قسمت قبل فقط یک پلک با من باش نمی خوام از کسی کم شی ازت تصویر می گیرم که رویای یه قرنم شی فقط یک پلک با من باش بگم سرتاسرش بودی به قلبم حمله کن یک بار بگم تا آخرش بودی نمی شی عشق ثابت پس بیا و اتفاقی باش یه فصلو که نمی مونی تو یک لحظه اقاقی باش فردای اون روز که تو بزرگراه بوسیدمش بهش زنگ زدم یکم خشک و رسمی حرف میزد ولی قبول کرد که بریم بیرون وقتی 206 سفید جلوی پام توقف کرد همه تردیدم از این که باهاش قرار گذاشتم برطرف شد خیلی سریع و مارپیچ رانندگی می کرد اصلا بهش نمی اومد اینطوری رانندگی کنه باز رفتیم همون رستوران قبلی توی اون اتاقکهای چوبی نشستیم و چای نوشیدیم دلم قلیون میخواست ولی از ضحبتهای سر کلاسش می دونستم بی نهایت ازدخانیات متنفره حرف را کشوندم به مشکل شهرام و یک دل سیر گریه کردم نگاهش عوض شد هول شده بود یکدفعه نرم شد چشماش پر از محبت و نگرانی بود منتظر بودم دستمو بگیره و داداری بده وای با این که با نهایت مهر و محبت حرف میزد اصلا بهم دست نزد بعد نیم ساعت پا شدیم و زدیم بیرون بدون هدف خاصی رانندگی می کرد تو جاده کن قبل رسیدن به تهران پیچید داخل یک مسیر روستایی ظهر بود و پرنده پر نمیزد کوچه باریکی بین کوچه باغهای اون منطقه بود دقیقا وسط کوچه ماشین را نگه داشت سرم پایین بود سکوت سنگین شاید چند دقیقه طول کشید وقتی دستشو گذاشت رو دستم حس کردم دارم آب میشم سرمو آوردم بالا و بی اختیار شروع کردیم به بوسیدن همدیگه ولع و حرصی که تو اون بوسه بود را هیچوقت فراموش نمی کنم زبری ریش پروفسوری شاهرخ باعث سوختن و گزگز لذتبخشی دور دهان و لبم شده بود اصلا به فکرم نمی رسید که هر لحظه ممکنه کسی رد بشه و ما رو ببینه در حین بوسیدنش با دست چپم شروع به نوازش پستانش کردم اون بوسه کشدار و داغ در هوای سرد اوایل دی ما رو از خود بیخود کرد وقتی از هم جدا شدیم و تو صندلی خودم نشستم متوجه میخکوب شدن نیلوفر شدم که مثل ماری که طعمه حرکات مارگیر شده به پایین تنه من زل زده در اوج شهوت و تحریک بودم بعد دو سال به خودم اجازه داده بودم زن را حس کنم لمس کنم و بچشم از فرط فشار جنسی کلافه شده بودم زیپ شلوارم را پااین کشیدم چشمهای نیلوفر حرکت دست منو تعقیب میکرد وقتی کیرمو درآوردم نگاهش کاملا ثابت مونده بود روش یکی دو بار دستمو رو کیرم کشیدم دستشو آروم آورد سمتم و وقتی انگشتان باریک و قدرتمندش کیرمو لمس کرد لرزیدم حلقه دستش با بالا و پایین رفتن آروم دستش جلوی چشمم رژه میرفت حلقه نامزدی باریکی با قطعه بریان بزرگی که در تضاد با باریک بودن حلقه بیشتر خودنمایی می کرد دستشو کشید و برگشت سر جاش متوجه نشدم کی مانتوش بازتر شده و خط سینه و گردن بلورینش را در معرض دید من گذاشته نگاهش کردم انگار اونم کلافه بود کلافه از بندهایی که ما رو محدود می کرد عبور افکار و احساسات مختلف از ذهنش مثل آینه ای روی صورت و چشماش تاثیر میگذاشت دلم میخواست بگم برام بخوره ولی طوری هیجان زده بودم که ربونم به سقف دهنم چسبیده بود انگار دعوت را در نگاهم دید یه دفعه نگاهش وحشی و بیقرار شد با نوک زبونش روی لبهاش کشید و ناگهان خم شد روی پام ذره ذره کلاهک کیرمو با زبون کنجکاو و فضولش لمس کرد با کوچکترین حرکت زبونش همه اعصاب اون ناحیه به حداکثر فعالیت خودشون می رسیدن کم کم سرشو کرد دهنش و آروم شروع کرد بالا و پایین کردن هنوز شالش سرش بود چنگ زدم تو موهای فرفری سرش و با نوک انگشتم نوازشش میکردم خیلی زود به نقطه بی بازگشت رسیدم و با صدایی خفه گفتم داره میاد کیرمو از دهنش درآورد و لحظه ای بعد منفجر شدم لکه های رنگی جلوی چشمم بود و موج پشت موج ارگاسم منو خالی میکرد فرمون و صندلی و پیشونی نیلوفر لکه هایی از آب من داشتند اون روز تو ماشین شروع هیجان انگیزیترین اتفاق زندگی من شد شب موقع خواب بارها همه چی رو مرور کردم و خودمو مالیدم باورم نمیشد که من نیلوفر دختر عاقل و باحیای خانواده این کارهارو کرده ام انگار بعد جدیدی از خودمو میدیدم که تا الان پنهون بوده بعد اون روز عشق آتشینی شروع شد که هنوزم گرماش از زیر خاکستر منو میسوزونه مامان اینا تصمیم گرفتن منو بفرستن اتریش پیش شهرام که ببینم چکار میشه کرد شهرام همیشه منو دوست داشت و منو در موضع مقابله نمی دید بعد امتحانات ترم دانشگاه باید می رفتم می دونستم شاهرخ به خاطر دخترش مطلقا قصد ازدواج نداره و خودم هم فکر نمی کردم 15 سال اختلاف سنی مناسب باشه تصمیم گرفتیم این یک ماه رو عاشقی کنیم عاشقش بودم با تمام وجود دیگه شکی به حس خودم نداشتم هر از چند گاهی اتفاقاتی میوفتاد که درگیر احساسات متضاد میشدم اما همچنان لحظاتی که کنارش بودم و به چشم هاش نگاه میکردم همه چیز از بین میرفت اون چشم ها با تمام طیف های رنگی خاصش شده بود قبله ی من شاهرخ همه کس من بود عشقم بود برادرم بود پدرم بود همسرم بود دوستم بود همه ی وجودم بود شب ها از ترس از دست دادنش سراسیمه از خواب میپریدم همیشه خواب میدیدم که تو دریا گمش کردم میترسیدم هر روزو هرشب ازینکه از دستش بدم میترسیدم و اینو به خودش میگفتم حتی یه روز اینقدر این ترس بهم هجوم اورده بود که خواب دیدم که دارم میمیرم و شاهرخ و مامان و یه دختر کوچولو ازم خواستن که برگردم و اون روز اونقدر هردومون تحت تاثیر این خواب بودیم که ساعت بدون اینکه از هم جدا بشیم تو آغوش هم بودیم اون روزها دیوانگی زیاد کردیم یکشب داشت بارون شدیدی میبارید و رعد و برق های پیاپی فضا رو عجیبتر کرده بود داشتیم به هم پیامک میزدیم که گفتم دلم میخواد زیر بارون ببوسمش زیر این بارون و رعد و برق ساعت یک بعد از نیمه شب بود یک ربع بعد جلوی در خونه بود همه خواب بودن روی لباس خوابم بارونی پوشیدم و رفتم جلوی در خونه وقتی در رو باز کردم شاهرخ را دیدم که زیر بارون ایستاده نور لامپ بالای در صورتشو روشن کرده بود به هم پیچیدیم و 30 ثانیه ای همو بوسیدیم جلوی در خونه تو کوچه کیرشو حس میکردم که به تنم میخوره دلم میخواستش میخواستم بره تو تنم حسش کنم بازم دیوانگی بعدها شاهرخ میگفت همون برق دیوانگی روزی که اولین بار کیرشو خوردم دوباره تو نگاهم بود دستشو کشیدم و بردمش تو چند تا پله را رفتیم پایین و رسیدیم پارکینگ منو چسبوند به دیوار و بدنمو بین دیوار و بدن قدرتنمدش له کرد بعد چند بوسه آتشین خودمو ازش جدا کردم سرمو بردم دم گوشش و گفتم میخوام امشب میخوامش بکن توی تنم نگاهی بهم کرد و چند ثانیه صبر کرد منو برگردوند دستامو گذاشتم روی کاپوت ماشین خودمون وقتی خیسی کیرشو روی اسفنکتر مقعدم حس کردم خودمو بیشتر دادم عقب کیرش با درد و سختی وارد تنم شد ولی نه تنها بدم نیومد بلکه لذت میبردم ذره ذره حرکت کیرشو حس می کردم تو حال خودم بودم غرق در لذت تصاحب شدن توسط عشقم مردی که منو مال خودش کرده بود وقتی دستش به چوچولم خورد دیگه کنترلمو از دست دادم و ارضا شدم خیلی شدید بود اونم همون موقع منو محکم چسبوند به خودش و ارضا شد فردا صبح که بیدار شدم از کاری که کرده بودم حیرون بودم اولین سکس آنال بدون هیچ آمادگی جسمی قبلی کمی خونریزی کرده بودم ولی درد زیادی نداشتم حتی اون دردی که داشتم یه جورایی لذت بهش بود منو یاد حرکت کیر شاهرخ تو تنم می انداخت اگه دزدگیر ماشین به صدا در می اومد چی هنجارشکنی ها و دیوانه بازیهای ما تمومی نداشت هر روز یه جای خطرناکی نیلوفر چند بار گفت که با خوشحالی بکارتشو بهم تقدیم میکنه ولی قبول نکردم نمی تونستم قبول کنم شاهرخ همه کس من بود عشقم بود برادرم بود پدرم بود همسرم بود دوستم بود همه یوجودم بود شب ها از ترس از دست دادنش سراسیمه از خواب میپریدم همیشه خواب میدیدم که تو دریا گمش کردم میترسیدم هر روزو هرشب ازینکه از دستش بدم میترسیدم و اینو به خودش میگفتم حتی یه روز انقدر این ترس بهم هجوم اورده و بود خواب دیدم که دارم میمیرم و شاهرخ و مامان و یه دختر کوچولو ازم خواستن که برگردم و اون روز انقدر هردومون تحت تاثیر این خواب بودیم که ساعت بدون اینکه از هم جدا بشیم تو آغوش هم بودیم کم کم یک ماه فرصتمون تموم شد و موقع رفتنش رسید قبل سفر چند تا خرید داشت با هم رفتیم براش گلس روی گوشی خریدیم برای کنترل مشکل نیاز به دارویی داشت که نایاب بود و براش تهیه کردم کم کم روز وداع نزدیکتر میشد انگاز بیحس بودم باورم نمیشد داره میره قرار بود دو ماه بمونه خواب و خیال بود وقتی تو فرودگاه دیدمش که وسط وسائلش مثل دختربچه ای که مادرشو گم کرده ایستاده قلبم فروریخت بعد انجام کارهای خروج از کشور و گرفتن کارت پرواز دو ساعتی وقت داشتیم رفتیم تو پارکینگ فرودگاه سوار ماشین شدیم و زدیم به جاده همون اطراف فرودگاه جاده خلوت و تاریکی بود که در حاشیه اش چند تا کارخونه وجود داشت زدیم کنار جاده و سکس آتشینی داشتیم رفتیم تا فرودگاه ولی بازم دلمون میخواست برگشتیم اون جاده این بار در حالی که برام میخورد منم باسنش را نوازش و انگشت می کردم چند روز منتهی به پرواز منتظر حرفی ازش بودم که نرو که بمون که نمی خوام بری ولی هیچی نگفت تو نگاهش هزار حرف بود ولی چیزی نگفت اون شب تو فرودگاه و تو ماشینش بهش التماس کردم عشقبازی کنیم که منو از جلو تصاحب کنه که من جز اون کسی را نمی خوام ولی با محبت و آرومی رد کرد حتما نمی خواست درگیر عواقبش بشه قبل اینکه سوار هواپیما بشم منو در آغوش کشید و بهم گفت هر اتفاقی افتاد بهم قول بده عشقمونو حاشا نکنی و من تو چشماش نگاه کردم و گفتم قول میدم وقتی هواپیما از زمین بلند شد هنوز طعم آب شاهرخ رو زبونم بود تا قبل بلند شدن هواپیما گوشیمو خاموش نکردم منتظر بودم زنگ بزنه و بگه برگرد ولی یک ماه از رسیدنم به اتریش میگذشت و هر روز در تماس بودیم بعد یک هفته مطلقا ازش خبری نشد نگران شدم تو صفحه فیس بوکش هم چیزی پیدا نکردم از چند تا همکلاسی ها خبر گرفتم گفتند که هفته اول ترم را اومده دانشگاه ولی این هفته را نیومده زنگ زدم به مامان گفتم از استاد خبری نیست و نگرانم وسط صحبت به گریه افتادم مامان آدرس را گرفت و رفت جلوی در خونه همسایه ها گفتند که یک هفته است خونه نیستن وقتی مامان اخبار را بهم گفت دیگه طاقتم تموم شد با بدبختی بلیت گرفتم و برگشتم تهران هر سناریویی را تصور می کردم وقتی رسیدم به سالن فرودگاه امام و دیدم که اونجا نیست انگار تازه طعم و معنی واقعی نبودنش را حس کردم خیلی دنبالش گشتم هفته ها و ماه ها همه جا رو گشتم نه تو بیمارستان و بهشت زهرا بود نه از کشور خارج شده بود همه حسابهای بانکیش بسته شده بود انگار آب شده بود و رفته بود تو زمین با بدبختی آدرس خونه مادرش را پیدا کردم قبلا عکساشو دیده بودم مادرش خیلی شکسته تر از عکساش بود ولی معلوم بود زمانی زن قدرتمندی بوده وقتی با گریه از شاهرخ پرسیدم وقتی فهمید که عاشق هم بودیم منو به آغوش کشید بوی شاهرخ را در آغوش مادرش حس میکردم برام گفت که یک روز قبل ناپدید شدنش اومده پیش مادرش همه اموالش را به نام دخترش هستی کرده و بچه را سپرده بهش بعد اون هیچ خبری ازش نشده اونجا هستی رو دیدم اونجا برای اولین بار دخترش را دیدم چشماش همرنگ چشمای پدرش بود همونقدر روشن و صادق و مهربون از اون روزها 4 سال میگذره و من هنوز شاهرخ را پیدا نکرده ام هفته ای یکبار میرم پیش مادرش و هستی انگار با دیدن اونا جون میگیرم و امیدوار میشم شهرام بارها ازم خواسته برم اتریش با اونا زندگی کنم مامان و بابا حالا که قضیه رو می دونن حاضرن هر کاری بکنن که من از شاهرخ و خاطراتش دل بکنم ولی من نمی تونم بارها کاور گوشیمو که دیگه خراب شده از روش کندم که بندازمش دور ولی باز چسبوندمش گوشیم مسخره و خنده دار و عجیب به نظرم میاد بارها رفتم فرودگاه تا ازش خداحافظی کنم که بخوام منو رها کنه تا برم ولی هر بار از فرودگاه برمیگردم پیش هستی و بغلش می کنم و عطر شاهرخ را به مشام می فرستم من ترسوترین مسافر این دیارم که زندانی عشق بی فرجامم شده ام پایان نوشته
0 views
Date: June 14, 2019