سپاس از صبر و شکیبایی شما در خواندن این داستان اصراری بر واقعیت جلوه دادن داستان ندارم قضاوت راست یا دروغ بودن با خواننده عزیز سه ماه بود از آخرین دیدارم میگذشت هنوز هم غوغای خاصی درون قلبم و ذهنم بود هنوز هم به این فکر میکردم که کجاست و چیکار میکنه هنوز هم برام مهم بود و دوریش ذجرآورترین قسمت زندگیم بود ساعت هفت بعداظهر پاییز بود و کلافه و بی حوصله از خونه زدم بیرون آروم و شمرده شمرده قدمهامو بر میداشتم و بازهم بیشتر حواسم پیش اون بود تا اطرافم صدای خش خش برگهای پیاده رو که خودم روشون قدم میذاشتم هر از گاهی ی تلنگور بهم میزدو بیشتر حواسمو جمع میکردم تقریبا اکثر نقاطی که در مسیرم میدیدم برام تجدید خاطره میکرد و منو توی روزهای گذشته بیشتر غرق میکرد یکی دو ساعت از پیاده روی میگذشت رسیده بودم به خیابونی که خیلی آدمهای مثل منو ب خودش دیده بود من ساکن شیرازو وخیابون چمران یکی از پر خاطره ترین خیابونهای این شهر آروم به سمت دیگه خیابون رفتم و از یکی از کسایی که با قلیون نون خودشونو در میاوردن قلیونی گرفتم و کناری آروم نشستمو مشغول کشیدن قلیون شدم تنها صدایی که میشنیدم صدای یواش موزیک مشترکی بود که همیشه با هم گوش میدادیم و صدای قلیونی که داشت درون سینه پر دردمو با دود پر میکرد تو حال و هوای خودم بودم که بخاطر جایی که نشسته بودم ودید مشرفی که به خیابون داشتم حواسم جلب به خودرویی شد که جلوی بساط قلیونیه توقف کرد دختری ریز نقش اما خوش نقش و زیبا روی از ماشین پیاده شد و به طرف قلیونیه اومد دیدم که نیم نگاهی هم به من انداخت که تنها گوشه ای نشسته بودم بازهم ناخواسته به اعماق خاطراتم رفتم و لحظه ای محو شدم سرمو بالا آوردمو دود سنگینی که از آخرین پک عمیقی که گرفته بودم رو به بیرون دادم دیدم دختره با فاصله ای پنج متری نزدیک بهم نشسته و مشغول کام گرفتنه لحظه ای که متوجه اش شدم ناخوداگاه برای چند ثانیه چشم تو چشم شدیم و سر برگردوندیم دیگه کم کم داشت سردم میشد بلند شدمو قلیون و حساب کردم و راهمو در پیش گرفتم تقریبا پنج دقیقه قدم زدم که ماشینی شروع به بوق زدن کرد اول متوجه نشدم اما وقتی برای بار پنجم و ششم بوق زد برگشتم و بغل توی خیابون اصلیو نگاه کردم ماشین همون دختر خانوم بود که زمانی که نگاه بهش کردم با اشاره دست و برهم زدن لب صدام کرد جلو پنجره ماشین رفتمو خم شدم سلام سلام خانوم بفرمایین فک میکنم حالت یجورایی با حال خودم هم خونی داره میخوای برسونمت کمی مکث کردم و نگاهش کردم دلم میخواست با یکی حرف بزنم اولین بار بود ی دختر غریبه چنین برخوردی باهام داشت در ماشینو باز کردمو سوار شدم لبخند شیرین و شیطونی روی لب داشت ی حس عجیب و همراه با تعجب داشتم قبل از این فقط تو داستانها شنیده بودم دختری یه پسرو نشناخته سوار کنه خب آقای ساکت من الهامم اسمتون چیه من سیاوشم خوشبختم سیاوش جان مرسی منم همینطور سیاوش چی اذیتت میکنه چرا اینقد تو فکری البته اگه فضولی نباشه هااااا نه خواهش میکنم الهام جان و براش تعریف میکنم از عشقی که بعد از چهارسال با یک بهونه تموم شده و از حال زار خودم بعد از تموم شدن صحبتام دختر شروع کرد از خودش گفتن دانشجوی کارشناسی ارشد شیرازه و اینجا خونه داره و توی ی شرکت وارداتی هم چندماهی مشغول به کار شده اینجا معمولا تنهاس ولی مادرش بهش سر میزنه و بتونه هم چند روزی پیشش میمونه سیاوش بله میای بزنیم شبو به جاده الهام جان ناراحت نشو ولی من نه حال جادرو دارم نه تو اینقد منو میشناسی که بهم اعتماد کنی این چه حرفیه آدمارو از صورت و رفتارشون میشه شناخت شما لطف داری جاده واس ی شب دیگه دختر سر حرف باز میکنه و از شکستی که اونم تجربه کرده اما بهش غلبه کرده واسم میگه و سعی میکنه آرومم کنه نمیدونم چی شد و بحث چجوری موتوف شد به سمتی که بحث نرفتن من به خونه پیش اومد و پیشنهاد الهام واس شب با اون بودن خیلی آروم وارد آپارتمانش شدم ساعت نزدیکای یازده بود و شخصیو توی ورودی و آسانسور ندیدم و راحت به طبقه سوم رفتم و واحد نه رو وارد شدم الهام چند دقیقه زودتر از من وارد شده بود همه چیو توی کنترل داشت منم با آدرس خودش وارد آپارتمانش شدم وارد که شدم باز هم همون لبخند شیطنت آمیز روی لبش بود آروم درو بستمو و به داخل رفتم کسی ندیدت نه هیشکی توی مسیرم نبود اوکی راحت باش عزیزم مرسی به اتاقش رفت تا لباس عوض کنه و منم آروم کنار شوفاژ روی مبل نشستم با ی تاپ طرح دار و یک شلوارک پاچه بلند بیرون اومد که خیلی شیرین تر شده بود شام چی سفارش بدم سفارش چیه من نه شام خورم نه غذای بیرون خور مرسی وااا مگه میشه تعارف میکنی نه واقعا اوکی مشروب دارم بیارم گرم بشیم بدم نمیاد باش مرسی بیار چند پیک مشروب خوردیمو نشست کنارم میوه پوست گرفتن و کمی خودش خورد و کمی دهن من کرد سرم گرم شده بود ی حال لایت داشتم دلم میخواست برم تو بغلش چون واقعا نیاز داشتم به شونه ای که روش سر بذارم کم کم دستاشو گرفتم و باهم خوش صحبت تر شدیم تو بحث و صحبت بودیم و تقریبا هم خودشو تو بغلم جا کرده بود که گرمای لباشو زیر گردنم حس کردم سرمو که پایین به سمت صورتش آوردم گرمای لباشو روی لبام نشوند سیاوش بله نمیدونم متوجه شدی یا نه ولی من خیلی داغم و باید از کسی خوشم بیاد تا باهاش باشم اینجوری تو چشمام نگاه نکن حرفی بزن آروم سرمو پایین آوردمو لباشو بوسیدن چشماشو بستو شرو به لب گرفتن کرد خنده رضایت بخشی بر لب هردومون بود مدام با خودم بپفک میکردم نکنه خواب باشم و ی رویاست بلند شد دستمو گرفت و بردم به اتاق خوابش ی تخت یک نفره کهخوب میدونسم روش جم بخوریماز روی سرامیک صدارو منتقل میکنه پایین پس روی زمین جایی ردیف کردیم ذره ذره لباسامونو توی لب گرفتن از تن هم در آوردیم با اون دستای ضریفش توانایی باز کردن کمربندمو نداشت و خودم کمرمو باز کردم حالا لخت لخت توی بغل هم بودیم شروع کردم آهسته ولی با ولع کامل به خوردن لبهاش لبهای شیرین و خوشمزه ای داشت آروم به زیر گلوش اومدم و لاله گوششو مکیدم و نرم نرم خودمو به سینه هاش رسوندم تن لطیف و پوست صافی داشت بوی تنش بسیار خوش عطر بود و آدمو مست میکرد سینه های گرد و خوش فرمشو توی مشت گرفتمو خوب خوردمو مکیدم کم کم بعضی از جاهای سینش داشت کبود میشد که با نک زیون ب سمت نافش اومدم و شکم و ناف تمیز و سفیدشو خوردم تا بین پاهاش اومدم دقیقا چیزی که دوست داشتم تمیز و سفید و صورتی بدون بیرون زدگی شروع به خوردن کردم که شروع کرد ب واکنش و فشار دادن سرم و ناله کردن بر خلاف داغ بودن زیادش خیلی سر و صدا نداشت اومدم آروم روشو لب تو لب و با دست بلایی سرش آوردم تا اولین بار ارضا شد ی سی ثانیه بی حرکت موند اما خودشو جمع و جور کرد و شروع کرد به لب گرفتن ازم اومد روم دوس داشت سریع برم سر اصل مطلب از روی شرت چندباری با لباش کیرمو گاز زد و یدفعه شرتمو کشید پایین با دستش گرفتشو خنده ی رضایت بخشی زد و کمی تکونش داد چند بوسه ای بهش زد و آروم سرشو کرد تو دهنش خیلی عالی بود جوری که کمی بیشتر ادامه داده بود ارضا شده بودم قبل از اینکه آبروم بره بلندش کردمو چندتا بوسه به لباش زدم بهش گفتم دوس ندارم با خوردن ارضا بشم و قبل از اینکه چیز دیگه ای بگم حالیم کرد که اوپنه و شروع کنم آروم خوابوندمشو بین پاهاش جا گرفتم از شدت فشار خیس خیس کرده بود کاملا لزج بود سر کیرمو گذاشتم دهنه واژنشو ذره ذره شروع کردم به عقب و جلو کردن تا جایی که بعد از چند دقیقه کاملا وارد شد وقتی که کامل رفت تو چند ثانیه نگه داشتمو شروع کردم تلمبه زدن ناله های ریز و محکمش شروع شد فشار لباش به همدیگه بیشتر میشد و ضربه های من محکمتر تا ارضا شدن من اون ی بار دیگه هم ارضا شد کشیدم بیرونو روی شکمش ریختم بعد ارضا شدنم کنارش ولو شدم توی تشک و اونم بلند شد خودشو تمیز کرد و اومد خودشو تو بغلم جا کرد چشم باز کردم دیدم هفت و ربع صبحه بلندشدمو و آروم لباسامو پوشیدم پتورو کشیدم روی شونه هاش گوشیشو برداشتم و ی تک بخودم زدم و آهسته از خونش زدم بیرون از اون زمان چندسالی میگذره و من و الهام هنوز باهمیم بعد از اون روزهای سخت الهام روزهای شیرینی واسم ساخته و از حضورش توی زندگیم خوشحالم پایان خواننده عزیز نخواستم چیزی اضاف یا کم کنم و یا شاخ و برگ الکی بدم از طولانی بودن داستان عذرخواهی میکنم و امیدوارم ک دوست داشته باشید
0 views
Date: May 15, 2020