تلنگر ۱

0 views
0%

عرض ادب و احترام خدمت دوستان عزیز اعضای کارگزار و کاربران گرامی قبل از شروع به کتابت داستانم چند مطلب هست که باید خدمتتون عرض کنم 1 سالهای زیادی هست که مخاطب سایت ها و اپلیکیشن هائی با موضوع داستان های سکسی هستم ولی این اولین باری هست که خودم کتابت میکنم پس قبل از هر چیزی از اینکه ممکنه داستانم ایراداتی به خود داشته باشه پوزش میخوام و امیدوارم مورد عفو قرار بدید 2 ساعت دقیقا 4 بامداد روز دوشنبه هست و لازم دونستم خدمت دوستان عرض کنم که واقعا بدون هیچ پیش نویس و چک نویس شروع به نوشتن این داستان اونم از طریق گوشی تلفن همراه نمودم که به طبع باعث بروز ایراداتی خواهد شد ممنون میشم خرده نگیرید 3 داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به ارتباطی که بیش از یک دهه از زندگیم رو در بر گرفته و از دوران نوجوانی تا دوران جوانی بطول انجامیده که تقریبا شامل یک سوم از زندگیم میشه و به طبع خاطرات تلخ و شیرینی به همراه خودش داره 4 داستانم را با نام های مستعار آرمان خودم و شهره طرف مقابلم مینویسم ولی سعی میکنم تا جائی که ذهنم یاری میکنه وقایع اتفاقیه رو بصورت کامل و جامع شرح بدم و قطعا داستانم رو از دروغ مبرا نگه دارم و جز حقیقت چیزی تحویل کاربران عزیز شهوانی ندم 5 داستانم ممکنه طولانی باشه همونطور که گفتم بیش از یک دهه از زندگیم رو در بر گرفته که ممکنه علاوه بر طولانی بودن به چندین قسمت تبدیل بشه و مهمترین مساله اینکه ممکنه بیش از اینکه یک داستان سکسی و شهوت برانگیز باشه داستان یه زندگی عادی همراه با ارتباط جنسی باشه امیدوارم حق مطلب رو ادا کرده باشم و کاربران عزیز متوجه منظورم شده باشن آرمان مشخصات ظاهری فعلی سن 30 قد 182 وزن 78 رنگ چشم قهوه ای روشن همراه با مژه های بلند که تبدیل به یکی از جذابیتهای آرمان شده تقریبا لاغر اندام فیس فوق العاده معمولی مشخصات اجتماعی فعلی کارشناسی مدیریت مالی خوش مشرب خونگرم فعال تا حد بسیار زیادی دمدمی مزاج گاهی دچار خیالبافی توام بااعتمادبه نفس کاذب شهره مشخصات ظاهری فعلی سن 27 قد 168 وزن تقریبی بین 58 تا 65 رنگ چشم قهوه ای تیره دارای اندام کاملا مناسب و متناسب فیس فوق العاده معصوم و در عین حال دارای شیطنت های خاص دخترانه دور از مسائل جنسی مشخصات اجتماعی دانشجوی کارشناسی حقوق درگذشته بسیار خوش مشرب و خونگرم ودرحال حاضر بسیار گوشه گیر و انزوا طلب و خونسرد آرمان در بوجود آمدن این شرایط کم بی تقصیر نبوده گاها دمدمی مزاج بی نهایت واقع بین و متفکر شروع داستان برمیگرده به دوران تفولیت آرمان نسبت فامیلی دوری که بین آرمان و شهره بود باعث دیدارهای خیلی کمرنگ و به طبع با فاصله زمانی زیاد بین آرمان و شهره میشد بطوری که نهایتا در طول یک سال 3 الی 4 بار این دیدار ها صورت میگرفت اونم در حضور خانواده ها و بصورت میهمانی های رسمی برای آرمان 8 ساله و شهره ی 5 ساله هنوز چیزی به نام دوست داشتن و علاقه مندی قابل هضم نبود در عوض یه حس تنفر یا اگه بخوایم بهتر تعبیر کنیم چندش در وجود آرمان نسبت به شهره بوجود اومده بود بدون هیچ دلیلی و تنها با توجه به مقتضیات سنی که این چندش گاها به برخورد فیزیکی آرمان با شهره منجر میشد گذر زمان و شکل گیری شخصیت آرمان در دوران نوجوانی و تفهیم بسیار ناچیزی از مفهوم علاقه مندی و حس دوست داشتن در ناخودآگاه آرمان و همچنین تبدیل شدن پالس های منفی صادره از شهره به پالس های مثبت و ایجاد یک حس متقابل بین آرمان و شهره در سنین 11 و 14 سالگی کم کم باعث ایجاد یک ارتباط ماورای گفتار و شنیدار بین آرمان و شهره شده بود تغییر رفتارآرمان احساس مالکیت آرمان ایثار و هواداری آرمان نسبت به شهره در انواع شرایط کاملا مشهود و حداقل برای خود آرمان مسلم شده بود که احساس عمیقی نسبت به شهره تو وجودش بوجود اومده با این حال که در اون سن هنوز قدرت ادراک حسی بنام دوست داشتن و علاقه مندی رو نداشت و اصلا تعریفی از ارتباط با جنس مخالف تو مخیلاتش نبود تا حدی که از ارتباطات جنسی و دلیل ارتباط دو جنس واسش تعریف نشده بود کم کم فاصله های دیداری طولانی مدت باعث آزار شده بود آرمان به دنبال راهی بود که بتونه این فاصله های دیداری رو به حداقل ممکن برسونه در عین حال که میدونست عملا کاری از دستش ساخته نیست نوجوان ساله ای که قبل از اینکه مفهومی از دوست داشتن و دوست داشته شدن متوجه بشه درگیر حس عمیقی شده بود که هنوز واسه خودش غیر قابل درک بود هر روز احساس نیاز آرمان نسبت به وجود شهره در کنار لحظات تلخ و شیرینش پر رنگ تر و بیشتر میشد و چاره ای جز تحمل دوری و فراغ نداشت آرمان لبریز از حس دوست داشتن و نیاز به حس دوست داشته شدن گاها دست به قلم میشد چند خطی با معشوقه خودش روی کاغذ درد و دل میکرد و از ترس اینکه اون دلنوشته ها رو کسی نبینه بعد از چند بار خوندن با شعله آتش هم آغوششون میکرد هربار که این فعل رو انجام میداد احساس خوبی بهش دست میداد گویا مخاطبش مقابلش ایستاده و داره واژه واژه و حرف حرف دلنوشته های آرمان رو مستقیما میبینه میخونه و میشنوه با این کار آرمان تا حدود زیادی دلتنگی خودشو کنترل میکرد تا اینجای داستان رو داشته باشید خوشحال میشم نظراتتون رو ارائه بدید اگه تا اینجا نظرتون نسبت به داستانم منفی نبود حتما تا انتهاش ادامه خواهم داد سپاس از لطفتون منتظر نظرات پیشنهاد و انتقادتون هستم نوشته آرمان

Date: April 13, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *