تجربه پرواز با سکس

0 views
0%

قیافه و برو روم بد نبود و نیست ولی حسرت یه دوست دختر مثله یه ذغال داغ رو دلم مونده بود آخه سر زبون نداشتم و همچین که نگام تو نگاه یه دختر قفل میشد تنگی نفس و احتمالا فشار بالای خون مانع میشد کوچکترین اقدامی کنم همیشه باحسرت به دوستام که دوست دختر داشتن نگاه میکردم تااینکه دانشگاه قبول شدم و چون برا پسرا خابگاه نبود با 4نفر دیگه یه خونه اجاره کردیم و دو ماهی از ترم اول میگذشت که وقتی با اتوبوس از شیراز میرفتیم دانشگاه یه دختر خانوم فوق خوشگل که چند باری تو محوطه دانشگاه دیده بودمش داشت با دوستاش بلند بلند حرف میزد و از شرایط بد خابگاه شون گله میکرد ولی من همچنان همون آدم کم رو بی جنبه هه بودم تازه دختره هم که بعدا فهمیدم اسمش النازه اونقدر خوشگل و خوش اندام بود که کوچکترین فکری به ذهنم خطور نکنه ولی خوشبختانه تمام حرفاشو باتمام جزئیات توذهنم ضبط کردم بعداز کلی کلنجاررفتن با خودم باهزارتا من و من کردن و فقط به خاطر کمک به شرایطش پا پیش گذاشتمو سره حرفو باهاش باز کردم باورم نمیشد اینطوری بادقت داره به راه حل هام گوش میده بعدشم تشکر کرد و رفت وچندروز بعد تو محوطه دید منو با خوشحالی تمام اومد طرفم و نتیجه مثبت کاراشو گزارش داد اونقدر اخلاق و حرفاش مثله بچه کوچولو ها بود که اصلا بهش نمیخورد 19 ساله باشه خیلی راحت و بابهانه ضایع بودن حرف زدن تو محوطه شماره مو بهش دادم تا تلفنی باهم حرف بزنیم یکی دو هفته باهم تلفنی صحبت میکردیم گرچه مشکل خابگاهش به کل حل شده بود میطلبید که بهش نزدیک بشم ولی من بشدت ازش خجالت میکشیدم آخه اون خیلی خیلی خوشگل بود و من معمولی ولی بشدت عاشقش شده بودم قرار گذاشتیم شیراز همدیگرو ببینیم وقتی با ماشین داداشم رفتم دنبالش خیلی راحت بهم دست میزد و من از خجالت عرقم میزد 10 ماهی از آشناییمون میگذشت امتحانای ترم تابستون بود قرار گذاشتیم باهم بریم دانشگاه و برگردیم شیراز ولی اتوبوسا فقط تا ساعت4 عصر بطرف شیراز حرکت داشتند که نرسیدیم برگردیم آخه پر بودن ماهم بلیط نداشتیم به خونواده هامون خبر دادیم و الناز رفت خابگاه منم اومدم خونه مجردیمون چنددقیقه ای نگذشته بود که الناز زنگ زد و گفت خابگاه بسته اس آخه آخرین امتحان بودو هفته آخر شهریور بسته اس پیشنهاد دادم بیاد خونه ما که هیچکس نبود تا من برم خونه دوستام چاره دیگه ای نداشتیم قبول کردبیاد وقتی اومد داخل خونه خواستم برم بیرون که گفت لااقل خونه رو نشونم بده بعد برو اتاقا و جای وسایلا رو نشونش دادم که دوباره خواستم برم که گفت من شب اینجا میترسم قرار شد هرکدوم تو یه اتاق بخوابیم که مشکل شرعی هم نداشته باشه رفتم از بیرون شام گرفتم یکم طول کشید و وقتی اومدم خونه دیدم کلا یه آدم دیگه شده یه جور دیگه حرف میزد موقع شام خوردن بهم خیره میشد داشتم سفره رو جمع میکردم که دستمو گرفت گفت بذار کمکت کنم ناگهان متوجه گرمای شدید دستاش شدم برا چند لحظه مات و مبهوت داشتم نگاش میکردم تازه وخامت اوضاع دستم اومده بود تنها من و اون شب تاریکی خوابیدن وای چشمای قهوه ایش داشتن میخوردنم دستشو گذاشت رو صورتم گفت چت شده گرمای دستاش داشت آبم میکرد شر شر عرق میریختم گفتم الناز تو خیلی خوشگلی ولی من ازت خجالت که صورتشو چسبوند به صورتم دیگه اصلا حس نمیکردم رو زمینم رو ابرا بودم فقط من و او ن با تمام وجود بغلش کردم صورت سفید برفیش چشممو میزد وای چی میدیدم داشت مغنعه و مانتوشو در می آورد مو های خرماییش مثل یه پلاستیک آب که پاره بشه ریخت رو شونه هاش سفیدی بدنش خیره کننده بود نمیدونم چی شد که دیدم محکم دارم لباشو میخورم همش سرشو بالا میگرفت گردنشو لیسیدم صدای نفساش داشت دیوونه م میکرد سرمو فشار داد سمت سینه ش وای چه تجربه ای انگار یه چونه نون چقدر نرم بود دستم میرفت توش ناخداگاه دست دیگم لای پاش گیر کرد دراز کشیدیم داشتم بیهوش میشدم یه دفعه دیدم داره کیرمو میماله از خجالت هیچ حرفی نمیزدیم داشت نفسم بند می اومد که آبم اومد دیگه نذاشتم به کیرم دست بزنه دکمه شلوارشو باز کرد منم درش آوردم وای باورم نمیشد بدن آدم ممکنه اینطوری صاف و سفید و یه دست باشه لبامو از ساق تا رونش کشیدم بعد یکم روناشو لیس زدم شورتش خیسه خیس بود لبه های شورتشو داد پایین انگشتمو گذاشتم داخلش آخه دلم نگرفت لیس بزنم احساس میکردم داره نوک انگشتمو میخوره داشت سوتینشو باز میکرد رسیدم بهش انگار یه ژله گرمه گرم دیگه داشت چنگم میزد داد زد ارضام کن نامرد کیرم بلند شده بود داشت شلوارمو چنگ میزد درش آوردم ولی دیگه حس خجالت نداشتم اونقدر محکم کیرمو چنگ میزد که دردم می اومد گذاشتمش لای پاش که پاهاشو داد بالا کیرم داشت میترکید یکم تف زدم همش رد میرفت بسختی و با کمک خودش رفت تو کونش سریع جلو دهنشو گرفت و داشت قرمز میشدهمینکه من آبم داخل کونش خالی شد اونم لرزید و بی حرکت شد هیچکدوم حرفی نزدیم و فقط بعد از چنتا بوس و لب تو بغل هم خوابیدیم تا صبح نوشته

Date: August 10, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *