سلام اسم من شیوا هستش این داستان زندگیه منه ن دروغه و ن خیال پردازی ب جز اسم شخصیت ها همه چیز واقعی هست کاملا واقعی من 22 سالمه 65کیلو و 160 قدمه چشمای درشت و عسلی رنگ دارم هیکلم تو پر و پوست سفیدی دارم موهای پرپشت و بلند موهامو همیشه رنگ میکنم قهوه ای چون ب رنگ چشمام میاد وزیبایی خاصی ب صورتم میده من توی خانواده راحتی ب دنیا امدم زیاد سخت گیر نیستن از 15 سالگی دوستیم با پسرا شروع شد همیشه با دوستام در حال تفریح و خوش گذرونی بودم تا دوران مدرسه تموم شد کنکور دادم اما قبول نشدم زیاد ناراحت نبودم چون هیچ تلاشی برای قبولی نکرده بودم اما خیلی باهوش بودم و توی همه زمینه ها فعالیت داشتم همیشه توی چشم بودم و همین باعث غرورم شده بود تا اینکه پسر عموم برای نمایشگاه ماشینش ازم خواست که سیستم های نمایشگاهش را چک کنم و کارهای شبکه و نصب ویندوز و را براش انجام بدم منم قبول کردم و کارم را هم بخوبی انجام دادم چندروزی گذشت تا اینکه پسرعموم سامان زنگ زد و گفت سیستم خونشون خرابه و ب کمکم نیاز داره فاصله خونه ی ما و عموم زیاد نبود فقط ده دقیقه راه بود برای همین سریع امادده شدم و رفتم خونشون خونه عموم دو طبقس و طبقه پایین ک درش رو به حیاطه همیشه خالی هستش و طبقه دوم در خونه رو به پارکینگ بازمیشه و راه داره اینجوری میشه گفت دوتا واحد کاملا مجزا هستن توی را سامان پیام داد از در حیاط برم اولش تعجب کردم اما بعد تو دلم فرقی نداره ای گفتم و رفتم وقتی رفتم در بزنم سامان خودش را باز کرد و من داحل خیاط بزرگشون شدم بعد از سلام علیک و احوال پرسی ب سامان گفتم اینجا چرا گفت زود باش بیا پایین سیستمم اینجاس دنبالش راه افتادم وقتی داخل شدم بوی تریاک و سیگار ب خوبی مشخص بود برگشتم و بهش گفتم تریاک میکشی اونم انکار کرد و گفت ن منم با اینکه فهمیدم دروغ میگه اما ب روی مبارکم نیاوردم وقتی رسیدم وسط سالن میزناهار خوری بزرگ ک وسط سالن بود با چندتا تکه خورده وسایل دیگه چرخیدم و گفتم پس سیستمت کو سامان هم امد نزدیکم و گفت خیلی بوی خوبی میدی بوی عطرت ادمو دیوونه میکنه و بهم نزدیک شد خیلی شوکه بودم از حرفاش منو کشید تو بغلش و گفت خیلی خوشگل شدی هر روز خوشگل تر منم همینجور تو بغلش بودم تا اینکه گفت میخواد بامن باشه و همینجور دستاش را روی بدنم حرکت میداد با صدای ک از ته چاه میومد گفتم ولم کنه و میترسم کسی بیاد و دیگه هیچی ابروم میرفت اما اون اصلا گوشش بدهکار نبود و خیلی بی شرمانه پیشنهاد سکس داد و اینکه منم خوشم میاد و حال میکنم اصلا قبول نکردم فقط میگفتم ولم کن بزار برم میدونم ک خیلی التماس کردم خدا قران و پیغمبر اصلا کارساز نبودن تا اینکه با زیاد شدن التماس و خواهش های من اونم عصبانی شد و سیلی محکمی بهم زد تعادلمو از دست دادم و از پشت خوردم زمین دستم روی صورتم بود و اشکام راه خودشونا پیداکرده بودن سامان امد جلو و ازپشت موهام را کشید جیغ خفه ای کشیدم و از درد چشمام را بستم منو همراه موهام روی زمین کشید و پشت میز ناهار خوری انداختم دکمه های لباسش را باز میکرد و همینطور میگف فکر کردی از کارات خبر ندارم میدونم چندتا دوست پسر داشتی برامن ادای پاکارا در میاری از خدات باشه زیرخواب من باشی چیه از من نکنه خار داره نترس جوری جرت میدم ک هر روز خودت التماس کنی بکنمت کاملا لخت شده بود و با یک شرت بود نمیتونستم نگاش کنم فقط اسمشو صدا زدم و بهش گفتم بزار برم بخدا اشتباه میکنی التماس میکنم ولم کن اما سامان کنارم نشست دست برد و روسری سرمه ای رنگم را از سرم کشید منو خوابوند و بدنش را روی من انداخت و شروع کرد خوردن گردنم و با دست دیگش سینم را محکم فشار میداد مانتوی جلو بازی پوشیده بودم ک دکمه ای نداشت و زیر مانتو لباسی ک بلندیش تا زیر باسنم بود ک از تکونهای ک زیر دست و پاش خورده بودم بالا رفته بود و شکمم پیدا بود بخاطر تقلاهایی ک میکردم روی پاهام نشستم و با ی دستش دستام را گرفت و دستای دیگش لباسم را تا سینه هام بالا برد سوتین مشکی رنگ با لبه های توری پوشیده بودم ک تضاد خیلی قشنگی با پوست سفیدم داشت میدونستم اندامم سکسیه و هر مردی با دیدنش هوس میکنه شدت گریه هام بیشتر شد وقتی دستاش سمت سینه هام رفت و از توی سوتین مشکی رنگم سینم را بیرون اورد و بعد سینه ی دیگه دستم را ول کرد ک سریع سینه هام را گرفتم سینه هام بزرگ بودن و سایز 75 جونی گفت و دوباره خودش را روی من انداخت و دستام را گرفت و شروع کرد خوردن سینه هام دلم زیر و رو میشد با هر مکیدنش دیگه جون برای تقلا کردن نداشتم شاید ده دقیقه ای فقط از سینه و لب هام کام میکرد و حسابی حشری شده بود چون برجستگی کیرش را کاملا احساس میکردم ک خودش را روی من حرکت میداد دیگه چشمام را بسته بودم وزنش را از روی من برداشت کنارم دراز کشید سینم را مک میزد و و دستش از روی شکمم داخل شلوارم میرفت شلوارم لی کشی بود و هیچ دکه ای نداشت و دستش راحت داخل شلوارم رفت و اززیر شورتم ب کسم رسید پاهامو تو شکمم جمع کرده بودم و محکم پاهامو فشار میدادم تا دستش را جلوتر نبره یا حرکت بده ک سینم را گاز محکمی گرفت و گفت پاهاتو باز کن وگرنه سینت را میکنم و گاز محکمتری گرفت از درد بخودم میپیچیدم و کم کم یکم فشار پاهامو کم کردم اما از هم کاملا بازشون نکردم با یک حرکت دستشو راحت فرو کرد توی لباسم و کاملا تمام دستش کوسم را لمس میکرد و شروع کرد ب مالیدن کسم و خوردن سینه هام التماس های من و گریه هام همچنان ادامه داشت اما خیسی بین پاهام خلاف حرفای منو میزد دستو از شلوارم بیرون اورد و شروع کرد ب خوردن اب کسم ک روی انگشتاش بود خمار نگام میکرد چشامامو بستم تا نگاهم بهش نیوفته احساس خجالت تمام وجودما گرفته بود دستش ب کنار های شلوارم رفت و قبل از اینکه حرکتی کنم ی ضرب از پام بیرون اورد هم شلوارم و هم شرتم هم زمان پایین امده بود و تا وسط زانو هام بود پاهام را بستم و دستم را روی کسم گذاشتم اونم شلوارم کاملا در اورد کنارم دراز کشید سینه هام را میمکید و لیس میزد بازور پاهامو صاف کرد و خودش را روی من انداخت اینبار گرمای پایین تنش را حس میکردم فهمیدم ک شورتش را در اورده و لخته لخته خودشا روی کسم فشار میداد و محکم سینه هامو میخورد دیگه هیچ جونی توی تنم نبود کاملا رو من افتاده بود و وزنش سنگینی میکرد و سینه هامم محکم چنگ میزد و میخورد گاهی هم لبام را به اسارت میگرفت و بعد سراغ سینه ها میرفت صفت شدن کیرش را بین پاهام احساس میکردم دیگه دقیقا کیرش وسط پاهام بود تا اینکه یکم خودشا بلند کرد و سر کیرش را ب کسم گذاشت با دستای بی جونم دستش را گرفتتم و گفتم ن نکن از جلو بخدا دخترم نکن تورا خدا خندید و گفت من از سه فرسخی کس ببینم میفهمم پرده داره یا ن بازم دستش را ول نکردم و نمیزاشتم کیرشا داخل کنه ک دستم و پس زد و باز ی طرف صورتم سوخت و باز ی سیلی دیگه بغض کرده نگاش کردم ک گفت باید عین حییون باهات رفتار کنم ک خفه شی و دستش را پاینن اورد و بعد تنظیم کردن سر کیرش فرو کرد تو کسم اولش یکم دردم گرفت دوباره کیرش را در اورد و یکم دیگه فرو کرد و دیگه هیچی نمیگفتم فقط بعض کرده بودم ک یکدفعه با شتاب خودشا روی من انداخت و تمام کیرش را داخل کسم احساس کردم از درد بغضم ترکید و با شدت ب گریه افتادم دردش خیلی طاقت فرسا بود و نفسم بخاطر اون همه گریه و اون درد بریده بریده شده بود دستام از روی سینش رها شد و فقط اشکام بود ک فرو میریخت احساس میکردم مایعی ازلای پاهام داره رد میشه سامان اه و نالش بالا رفته بود و سینه و گردن من راهم ول نمیکرد و با شدت تلمبه میزد از شدت درد لبم را ب دندون گرفته بودم و صدامو خفه میکردم تا اون بیشتر جری نشه با صدای پر شهوتی میگف داری حال میکنی ن مث من ببین ابت راه افتاده و خودشا بلند کرد نگاهی ب وسط پام انداخت و کیرشو بیرون کشید از یکهویی بیرون کشیدنش اخی گفتم و ب پایین نگاه کردم دستاش خونی بود و کیرش هم همینطور از دیدن خون حالت تهوع گرفتم و چشمام سیاهی رفت زیر دلم تیر میکشید و درد امونم را بریده بود سامان با دیدن خون تعجب کرده بود فکر نمیکرد ک واقعا دختر باشم ادامه دارد نوشته شیوا
0 views
Date: August 26, 2018