من سيما هستم 32 سالمه و مي خوام خاطره اي رو براتون تعريف كنم كه ممكنه براتون جالب باشه يادم مياد وقتي يه دختر بچه 12 13 ساله بودم داداش بزرگترم خيلي تو خط تماشاي فيلمهاي كشتي كچ بود و بعضي شب ها فيلم هاي وي اچ اس كشتي كچ رو مي آورد خونه تا تماشا كنيم ورزش جالبي بود ولي ما آخرش نفهميديم كه راسته يا دروغ داداشم طرفدار راك بود و ما هم طرفدار تريپل اچ داستان از اين اينجا شروع ميشه كه توي يكي از قسمت ها مسابقه بين راك و شينا بود شينا يه زن قوي هيكل و درشت بود با سينه هاي گنده و موهاي مشكي همين موضوع كه يه زن با يه مرد دارن مسابقه ميده خودش خيلي جالب بود و باعث شده بود من و داداشم ميخ فيلم شيم كه يهو وسطاي مبارزه وقتي راك پشتش به شينا بود و داشت با داور جر و بحث مي كرد شينا از پشت با لگد زد تو خايه هاي راك راك هم دستاش رو گذاشت لاي پاش و با فرياد افتاد رو زمين من كه هر رو از بر تشخيص نمي دادم چيزي نفهميدم كه داداشم يهو گفت اوف من كه تا اون موقع نمي دونستم خايه عضو حساسيه با تعجب به داداشم نگاهي كردم و پرسيدم چي شد مگه چيكار كرد داداشم كه قيافه متعجب من رو ديد با كمكي مِن و مِن گفت خب زد تو اونجاش من كه كلاً فكر مي كردم منظور از اونجا همون كيره و يك درصد هم فكرم به سمت خايه ها نمي رفت و دوباره پرسيدم اينقدر درد داره داداشم هم گفت آره خيلي درد داره تو هم هر وقت مردي واست دردسر درست كرد با زانو بزن اونجاش حتماً ناكار ميشه چند سال گذشت و اين جمله داداشم هميشه توي گوشم بود يه روز كه داشتم از دبيرستان بر مي گشتم خونه داخل يه كوچه خلوت دو تا پسر اومدن تا سر به سرم بذارن كلي ترسيده بودم يكيشون گفت خانوم كوچولو كلاس چندمي يكي ديگشون گفت عزيزم نمي خواي دوست دخترم شي من حسابي ترسيده بودم و خيلي هم داغ كرده بودم كه يهو حرف داداشم يادم اومد و بلند گفتم اگه نرين ميزن ناكارتون مي كنم كه پسرا زدن زير خنده وقتي ديدم دارن ميخندن حسابي قاطي كردم و رفتم طرفي يكيشون محكم و با تمام زورم يه لگد جانانه رو نثار بيضه هاي طرف كردم پسره چند ثانيه ساكت شد و چشاش گرد شد و بعدش نشست روي زمين و يه دستش رو گذاشت رو خايه اش و دست ديگه رو مشت كرد و آورد جلو دهنش و لپ هاشو باد مي كرد دوستش كه حسابي هل كرده بود داد زد جنده زدي خايه هاشو له كردي كه من تازه فهميدم عضو حساس بيضه است نه كير بعدش دوسته دوتا پاهاي پسره دراز كرد و كمرش رو مي كشيد بالا من كه اين صحنه رو ديدم سريع فلنگ رو بستم و به طرف خونه دويدم خیلی با خودم حال کرده بودم و از اینکه تونستم جلوی یه پسر پررو و بی ادب از خودم دفاع کنم از خودم خیلی راضی بودم وقتي رسيدم خونه داستان رو واسه مامانم تعريف كردم مامانم كلي خنديد و بعدش گفت دختر جان مواظب باش ممكن بود بزني طرف واسه هميشه خواجه بشه من هم حس فضولیم دوباره گل کرد و پرسیدم مامان خواجه یعنی چی مامانم گفت ای پررو لابد اگه بهت بگم فردا میری یکی دیگه رو خواجه میکنی بعدش بلند خندید گذشت و گذشت تا اینکه رفتم دانشگاه داستان ادامه دارد نوشته
0 views
Date: September 25, 2019