الان هیچکدوم از اعضای خانواده ام تو شرایط روحی نیستن که بخوان از یه بچه مراقبت کنن تمامش گریه تمامش زاری مامانم قراره تمام مدت بگه داییت نیس ببینتت و گریه کنه بچۀ بدبخت و بیگناه چه گناهی کرده که بخواد تو یه محیط غمگین و مشوش بزرگ بشه اونم تو این دنیای نا امن امروز که هر کی از ننه اش قهر میکنه یه بمب میبنده به خودش و تا شعاع یه کیلومتری ملتو به گا میده اونقدر این طفل معصومو دوستش داشتم که نخوام به وجودش بیارم و ذهن و روحشو به گا بدم با مراجعه به دکتر زنان بچه رو انداختمش با کسی هم در رابطه اش حرف نزدم دو سه روزی با جنین تو شکمم خلوت کردم مادر بودنو تجربه کردم حالا دیگه مامان نمیتونست بگه چون مادر نیستی نمیفهمی حالا دیگه میفهمیدم منم بعد از حاملگی به مامان نمیتونستم خرده بگیرم که مرگ فرزندتو بد تحمل میکنی چرا منو ندیده میگیری مادر بودن چیز عجیبیه بچه ای رو که تو شکمم فقط دو هفته زندگی کرده بود رو اونقدر دوست داشتم که نمیتونستم سختی کشیدنشو تحمل کنم میفهمیدم مامانم چه احساسی داره الان برای بچه ای که ۲۳ سال براش خون دل خورده اما به جای اینکه غمگین باشم به طرز غریبی خوشحال بودم شاید برای همه چیز چاره نباشه شاید نتونم برادرمو از اون دنیا برگردونم شاید نتونم مادرمو به زندگی امیدوار کنم شایدها خیلی زیاده مخصوصا وقتی قدرتت به اندازۀ کافی نیست حالا دیگه از مامانم دلخور نیستم حالا که باهاش حرف میزنم فقط میذارم حرف بزنه و خودشو خالی کنه و خودم هم میرم تو فکر از ته دلم خوشحالم که بچه ام این واویلای بی دی اس امی رو که اسمشو گذاشتیم زندگی تجربه نمیکنه برای بچه ام به اندازۀ کافی قدرت داشتم که برای دیدنش تا قیامت صبر کنم مخصوصا حالا که میدونم جاش پیش دایی مهربونش امنه پایان نوشته

Date: February 13, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *