سلام.این بدترینم اتفاقیه که تو زندگیم افتاده هدفم از نوشتن این اتفاق اینه که می خوام شما دوستان عزیز بعد از خوندن این ماجرا نظرتون رو بگین که من چی کار کنم با این بدیختیم. من دریا هستم 21 سالمه دانشجوی صنایعم.یه داداش دارم 10 سالشه بابام کارمنده مامانم معلم.از وقتی دبیرستان بودم یه پسری به اسم امیر(مستعار) همش دنبالم بود.تا مدرسم تعطیل می شد هر روز سر کوچه مدرسه می دیدمش.دنبالم میومد اما هیچی نمی گفت.کم کم بعد چند ماه من و مهشید دوستم داشتیم می رفتیم اومد جلو بهم یه نامه داد زود رفت! من هاج و واج مونده بودم.نامه تو دستم بود نمی دونستم بازش کنم یا نه.مهشید زود نامه رو ازم گرفت بازش کرد بلند بلند برام می خوند.یادمه سه شنبه 4 اسفند بود.هوا بارونی بود.امیر نوشته بود عاشقمه می گفت عشقم عشق واقعیه اگه یه روز منو نبینه دیوونه می شه! من می دونستم این حرفا همش کشکه نامش رو همونجا پاره کردم.خلاصه از اون روز به بعد چند بار خواست باهام صحبت کنه که بالاخره مهشید راضیم کرد انقدر سخت نگیرم شاید واقعا پسر خوبی باشه.من اصلا مثل دوستام نبودم که دوست پسر داشته باشم و برم سر قرار اما این بار انگار دل خودمم دوست داشت با امیر صحبت کنم.امیر دو سال ازم بزرگتر بود سوم دبیرستان بود.پسر مودبی بود درسخونم بود ولی می گفت از وقتی منو دید درسش خیلی افت کرد.شمارشو بهم داد اون موقع ها من موبایل نداشتم با گوشیه بابام شبا یواشکی بهش اس می زدم.خلاصه دوستی من و امیر شروع شد.امیر تو درسام خیلی بهم کمک می کرد همش جزوه هاشو بهم می داد.موقع کنکورشم روزی یه ساعت باهام صحبت می کرد اما حرفامون بیشتر حرفای معمولی بود.رتبه کنکورش خیلی خوب شد و توی یکی از دانشگاه های خوب تهران قبول شد.با اینکه تهران بود من و امیر همش با هم در ارتباط بودیم.شهر ما تا تهران 2 ساعت راهه برا همین امیر همش میومد و می رفت.یه ترم از دانشگاش که گذشت مهشید بهم گفت اینطوری که نمی شه اون پسره یه سری نیازهایی داره باید تامینش کنی که اونجا یه وقت شیطون گولش نزنه.خیلی با خودم کلنجار رفتم یه روز که مامانمینا خونه خالم بودن به امیر گفتم بیاد خونمون.خیلی تعجب کرد.یه عالمه به خودم رسیدم.اون روز اولین بار جلوش لخت شدم.امیر سینه هامو میخورد همه جامو دست میکشید منم واقعا احساس خوبی داشتم.وقتی لخت تو بغل امیر بودم احساس می کردم تو آسمونام. من از اینکه تو آغوش عشقم سکس رو تجربه می کردم خوشحال بودم.بعد از اون روز تقریبا ماهی دو بار امیر میومد خونمون و همدیگرو ارضا می کردیم.احساس می کردم عشق امیر به من بیشتر شده منم واقعا حس می کردم عاشقشم.اون سال کنکور دادم و شهر خودمون قبول شدم.امیر می گفت بعد از اینکه درسش تموم شه میاد خاستگاریم منم با اینکه برام سخت بود اما ته دلم راضی بود که تا 2 سال دیگه زنش می شم.
0 views
Date: May 11, 2018