تصادف با بانو

0 views
0%

سلام به همه دوستان اسمه من ایلیا 24 سالمه این داستان مربوط میشه به تقریبا 3 ساله پیش که من دانشجو بودم من یک ماهی بود یه موتور سیکلت پورسال خریدم و بدون داشتن گواهی نامه همه جا میرفتم و هیچ توجه ای به خانوادم که از این قضیه ناراحت بودم نمیکردم یه روز تصمیم گرفتم برم تهران خونه دوستم شهاب و اونو بعد یک سال ببینم آخه منو شهاب دوران کاردانی با هم رشت هم خونه بودیم وبعد از اینکه من لیسانس قبول شدم اون رفت خدمت و من لاهیجان ادامه تحصیل دادم خلاصه با شهاب تماس گرفتم گفتم میخوام بیام به دیدنت با موتور میام اونم گفت این همه راه با موتور خطر داره ولی گوش نکردم و رفتم خونه شهاب خزانه تهرانه و از ترمیناله جنوب ده دقیقه فاصله داره یاذم رفت بگم ماه رمضان بود و آخرین شب قدر نزدیک ترمینال که رسیدم اومدم پایین تا آدرس بپرسم دوباره راه افتاذم که یه ماشین از بغلم رد شد اشاره کرد که جک موتور پایینه من اومدم پایینو نگاه کنم که یهو داستان شروع شد از بغل خوردم به در یه 90 و آیینه سمت رانندرو کلا کندم و کلی هم خط رو ماشینه مردم انداختم به خودم اومدم و ترمز کردمو موتور خاموش شد دیدم 2 تا خانم و یه آقا دارن به سمته من میان منم که دویست متر با ماشین فاصله داشتم هرچی استارت زدم فایده نداشت خدایی ترسیدم اون لحظه میخواستم در برم تا اینکه اون 2 تا خانم رسیدن و من متوجه شدم همین دو تا هستن و اون مرده یه عابره صاحب ماشین که بعدا به اسم شیوا شناختمش کلی دادو بی داد کرد منم گفتم خانم من تمام خسارت رو میدم و پیش خودم میدونستم چون گواهینامه ندارم به در ده سر میفتم من به شهاب زنگ زدم اونم گفت تا 10 دقیقه دیگه اونجاست تو این فاصله با شیوا خانم و دوستش آشنا شدم و اونها یه مقدار از خوشون گفتن از اینکه هر ذو مربی ورزشن دوسته شیوا مربی رزمی و خود شیوا مربی ایروبیکه حتی کارتشونو نشون دادن منم کارتشونو گرفتم راستس اینو بگم من شارج گوشی نداشتم از گوشی شیوا به شهاب زنگ زدم وقتی شهاب رسید بهم گفت اوه چی تور زدی منم انقدر خسته بودم گفتم ولش کن بگو کجا آیینه میفروشن تا از شر اینا راحت شیم خلاصه شهاب نشست تو ماشینه اونا منم موتورو روشن کردم و به چند تا آیینه فروشی رفتیم شیوا آدم سخت گیری بود و هر جا میرفتیم میگفت این اصل نیست و این موضوع منو شهاب و عصبانی کرده بود شهاب یواشکی به من گفت خر نشو بیا بپیچونمشون منم گفتم زشته اینا به ما اعتماد کردم خلاصه منم دبدم با اینا به جایی نمیرسیم و قرار شد شهاب بره با موتور 100 متر جلوتر وایسه بعد ما فلنگو ببندیم همین کارم کردیم تا خانوما مشغول پرسیدن قیمت آیینه بودن مپل اینا که بانک زدن پریدیم رو موتور و رفتیم خونه شهاب مامان شهابم یه افطاری توپ بهمون داد از همه چی سر سفره بود البته من روزه نبودم یک ساعتی از فرارمون گذشته بود از اونجایی که از گوشی شیوا به شهاب زنگ زده بودم و شهابم تو ماشینه اونا از گوشیشون به من زنگ زده بود شیوا مرتب به گوشیمون زنگ میزد ما افطار و خوردیم و به پیشنهاد شهاب رفتیم شاه عبدل عظیم چون شب آخر قدر بود تو اون حال و هوا بودیم البته ما ایرانیا همینجوری هستیم کار بد میکنیم آخرش با یه نمازپاکش میکنیم رفیتیم شاه عبدل عظیم که شیوا اس داد و گفت تو این شب ها چطور میتونی انقدر بی رحم باشی و حلالت نمیکنم و از اینجور حرفا ساعت 1 شب داشتیم بر میگشتیم که من بد جور دل درد داشتم که راه نمیتونستم برم با اون که میدونستم دلیلش اینه که افطاری زیاد خوردم تو حالو هوای معنوی تصمیم گرفتم که پول آیینه رو برای شیوا بفرستم همین کارم کردم اس دادم شیوا اونم شماره حساب داد براش 30 تومن فرستادم و چون وقتی پول به حساب کسی میفرستی اسم و فامیلشم مشخص میشه من اس دادم خانم صالحی من پولو ریختم ما رو حلال کن دو روز گذشت و من شمال دانشگاه بودم شیوا اس داد آیینه خریدم و تشکر کرد من تعجب کردم چه دلیلی داره یه زن که باهاش تصادف کردم به من اس بده من از خودم بگم قد بلندم و چشم ابرو مشکی بر خلاف سنم بیشتر به نظر میرسم و یه مقدارم از نظر دوستان چرب زبون ولی سعی میکنم مودب باشم من با شیوا بازی کردم و متوجه شدم سرطان داره و یه غده سرطانی رو شکمش باعث شده تا تمام فامیل به چشم ترحم بهش نگاه کنن و خودشم خیلی نا امیده من تا روز عملش که یه هفته هم نشد با هاش اس بازی میکردم و بهش امید دادم برام جالب شده بود با یه تصادف حالا با یه زن سی هشت ساله که انصافا خیلی جون تر به نظر میرسد شیوا 38 ساله متعلقه 2 تا پسر داشت که پسر بزرگش آرمان از من تنها چهار سال کوچکتر بود و آرش از آرمان دو سال کوچکتر بود شیوا به دلیله اینکه مربی ورزش بود اندام تراشیده داشت کپ جنیفر تنها تفاوتش چشمو ابرو مشکیش بود که هر کی نمیدونست فکر میکرد ما خواهر برادریم شیوا عمل کرد و بعد از اینکه از اتاق عمل در اومد بهم زنگ زد ولی نمیتونست حرف بزنه منم بهش قول دادم حالش بهتر شد برم عیادتش چند روز بعد بهم زنگ زد و گفت میتونه راه بره ولی نمیتونه رانندگی کنه منم رفتم تهران ولی این سری بدون موتور وقتی شیوا رو دیدم به خاطر عملش قیافش به هم ریخته بود من آژانس گرفتم تا از خونش فاصله بگیریم رفتیم یه پارک تو نازی آباد و کلی با هم آشنا شدیم من فهمیدم شیوا زندگی مرفحی داره و در آمدش ماهی دو سه تومن هست و بعد از جدا شدن از شوهرش خونه هم داره و شیوا از نظذ مالی کم و کسری نداره و اختلاف اصلی اون و شوهرشم همین کار کردن و استقلال شیوا بوده و اینکه نوع پوشش شیوا به اختلافات اونها دامن زده رفته رفته دوستی منو شیوا عمیق تر شد تا جایی که من دیگه تهران نمیرفتم و این شیوا بود که دو تا خیابان اونورتر خونه ما میومد منو سوار میکرد منم میشستم کنارشو هر جا میگفتم میرفتیم شبم منو میرسوند خونه تا بر میگشت تهران یک دو صبح میشد یادمه اولین باری که سواره ماشینش شدم رفتیم فرحزاد و برگشتنی شب بود و من در حال رانندگی از شیوا لب میگرفتم دستمم تو رونای خوشگلش بودو میمالوندمش اوج رابطمون رفتن به همدان بود زمستان اون سال رفتیم همدان به محذ رسییدن جلو باباطاهر از اینا که سوییت اجاره میدن سوییت گرفتیم و یه پسر پانزده شانزده ساله تابلو گرفته بود سوییت منو شیوا هم سوارش کردیم و نقش بازی کردبم که من داداششم و پسره آخرش فهمیدیم طبقه اول خونشون رو اجاره داده ما آخه من بهش انعام دادم من آدم چتری تو زندگیم نبودم ولی شیوا منو بد آدت کرده بود دیگه دست تو جیبم نمیکردم و اون بود که دایما خرج میکرد و برای منم شیوا یه شانس بود هم پول داشت هم خوشگل بود هم عاشق من شده بود و این برای هر دوی ما جالب بود که یه تصادف چه جور ممکنه شب بعد از اینکه همدانو گشتیم با شیوا دو تایی برگشتیم سوییت شیوا و من دراز کشیدیم و حرفای عشقولانه زدیم من پاهامو تو پاهای شیوا گره زده بودم و هی لب میگرفتم ولی نمیتونستم بهش علنی بگم بیا سکس کنیم شیوا یه شلوار کشی مشکی از اونا که یه کش داره میره کف پا پوشیده بود من هر چند دقیقه یه لب از شیوا میگرفتم و داشتم از فشاره شهوت میمردم چون جاهامونم انداخته بودیم ولی من خیلی با شخصیت تر از این حرفا نشون داده بوذم و اینکه سکس برام مهم نبود من دستمو بردم رو باسن شیوا و اون دستمو پس زد و من با قیافم نشون دادم ناراحت شدم شیوا گفت ایلیا من دو تا پسر دارم و این کار درست نیست منم گفتم من جوانم و اگر تو این کارو نکنی من که دوست دختر ندارم و رفتم تو جا دراز کشیدم که یه دفه شیوا مثل جنده های خارجی که رقص میله میکنن مثل مار تاب خورد رو کیرم و دست برد تو شلوارم منم لبو گرفتمو رفتم تو کارش شلوارشو در آوردم وای چه باسنی داشت نرم مثل پنبه و بزرگ مثل جنیفر نتونستم طاقت بیارم خوابیدم از پشت روش و کیرمو گذاشتم لا پاش یه ذره جلو عقب کردم بعد برگشت از جلو انداختم تو کسش بعد پاهاشو جم کرد طرف سینش تا تونستم کردم لب گرفتم و اینو فهمیدم که با زن خوابیدن سخت تره چون آخره تجربن و به این زودی ارضا نمیشن دوباره برگرشتمو آخر آبمو ریختم رو کمرش من تفریحی تریاک میزنم و شیوا اینو میدونست اونشب هی کشیدم و الویه خوردمو گاییدم یادمه یه بارشم فقط ساک زد و بعد خوابیدیم صبحم از ترس من رفتم قرص گرفتم ترسیدیم قطرهای ریخته باشه خلاصه دوستی منو شیوا و رفتنمون به رامسر و چند بار خونه دانشجوییم و سکس ادامه داشت و تو این مدت انصافن من انقدر پول ازش گرفتم و حتی اون بچه هاشو داد به شوهر قبلیش تا اینکه درسه من تموم شد و من رفتم خدمت و دوستیمون کم کم کمرنگ شد تا اونجا که الان یک ساله رابطمون تمام شده و اون هم مجددا ازدواج کرد ببخشید دوستان طولانی شد البته این داستان از اون داستانا نیست که بعضی ها میگن آدم شهوتی میشه و یارو ریزه کارا یادشه چون من داستانم واقعیه و من به این نتیجه رسیدم این جور رابطه ها بی فایدست بای نوشته

Date: August 12, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *