توضیح ضروری داستان پیش روی شما در دو الی سه قسمت تنظیم شده که قسمت اول فاقد صحنه سکسی ميباشد در ضمن تا پایان ماجرا از قضاوت کردن افراد داستان و نویسنده پرهیز کنید و مطمئن باشید نویسنده قصد ندارد هیچ فرهنگ و عقیده و افکار و تربیتی را زیر سوال ببرد انسان همیشه در حال اشتباه است ولی نام آن را تجربه میگذارد معمول این سایت برای پذیرش واقعی بودن داستان این است که باید کلی قسم و آیه خورد و در آخر هم متهم به دروغگویی شد اما من چنین نميکنم خودتان بخوانید و قضاوت کنید وضع خانوادگی خوبی از نظر مالی و اعتباری داشتیم پدرم جزو بزرگان بازار و مسجد و محله و بود و به واسطه حضور در جنگ و انقلاب و کلی آشنا و رفیق و داشت که هر جایی براش کار رو راه مينداختند همه خواهر و برادرهایم از طریق سنتی ازدواج کرده و برادرانم با توجه به نفوذ پدرم مشغول کار در ادارات دولتی یا مشاغل خوب بودند من بچه آخر خانواده بودم و برعکس همه با فاصله زیاد و بعد از جنگ عراق یعنی سال 68 به دنیا اومدم به قول برادرام که به شوخی ميگفتند حاجی فقط برای اينکه ببینه هنوز قوت داره یا نه امید رو به عمل آورده جالبه که حتی اسم من متفاوت از بقیه بود بقیه عبدالرضا و بودند و من امید تو سه خواهر و سه برادر دیگه من شدم نازپرورده پدر و مادرم خانواده من سنتی و مذهبی بودند و روابط هم بر اساس همین بود عروس و دامادهای خانواده هم که بیشتر با آشنایی یا فامیلی وارد خانواده ما شده بودند تابع همین جو بودند اما من با توجه به حمایت پدر و به خصوص مادرم سنت شکنی زیادی ميکردم مثلاً گوش دادن به موسیقی اون ور آبی تا دیر وقت بیرون ماندن آرایش خاص مو عدم همراهی با خانواده تو مراسمات فامیلی و و و و خلاصه موارد دیگر مثل همین قبل از دانشگاه هم حاجی یعنی پدرم سریع خودش رو که بالای شصت سال داشت زیر نظر من گذاشت و من رو از خدمت سربازی معاف کرد سر دانشگاه رفتن هم با وجود قبولی در دولتی ولی شهر دورتر نذاشتن برم و دانشگاه آزاد شهر خودمان ثبت نام کردم تو دانشگاه کلاسها مختلط بود از همون روز اول یه دختر به اسم آرزو تو کلاس بود که وقتی چشم تو چشم شدیم معلوم شد هر دو از هم نفرت داریم قسم ميخورم یادم نیست چطوری ترم سوم چهارم به بعد بود که من و آرزو حتی برای یک لحظه طاقت دوری هم رو نداشتیم به قول معروف شدیم مخاطب خاص همدیگر و لیلی و مجنون کلاس پدر آرزو بنگاه معاملات اتومبیل داشت و وضع مالی خوب و کلی هم کلاس بالا پس از لحاظ مالی نیازی به هم نداشتیم و مستقل بودیم هر چند به هر مناسبتی برای هم هدایای گرون قیمت میگرفتیم آرزو با توجه به فرهنگ و تربیت خانوادگی که داشت هدفش از دوستی با من به قول خودش که بعدها گفت کل کل با دختراى کلاس و به زیر کشوندن من از غرورم بود که البته بعد از دوستی باهام از خودم خوشش میاد و بخاطر خودم باهام میمونه بی هیچ تعارف و دروغی بگم که من اولین تجربه دوست دخترم بود و با توجه به ظاهر و تیپ و کلاس آرزو تو آسمون سیر ميکردم برگردیم به خودم هر چند مثل بقیه خانواده خیلی مذهبی سختی نبودم اما مایه اونا را داشتم مثلاً نماز و روزه و هیئت و ترک نميشدند تو خونه ما حتی یادم نیست که با خواهرام دست داده باشم چه برسه به روبوسی یا مثلاً لباسی بپوشیم که بدن معلوم باشه و دیگه خودتون بهتر ميدونيد جو یک خانواده مذهبی و سنتی چطور هست البته برای دوستانى که خبر ندارند بگم که فکر نکنند جو خونه همش ناراحتی و عزاداری بوده و هست اصلا و ابدا برعکس وقتی دور هم جمع ميشديم بساط خنده و شوخی و سرکاری و سر به سر گذاشتن و دست زدن و بر پا بود و هست و همیشه رفتن به گردش و تفریح مرتب انجام ميشه ولی مثال ميزنم که هیچوقت شوخی بدنی بین خواهر و برادر نبود و یا من هیچوقت پدر و برادرانم رو با شلوارک و زیرپیراهنی تو خونه خودمون و خودشون ندیدم و خلاصه کلی موارد دیگر که وقتی از خانواده آرزو گفتم متوجه تفاوت بسیار شدید فرهنگ و تربیت خانوادگی دو تايى ما ميشيد پایان قسمت اول ادامه نوشته
0 views
Date: August 12, 2019