قسمت قبل تا اونجا گفتم که خانواده ما چه جور جو و حالی داشت ولی از نوع حرف زدن و پوشش آرزو معلوم بود که تفاوت فرهنگی شدیدی بین ما هست شاید خنده دار باشه این حرف و حتی ممکنه مسخره بشم ولی بگم که حتی دست دادن آرزو باهام در حد یک سکس برام بود و گاهی همون جو مذهبی موجب عذاب وجدان هم برام میشد که البته در حضور حس جنسی و کشش سکسی یه خورده عذاب وجدان هیچ گوهی نمیتونه بخوره با اینکه مدتها از دوستی ما گذشته بود ولی به جز چند بار لب بازی جلوتر نرفته بودیم یادم هست اولین بار خود آرزو سر حرف رو باز کرد و گفت امید میگم از نظر جنسی مشکل داری با تعجب گفتم نه چطور گفت آخه تا حالا هر پسر دیگه بود باید یه چند بار خونه خالی و موقعیت جور میکرد تا بخواد یه سکس داشته باشیم ولی تو اصلاً اشاره به سکس هم نمیکنی گفتم شاید مشکل داشته باشی اولش تو ذهنم یه خورده حرفاش رو تجزیه تحلیل کردم و بعد خندم گرفت و بلند بلند خندیدم با تعجب گفت مگه چیز خنده داری گفتم گفتم نه نه اصلاً ولی یادم رفته بود که ببرمت خونه خالی بعد هم راستش تو ذهنم این موضوع بوده ولی گفتم اگه بهت بگم ممکنه ناراحت بشی و باهام قهر کنی در ضمن وقتی نمیشه کار اصلی را کرد چه به درد میخوره یه جوری با تعجب نگام میکرد که انگار بار اولش هست آدم دیده یعنی فقط بهم زل زده بود و با تعجب نگاه میکرد چند بار گفتم چته چی شده تا بالاخره به حرف اومد و گفت امید من بعضی وقتها فکر میکنم که تو عمداً خودت رو اینجوری نشون میدی ولی دارم مطمئن میشم که نه واقعاً اینجور هستی گفتم چه جور توضیح نداد و اون روز گذشت از مال و املاک پدرم یه خونه نقلی داشتیم که پدرم به افراد بی بضاعت یا عروس و داماد جوون میداد و قراردادی هم نداشت و طرف تا بهتر شدن اوضاع دستش بود نزدیک به ده سال دست یه بیوه با سه دخترش بود که بعد از ازدواج سه دخترش و رفتن پیش یکی از دخترها خالی مونده بود میدونستم خیلی خالی نمیمونه اما برای تصمیم من مناسب بود کلید پیش پدرم بود ولی خجالت کشیدم خودم بگیرم احساس میکردم پدرم زود متوجه میشه برای چی میخام به مادرم گفتم که کلید خونه رو از پدر بگیر با تعجب گفت برای چی میخای گفتم فعلاً که خالی هست و منم میخام با دوستام یه کار مشترک دانشجویی انجام بدم گفت طبقه بالا که با همه امکانات دست خودته قبلاً هم با دوستانت اومدی پس حالا هم بیار همینجا خلاصه با کلی بحث و گفتگو مادرم رو راضی کردم میدونستم که مادرم برام کلید رو میگیره همینطور هم شد و فردا کلید خونه خالی تو دستم بود سریع یه دست کلید زدم و همون شب به مادرم پس دادم گفت چی شد گفتم نه بابا خیلی کثیف و بهم ریخته است و حوصله ندارم تمیزش کنم بچه ها رو همینجا میارم به آرزو گفتم که خونه خالی هم جور کردم که نگی مشکل داری با تعجب گفت پس آقا راه افتاده قبلش یه خورده خونه رو تمیز کردم ولی بازهم تو ذوق میزد وقتی با آرزو رفتیم خونه این دفعه نوبت اون بود که یک ساعت بخنده همش میگفت که این که واقعاً خالیه بعد هم قبول نکرد بمونه و گفت بذار اولین بار یه جای بهتر باشه نه فقط روی موکت خشک و خالی خلاصه زد تو ذوقم دو روز بعد آرزو گفت که امروز ساعت پنج منتظرت هستم بیا در خونمون که جبران کنم گفتم یعنی خونه شما خالی شد گفت که خالی خالی که نه ولی برای کار ما مناسبه ساعت پنج یه بسته شکلات و یه گل گرفتم و رفتم در خونشون چند باری تا در خونه رسونده بودمش ولی داخل نشده بودم ظاهر خونه یک خونه معمولی و کمی قدیمی بود که البته بزرگی اون مشهود بود با موبایل بهش گفتم دم در هستم گفت بیا داخل نرسیده به درب نفر رو آیفون زده شد و منم با خیال راحت وارد شدم یه حیاط بزرگ و باغچه زیبا و همچنین یه طرف حیاط یه جلوه گاه سنتی درست کرده بودند که بسیار زیبا و دلنشین بود هنوز چشمم به منظره عادت نکرده بود که صدای سلامی منو به خودم آورد یک خانم حدود چهل ساله با یک هیکل تپل جذاب و سرخ و سفید و با یک لبخند نگاهم میکرد یک آن خواستم برگردم که صدای آرزو رو شنیدم که گفت مامان راهنمایی کن از پله های پارکینگ بیاد بالا گیج شده بودم مامانش که یه لباس راحتی تنش بود و بدون روسری و جلوم ایستاده بود زود متوجه گیجی من شد و با یه لبخند سعی بر ایجاد آرامش کرد با سر جوابش رو دادم و خودم سمت پارکینگ براه افتادم که البته غریزی و برای فرار از معرکه بود آرزو از پنجره اتاق بالای پارکینگ صحبت میکرد و یه لحظه دیدمش روی پله ها بودم که در باز شد و اینبار آرزو پایین اومد تا خواستم حرف بزنم متوجه شدم یه ایرادی هست بله هر چند این دختر کپی شده آرزو بود اما خودش نبود سلام کرد و لبخند زد و منم گیج گیج و هاج و واج با یه تکون سر وارد قسمت بالا شدم یه هال بود که مبله و بسیار زیبا تزیین شده بود ولی من هنوز گیج حضور مادر و خواهر آرزو بودم خودم رو روی مبل انداختم و سعی در هضم موضوع داشتم که با صدای سلام آرزو به خودم اومدم سرم رو که بلند کردم یه دفعه جا خورد و گفت چی شده امید چرا رنگت پریده چرا یه جوری هستی گفتم نمیدونم چی شده تو بگو خلاصه متوجه شد که از حضور خانوادش شوکه شدم که دستم رو گرفت و برد تو تک اتاق اونجا با وجود گیج و شوکه شدنم اما نتونستم لطافت و زیبایی و جذابیت اتاق رو ندیده بگیرم نه اینکه تو خونه خودمون چیزهای لوکس مثل پرده های مدل جدید و گرون و یا بوفه و تزیینات و نیست اتفاقا زیاد هم هست ولی بازهم از نوع سنتی و مذهبی خواهر و برادرهام هم که مد روز پیش میرن ولی اتاق پیش روی من یه چیزی ورای تجربیات گذشته من بود ساده شیک پیچیده و یه گیتار به دیوار خودنمایی میکرد و یه تختخواب هم بود که نه یه نفره بود نه دو نفره بگذریم آرزو که متوجه شاکی شدن من شده بود گفت که این خواهرم دو سال کوچیکتر از خودم هست و مادرم هم نزدیک پنجاه رو داره و اصلاً مشکلی با اومدن تو اینجا ندارند و کلی توضیح که من بخاطر تو که راحت باشی گفتم الآن بیایی وگرنه حتی موقعی که پدر و برادرم خونه باشند هم بیایی اشکالی نداره کلی هم برام استدلال کرد و خلاصه من آروم شدم بعد از آوردن وسایل پذیرائی نشست لبه تخت و گفت بیا پیشم لباسی که پوشیده بود یه تاپ بدون آستین و یه شلوار جین تنگ که تمام خطوط لباس زیر و بدنش معلوم بود هنوز به شرایط عادت نکرده بودم بخصوص که وقتی بهش گفتم درها رو قفل نمیکنی با کلی خنده گفت چرا باید قفل کنم نشستم کنارش ولی دلهره داشتم آرزو متوجه شد و گفت بذار خیالت رو راحت کنم و در اتاق رو قفل کرد و گفت فقط و فقط بخاطر تو چنان سکوتی حکمفرما بود که انگار خودم هم وجود نداشتم یه دفعه صدای ماشین اومد و من گر گرفتم آرزو با آرامش گفت که بابام بعضی وقتها لیست خرید مامان رو که ضروری است میاره و بعدش میره یا خود خدا یعنی الآن باباش تو خونه هست خدایا خودت کمکم کن یه دفعه موبایل آرزو زنگ خورد و یه چیزی گفتند و بعد از من پرسید که شام میمونی با سر به شدت مخالفت کردم و اونهم با خنده گفت نه نمیمونه راستش وقایع اون روز از بس تو شوک بودم از نظر زمانی تو ذهنم نیست یعنی ترتیب اتفاقات تو ذهنم نیست که چی شد و نشد آرزو شروع کرد به نوازش صورت و موهای من و با گفتن جملات عاشقانه سعی در آرام کردن من کرد یواش یواش حس جنسی به سراغم اومد و جو خونه رو فراموش کردم من رو خوابوند و خودش رو کشید روم با چشمان درشتش بهم خیره شد و بعد لباش به لبهام گره خورد طعم رژ لبش همراه با بوی عطرش مستم کرد دیگه دل به آرزو دادم و رفتم تو حس طوری از هم لب میگرفتیم که گویی قرار است تمام شویم در یک حرکت برعکسش کردم و خودم رو اومدم حالا هیکل ظریفش زیر هیکل درشت من بود گفتم الآن از فشار وزنم شکایت میکنه ولی هیچی نگفت کیرم که به حد نهایت شق شده بود و احساس میکردم الآن کنده میشه به بدنش فشار میآورد دستش رو به کیرم رسوند و شروع به مالش کرد بعد گفت یه لحظه صبر کن و وقتی آزاد شد در یک حرکت تاپش رو بیرون کشید بعد شلوار رو درآورد یه لباس ست صورتی تنش بود و هیکلش هم بی نقص بی نقص بود همینطور زل زده بودم بهش که گفت باز چی شده زود باش دیگه متوجه شدم چی میخاد سریع لباسها رو درآوردم و فقط با یه شورت جلوش موندم دیگه سر رشته کارها دست خودش بود گفت پس نمیشه کار اصلی رو کرد و به درد نمیخوره هان حالا میفهمی به درد میخوره یا نه شورتم رو پایین کشید و خیلی زود کیرم تو دهنش بود چنان برام ساک میزد که گفتم الآن جونم از کیرم بیرون میزنه تو فضا بودم یه آن متوجه شدم آبم داره میاد تا اومدم بهش بگم آبم شروع به پرتاب کرد ولی آرزو از حالات و زق زدن کیرم متوجه شده و زودتر از حرکت من خودش رو عقب کشید و با دست محکم برام زد و آبم با فشار روی صورت و بدنش ریخت به نفس افتاده بودم گفت ای بابا هنوز که شروع نکرده بودیم نفسم که جا اومد گفتم ببخشید نتونستم خودم رو کنترل کنم گفت نه هیچ اشکالی نداره برای بقیه کار بهتر میشه شورتم رو بالا کشیدم که آرزو گفت لباس تنت نکن من موفق به دیدن سینه و کوس و کونش نشده بودم یه کم میوه پوست گرفت و خوردیم بعد از چند دقیقه گفت آماده شدی گفتم برای چی بازهم خندید و گفت کار اصلی گفتم مگر میشه گفت بازهم که خنگ بازی در میاری لباس زیر رو درآورد و با لبخندی به شوکه شدن من نگاه میکرد منم شورتم رو درآوردم و بازهم شق شق بودم گفت نه بابا آقا خیلی هم گرمه و تنده خوابید و منم خوابیدم روش شروع به لب کردیم شدید و عمیق کیرم بین پاهاش و در تماس با کوسش بود چنان بدنش تمیز و بی مو بود که انگار یه بچه پنج ساله هست که هنوز مو در نیاورده اشاره کرد ولش کنم و برگشت و یه بالشت زیر شکمش گذاشت و قمبل کرد گفت شروع کن گفتم چیکار کنم گفت میخای یه نفر رو صدا بزنم تا دوتایی ما رو بکنه و زد زیر خنده گفتم مگر پرده نداری گفت خنگ پشتم رو بهت کردم مگه دوست نداری از پشت بی نهایت تعجب کرده بودم شنیده بودم که از پشت خیلی درد داره و نمیذارن گفتم مگه اذیت نمیشی گفت خوب من اذیت بشم تو چته من دوست دارم بهت اساسی حال بدم دیگه حرفی نزدم و نشستم روی کپل کونش و بازش کردم یه سوراخ کوچک و تمیز گفتم کرم یا وازلین نداری گفت دستت رو بیار جلو تو دستم یه تف انداخت و گفت خوبه زدم به کونش و سر کیرم رو میزون کردم و با فشار دادم داخل خودش همش فرمون میداد که بده بالاتر یا پایینتر و تا بالاخره سرش وارد شد هنوز تا زیر کیرم وارد نشده بود که دوباره آبم اومد همش رو داخل خالی کردم و بازهم به نفس افتادم شرمنده شده بودم آرزو بلند بلند میخندید و میگفت پس چته چرا اینجوری هستی دیگه ادامه ندادیم و فقط کلی با سینه هاش بازی کردم و با لب خوردن گذشت مدتها از جریان اولین حضور من در خونه آرزو گذشت و من دیگه برام عادی شده بود که افراد خانواده او را ببینم و باهاشون سلام و احوالپرسی کنم مادر آرزو چنان گرم و صمیمی باهام برخورد میکرد که انگار عضوی از خانواده هستم که از مسافرت دور میام ابتدا همه چیز برام تازگی و عجیب و غریب بود ولی کم کم به جو اونجا عادت کردم جالبه که نسبت به بعضی چیزها که قبلاً تعصب داشتم بی تفاوت شده بودم مثلاً وقتی عکسهای نامزدی پسر عموش رو نشونم میداد که با کمترین لباس و حجاب در حال رقص با باقی پسران فامیل بود دیگه حرص و جوش نمیخوردم و برام عجیب نبود کم کم چنان وابستگی شدیدی به آرزو پیدا کرده بودم که احساس کردم نمیتونم تحمل کنم لحظه ای رو بدون اون بگذرونم برای همین درباره ازدواج باهاش حرف زدم مثل همیشه واکنش آرزو تعجب زیاد و خنده بود اما من تصمیم خودم رو گرفته بودم نوشته
0 views
Date: July 27, 2019