سلام داستانی که میخوام بنویسم خیلی شاید داستان سکسی نباشه ولی یکی از مهم ترین اتفاقایی هستش که برام افتاده سه سال پیش مامان و بابای من میخواستن زمینی تو شمال کشور بخرن و منم دوست نداشتم برم و بابام منو گذاشت پیش عمو سیامک عمو سیامک سی سالش بود و مجرد بود و خونه مجردی داشت قد بلند بود و از لحاظ قیافه جذاب بود خیلی مهربون و باحال بود و من خیلی دوسش داشتم به خاطر همین وقتی گفتن برو خونه عموت خیلی خوشحال شدم و استقبال کردم فردا بعد ظهر روز چهار شنبه من رفتم خونه عمو و مامان و بابام جمعه بعد ظهر میخواستن بیان شب اول با عمو کلی بگو و بخند کردیم و خوش گذروندیم فردا صبح صبحانه خوردیم و من رفتم حمام حمام تو اتاق خواب بود و تو اتاق خواب عموم یه تخت دو نفره داشت من رفتم حموم و اومدم حوله یادم رفته بود بیارم و یه حوله از عموم گرفتم حوله خیلی تنگ و کوتاه بود تا بالای زانوم انقدر که خجالت کشیدم با اون برم جلو عموم من اونموقع ۱۷ سالم بود و کون گنده ای داشتم و یه مقدار تپل بودم و پوست نسبتا سفیدی داشتم من بچه ای بودم که اصلا جلوی کسی حتی لباس در نمیاوردم و از این لحاظ خیلی حساس بودم و حتی استخر هم که میرفتیم به زور در میاوردم نشسته بودم تا خشک بشم که یهو عموم اومد تو اتاق و پیرهن تنش نبود و رفت سر کشو کمدش و میگفت یه چیزی می خواد منم داشتم خجالت می کشیدم و سعی می کردم خودمو جمع کنم یه چیزی از تو کشو در اورد و نشست کنارم نفهمیدم اون چی بود داشت باهام حرف می زد که یهو صورتمو گرفت و بردش عقب و به پشت منو خوابوند منم حسابی دست و پا می زدم و جیغ و داد می کردم که یهو عمو حولمو کشید انگار تمام دنیا رو سرم خراب شد داشتم جیغ می زدم و خواهش می کردم ولم کنه اشکم در اومده بود ولی عمو بی تفاوت داشت با طنابی که از کمد در اورده بود دستمو می بست و رو پا هام نشسته بود وقتی پاهامم بست یهو دیدم شلوار و شورتشو در اورد منو کشید پایین و کونم رفت لبه تخت عمو با یه دست منو نگه می داشت که خودمو سعی می کردم تکون بدم و همش از عمو میخواستم تمومش کنه یه دست دیگش رو هم تفی کرد و مالید به سوراخم یهو خودشو بهم چسبوند و کیرشو کرد تو از شدت درد داد می زدم و گریم خیلی شدید شده بود احساس کردم تمام علاقه ای که به عمو داشتم تو یه لحظه جاشو به نفرت داد از یه جایی دیگه گریه نکردم و فقط به یه نقطه نگاه کردم و عمو هم داشت کارشو میکرد داشتم فکر میکردم من با اون همه حساسیت حالا عموم منو لخت کرده باورم نمی شد عمو سیامک محبوب من با من اینکارو داره میکنه انقدر حالم بد بود که نفهمیدم چند ساعت ادامه داشت عمو وقتی کارش تموم شد پاشد و لباس تنش کرد و رفت از اتاق بیرون و در رو بست منم زدم زیر گریه غرورم علاقم حریمم همه از بین رفته بودن فکر کنم نیم ساعت بعد عمو اومد تو اتاق و نشست کنارم اومد رو مو برگردوندم عمو بوسم کرد و با بغض شدید ازم معذرت خواهی کرد گفت که تو اون لحظه اصلا نمیدونسته چیکار داشته میکرده و ازم خواهش کرد ببخشمش و به کسی چیزی نگم منم فقط به خاطر این که ابروی عموم نره با خودم عهد کردم به کسی چیزی نگم بعدش رفتم حموم و اومدم و تمام مدت تو اتاق در رو رو خودم بسته بودم و گاهی گریه می کردم فردا مامان و بابام اومدن دنبالم و رفتم موقع رفتن به زور به عموم یه خداحافظ اروم گفتم و رفتم از اون به بعد عمو خیلی کمتر تو جمع های خانوادگی اومد و منم بعضی جاها که میدونستم حتما هست به یه بهونه نمی رفتم تا دو سه هفته بعد تو خودم بودم ولی بعدش فکر کردم که این اتفاق هیچ چیزی نباید تو زندگی من داشته باشه و منو اذیت کنه و من همیشه باید بهترین باشم الانم از عموم خیلی کم خبر دارم و خیلی وقته ندیدمش و خودم خوشبختانه تو دانشگاه یه رشته خوب قبول شدم و دارم میخونم از تمام کسایی که شاید این اتفاق براشون افتاده باشه خواهش می کنم فراموش کنن و برای خودشون مانع نکنن با قدرت ادامه بدن و ثابت کنن که بهترینن ممنون که وقت گذاشتید ببخشید اگه ناراحت شدید خداحافظ نوشته
0 views
Date: August 23, 2018