ترس وشهوت همراه با مادرزن ۱

0 views
0%

سلام اسم مستعارم رو میذارم میثم 5ساله ازدواج کردم کارمندهستم وتحصیلاتمم بد نیس 28سالمه وازیکی ازشهرهای کردنشین اطراف مشهدیم چون شهرمون کوچیکه اسمهارو عوض میکنم ما زود ازدواج میکنیم برای همین الان یه بچه شیطونم داریم البته خانواده زنم ترک هستند زمانیکه ازدواج کردم زنم دبیرستانی بود مادرخانمم طبق رسوم اینجا زود ازدواج کرده وبچه دارشده 38ساله شه من تابحال داستان ننوشتم واینا همه عین واقعیته برامم مهم نیس باور کنید یا نه اندام مادرخانمم گوشتی وتوپولوست وسفیدپوسته درکل قیافه ش معمولی به بالاست یکمم قدش کوتاهه اسمش رومیذارم سمیه من قبل ازدواجم چندباری داستان های سکسی خوانده بودم ولی همش میگفتم کوس وشعره مگه میشه آدم بامحارمش همچین کاری بکنه متن من الکی وتخیلی نیس که بگم ما ازاول باهم راحت بودیم وجلوی من سکسی لباس میپوشید مادرزنم جلوی من که فعلا تک دامادشم خیلی راحت لبتس نمیپوشید وهمیشه بامانتو بود روسری هم سرش میکرد همین باعث میشد من همیشه حریص باشم وتایکجای کوچولو ازبدنش رومیدیدم حال کنم حتی گهگاهی که آستینش بالامیرفت یا دکمه مانتوش بازبود سعی میکردم دیدبزنم حتی شایدباورنکنید بعضی وقتا روی سرش ایستاده وایمیستادم والکی خودمو سرگرم میکردم تاشاید ازبالا بتونم سینه هاشو ببینم چندباری این اتفاق افتاده بود وسفیدی سینه هاشو دیده بودم خلاصه هیچ جوری نمیشد ترتیب سمیه جون رو داد پدرزنم ماشین سنگین داره وگهگاهی دور ازخانواده ست ولی چون اخلاقش خیلی بده یا ترسناکه سمیه خیلی سربه زیر بود وبهش خیانت نمیکرد شایدم نجابت بالاش باعث میشد ازاونجایی که من فعلا تک دامادهستم وخواهرزنم کوچیکه و باجناق دارنشدم همه کارهاشونو به من میگفتن وخیلی بهم احترام میذاشتن ازخودم بگم قدم180 وزنم 80کیلویه بدن سبزه ای دارم سایز معامله مم حدود19سانته ویکخورده کلفتم هست قبل ازدواج چندباری بادوست دخترام خوابیده بودم اما چون ازکون میکردم دردشون میگرفت و ضدحال میخوردم ونمیذاشتن اساسی بکنم فقط یک دختره شمالی رو که پرده نداشت ازجلومیکردم که خیلی به هردومون خوش میگذشت واونم بابزرگی کیرم حال میکرد وقربون صدقه ش میرفت درکل بهم وابسته شده بودو موقع جدایی خیلی دپرس شد یادم رفت بگم بخاطرتحصیل چن سالی مازندران بودم درکل من خیلی حریص سکسم و زنم همیشه کم میاره چندباری که با دختر وزنهای اقوام شون ازشوهراشون صحبت میکنند زنم شاکی میشه که میثم خیلی پرانرژیه و خواهان سکسه ولی خودم نمیتونم که بقیه بهش گفتن خاک توسرت کاش ما جای توبودیم یک مدتم موادگرم که باعث تحریک جنسی میشه خانمم استفاده کرد ولی زیاد تغییری نکرد اما بریم سراصل ماجرا زمانیکه بچم توی راه بود خیلی احساس کمبود میکردم چون خانمم ضعیف بود ونمیتونستم کاری بکنم فقط گهگاهی باکیرم بازی میکرد بخاطر ویار نمیخورد همون موقع هابود پدرزنم یک خانه نیمه کاره خرید که هنوزبنایی تموم نشده بود چون خودش توی جاده هابود کارهارو به من سپرده بود که برم ازکارگرها سربزنم و چیزایی که لازم داشتن روبگیرم برای مصالح هم یه اشنا داشت که منومعرفی کرده بود هروقت چیزی کم میومد میرفتم فراهم میکردم البته من چون تاظهرسرکاربودم بعد ناهار میرفتم گهگاهی مادرزنم غذاآماده میکرد میگفت بیا برای کارگرها ببر اونروزا حال زنم خیلی خراب میشد یکباربخاطر ویارشدید بردیم یمارستان گقتن بستری کن مادرزنم بخاطربچه های کوچیکش نمیتونست پیشش باشه واسه همین مادرخودم جاش وایستاد شب اول که آخرای شب بود من وسمیه جونم ازبیمارستان برمیگشتیم خونه که بهم گفت بیاخونه مابخاب تنها نباشی منم اولش یکم تعارف کردم ولی بعدش قبول کردم وقتی رفتیم خونه برام توی حال جاانداخت وخودش و بچه هاش رفتن اطاقخواب چون کلافه بودیم وخسته زودی خوابیدیم نزدیکای ساعت3 صبح بیدارشدم رفتم دستشویی موقع برگشتن دیدم نورلامپ افتاده توی اطاق خواب وچون درب رو نبسته بود یکم دیده میشد یواش یواش وپاورچین رفتم دم دراطاق شون و دید زدم باورم نمیشد مادرزنم رو تااونموقع اونجوری ندیده بود یک نیم تنه سبزفسفری پوشیده بود با یک شلوار سفید که خیلی اندانش رو سکسی جلوه میداد سرشم لخت بود واینها برای من خیلی هیجان داشت چون تااون لحظه اونطوری ندیده بودمش یکم جرئتم بیشترشد رفتم نزدیکتر ولی یک لحظه پاهام خورد به بچه کوچیکش باعث شد گریه کنه سریع زدم بیرون البته خیلی بااحتیاط چون مادرزنم پشت به من بود متوجه حضورم نشده بود موقعی که اومدم توی جام بخابم صربان قلبم روی هزار میزد 8 8 1 8 3 9 88 8 4 9 87 9 88 8 9 87 9 85 8 1 8 7 9 87 8 8 8 7 9 85 8 7 8 8 1 8 2 9 86 2 ادامه نوشته

Date: March 23, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *