تحقق یک رویا گی به یاد ماندنی در خوابگاه

0 views
0%

سلام امیدورام حال همتون خوب باشه اصلا فکرشم نمیکردم یه روزی خودم بخوام بیام و از سکس هایی که با پسرای مختلف داشتم بنویسم ولی با خوندن چندتا داستان از این سایت دلم خواست منم یکی از خاطره های خوبمو بنویسم این خاطره برمیگرده به دقیقا دوسال پیش همین موقع یعنی خرداد ۹۲ من اونموقع ۱۹ سالم بود و ورودی بهمن ۹۱ بهترین دانشگاه یکی از باصفاترین شهرای ایران بودم نمیخوام از خودم تعریف کنم ولی خیلی فیس و اندام قشنگی دارم و همیشه همه دلشون خواسته با من دوس بشن و هیچوقت تنها نبودم اونسال که دانشگاه قبول شدمم حسابی به خودم میرسیدم و با یه قیافه عالی به اون شهر رفتم و قدم برداشتم زندگی خوابگاهیمو شروع کنم چون با گوشی اومدم تو سایت و دارم براتون مینویسم کمی سختمه به همین خاطر کمی خلاصه اش میکنم زندگی در خوابگاه با امکانات عالی شروع شده بود و من تقریبا به عنوان خوشتیپ ترین پسر خوابگاه بین ورودیای اون ترم دیگه شناخته شده بودم ولی خوشتیپ با ابهت بودم و حتی ترم بالاییام ازم حساب میبردن راستی من پوزم بی هستش و از قبلش رابطه های گی زیادی تو شهر خودم داشتم ولی واقعا قصد نداشتم تو اون شهر هیچ رابطه ای داشته داشته باشم خیلی بچه های خوابگاه رو دوس داشتم و بهشون عادت کرده بودم نمی تونستم به چشم سکسی به هیچکدومشون نگاه کنم به غیر از یکی حسین از روز اولی که تو دستشویی خوابگاه باهاش آشناشدم چشمم دنبالش بود و همیشه دلم میخواست منو بکنه خیلی چشم دنبالش بود همیشه از تیپ و قیافم تعریف میکرد و منم قند تو دلم آب میشد برا تعطیلات عید به خونه هامون برگشتیم و واقعا جدایی از محیط باصفای خوابگامون و بچه ها خیلی برام سخت بود تمام تعطیلات عیدو من فقط به حسین فکر کردم و اینکه کاش بشه باهاش سکس داشته باشم راستی حسین یه پسر قد بلند چشم و ابرو سیاه و برنزه بود تعطیلات تموم شد و من خوشحال بودم که به خوابگاه دارم برمیگردم و بازم هر روز حسینو میبینم خلاصه ما برگشتیم و کلی خوشگذشت بعد از عید تو خوابگاه و حسابی خوش میگذروندیم و حال میکردیم و منم همش تو کف حسین بودم ولی اون نمیفهمید تو اون شهر هوا تقریبا از اردیبهشت خیلی گرم شده بود و خوابگاه مام یه باغ و حیاط خیلی خیلی بزرگ پر از درختای خوشگل داشت که ما میرفتیم تو باغ میخوابیدیم شبا البته دوستای خودم نمیومدن من با یه پسر اهوازی شبا میرفتیم تو باغ میخوابیدیم تا اینکه یه شب من تو اتاق حسین اینا بودم ساعت حدود ۱۲ بود سعید همون پسری اهوازی اومد دنبالم که بیا جاهامونو ورداریم بریم تو باغ از اون اتاق حسین و یه پسر دیگه ام مشتاق شدن که با ما بیان خلاصه ۴ نفری جاهامونو ورداشتیم رفتیم تو باغ یه قسمتی رو پیدا کردیم برا خواب ولی حسین گفت من رو زمین نمیخوابم چند تا صندلی دونفره مثل صندلی پارکا توی باغ بود که میشد جابه جاشون کرد حسین گفت من رو یکی از صندلیا میخوابم منم از خدا خواسته گفتم خوب دوتا صندلی رو به هم بچسبونیم دوتایی روش بخوابیم ما صندلی ها رو درست رو به هم زیر یه درخت کنار جاهای اون دونفر به هم چسبوندیم و من و حسین گرفتیم رو اون خوابیدیم خیلی جامون تنگ بود و اولش کلی شوخی کردیم روهم خوابیده بودیم و کلی خندیدیم بعدش من خوابم گرفت و پشت کردم حسین قشنگ بدنمون کنار هم بود یه رب نگذشته بود کاملا چسبیده بود بهم و برجستگی کیرشو قشنگ حس میکردم اولش فک کردم شاید منظوری نداشته باشه ولی دیدم لبشم چسبوند به گردنم و شروع کرد پچ پچ کردن در گوشم که خیلی دوست دارم و قسم دادن من که بذار یه امشب و با هم باشیم و من بکنمت بهش گفتم نکن دوستیمون حیفه خرابش نکن ولی ول کن نبود تقریبا بعد از نیم ساعت من واقعا خر شدم و کیرشو گرفتم تو دستم احساس میکردم این همون آرزویی که داشتم و حالا بهش رسیدم من اصلا روم نمیشد برگردم و با حسین چشم تو چش شم از زیر پتو کشیدم پایین براش و کیرشو خیس کرد و گذاشت در سوراخم و بعد از چند تا تلمبه سریع آبش اومد و ریخت تو کونم بعد از اومدن آبش کلی عذر خواهی کرد و گفت اصلا نفهمیدم چه غلطی کردم شرمندم و اینا منم گفتم اشکالی نداره جام و بردم پایین خوابیدم صب که بیدار شدم نبودش همه رفته بودن تو منم جامو ورداشتم رفتم تو و اتاق خودم اصلا روم نمیشد برم اتاقش و ببینمش ولی چون دیشب گفته بودم صبحونه مهمون من همه مجبور شدم بفرستم دنبالش کسی رو ولی بازم اون نیومد خلاصه ظهر تو دستشویی همو دیدم و با خجالت سلام کرد و باهم حرف زدیم و گفتیم بهتره فراموشش کنیم فراموش که نشد هیچ غروب همون روز باز هم تکرار شد به اصرار خودم ایندفه براش ساک هم زدم اینفده که آبش اومد عصبانی شد و موقع رفتن یه سیلی هم بهم زد بله من به وصالش رسیدم ولی دوستی پاکمو باهاش از دست دادم کلی خندیدنای با هم قبلمو باهاش از دست دادم دیگه هیوچقت مثل قبل به من نگاه نمیکرد همه متوجه تغییر رفتار ما شده بودن حتی یکی دیگه از دوستای حسین که همشهری و مثل داداش بودن از قضیه ما خبر داشت ولی حتی یبازم به روم نیاورد هیچوقت هیچکی نفهمید چی شده و تقریبا از ترم بعد هم رابطم با حسین عادی شد و تقریبا فراموشش کرده بودیم البته برا من واقعا یه عذاب ذهنی بود حتی هنوزم بعد از اون ماجرا من عین سگ پشیمون شدم که چرا این حماقتو کردم ۳ ترم از اون ماجرا گذاشته و من تو این ۴ ترم سکسای زیادی تو اون شهر خارج از دانشگاه داشتم ولی بهترین و بدترین خاطره ای که تو ذهنم مونده فقط همین خاطره اس ببخشید که داستانم خیلی سکسش کم بود اصل مطلب میخواستم بگم بخدا حیفه رابطه ای پاک و دوستانه اس که با این کثیف کاریا خراب شه حیف ماس که گی متولد شدیم حیف منه بازم ازتون عذر میخوام نوشته اگه مردی بیا ایران و گی باش _

Date: June 6, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *