تمنای یک دختر جوان

0 views
0%

مشت های گره کرده اش را در ملافه فرو بود تمام ملافه را به سمت دست هایش می کشید حجمی ضخیم و نرم از ملافه زیر دستانش بود پیش تر این کار را با پتویی نرم و نازک با مشقت کمتری انجام می داد وقتی به نرمی مطلوبی می رسید دستانش را رها می کرد و به آرامی کسش را روی ملافه جای می داد معمایی در ذهنش نقش می بست تا کی می شود این گونه زیست تا ابد مگر از دنیا چه می خواست دنیایی که به وسعت جسمش تنگ می شد تنهایی درونش رخنه کرده بود از همه تنفر داشت نه نمی توانست اعتماد کند تمام وجودش شهوتی بود سیری ناپذیر در خیالش مردی مبهم که دست هایش غرق در ران های او بود ارضایش می کرد به یک باره هزاران دست داشت که در تمام تنش می پیچید آهسته وحشی می شد در اوج التهاب تنش به یک باره گرمی فرو می نشست می رفت تا دوباره اوج بسازد با حرارتی دیگرگون مرد را به زیر می کشید لب های ولگردش تا صبح در شهر تن مرد پرسه می زد نرم کسش را در ملافه فرو می برد در پاهایش احساس گرمی میکرد انگار سرخی رد دست های مرد در تنش به جای مانده بود ریتم کشیدن پاهایش در ملافه را با تلفیقی از هارمونی نرم و خشن تکرار می کرد ناگاه خسته شد اشک ریخت وسواسی عجیب داشت مرد تازه از حمام آمده بود دلش احساس او را می خواست کریستف کلمب شدنش نقطه نقطه ی تنش را کشف کردن و پرچم زدن دلش بیتاب تمنای روحی بی قرار بود در هم پیچیدن هایی همچون عشقه احساس گلبرگ های سرخ رز پر پر شده بر پوست و عطر یاس های وحشی خودش را در آغوش مرد جای داد اما مرد هیچ حسی نداشت مرد مرده بود نوشته

Date: April 28, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *