تناقضِ دوست داشتنی

0 views
0%

پا میشم و آلارم گوشی و خفه میکنم کورمال کورمال دنبال کلید لامپم و آ پیدا شد میزنم و به زحمت یکی از پلکامو میدم بالا و بازار شامی که از ماکت سازی این روزا واسه دو نمره بیشتر و محض پاسیدن به راه انداختم نمایان میشه خیلی ترسناکه دوباره چشامو میبندم و سعی میکنم از کنار دیوار پاورچین پاورچین بدون اینکه چیزی بره تو پامو داغونم کنه خودمو برسونم به دسشویی یکم می ایستم و شلوار و شرتی که رفته تا ناکجا آبادم میکشم بیرون آخیش بهتر شد می پرم تو دسشویی اما با دیدن خودم تو آینه یه جیغ کوچولو میکشم ریمل و رُژِ پخش شده موهای فر بابلیس خورده ای که تو هم لولیده یکمم آب دهن گوشه لبم حال بهم زن حتی وحشتناک تر از اتاقم شده بودم میپرم تو سرویس بغل و یه دوش آب داغ روبروی آینه موهامو شونه میکنم بیخیال آرایش میشم و به یه برق لب اکتفا میکنم به آرایش اعتقادی نداشتم البته اگه مهمونی دیشب و فاکتور بگیریم دوباره یاد اتفاقات دیشب هیجانم و به فلک می کشونه دقیقا فقط همون فلک میتونه توصیف هیجان بیش از حدم باشه دیشب _مهلا _جونم بتسابه _بتی نمیخوای حرف بزنی _بنال دیگه بتساااا _خفه شو ترگل ببینم چی میگه _زیر لفظی میخواد حتما _کوفت _بچه هااا ساکت میخواستم بپرسم برمیگردم ببینم کسی دورو بر نباشه که میبینمش بالاخره اومد خوش تیپ جان با پیراهن سفید وتک کت آبی و شلوار کرمی مثل همیشه جذاب و ادکلنی که بوش از صد فرسخی هوش از سر آدم میبرد _هوووو کوشی نخوری پسر مردمُ این پارازیتی که منو از خلسه ی شیرینم میکشه بیرون کسی نیست جز ترگل _چی میخواستی بپرسی حالا _بدون اینکه جوابشو بدم میرم تو آشپزخونه ای که اپنش پر شده از انواع نوشیدنی فضا تازگی داشت واسه منی که ته خلافم رنگی کردن فیلتر سیگار خاموش با رژ لبم بود و چیلیک چیلیک عکس و پُست تو اینستا واسه جم کردن فالوور و لایک یه لیوان آب میدم بالا و سعی میکنم آروم کنم این قلب و که جدیدا شدید افسار پاره کرده _یه لیوان واسه منم میریزی صداش خنجر میشه و قلبمو نشونه میگیره همزمان با جیغ کوچیکی که گم میشه تو صدای کر کننده ی موزیک لیوان از دستم میوفته رو سرامیک و تبدیل میشه به صد تیکه جرئت اینکه تو چشاش نگاه کنم ندارم اما سنگینی نگاه تیزشو رو خودم حس میکنم _تو اینجا چه غلطی میکنی سرمو میارم بالا و یه لحظه به چشاش زل میزنم سرمو میندازم پایین و لعنت به این اعتماد بنفس نابود _جول و پلاستو جم کن پایین تو ماشین منتظرم تنها صدای پاشنه ی کفشمه که تو راهرو میپیچه و البته موزیک خفیفی که اصلا نمیدونم با کدوم ماشینش اومده پسره ی پولدار مغرور لعنتی و متاسفانه دوست داشتنی سرگردون زُل میزنم به پارکینگ پر از ماشین یه توسانِ مشکی نوربالا میزنه و قلب دیوانه ی من باز میلرزه هم میترسه هم هیجان داره هم دوستش داره هم ازش متنفره با کفش پاشنه ده سانتیم و دقیقا مثل یک عدد میمون ماده به زحمت میپرم بالا همیشه با شاسی بلند مشکل داشتم راه میوفته از گوشه چشم نگاش میکنم و انتظار دارم یه پوزخند بابت رفتارم رو لبش باشه اما چیزی نیست جز چند تا رگ باد کرده ی پیشونیش و صدای نبض شقیقه اش که سکوت ماشین و نشونه میگیره پس خیلی عصبیه بابت حضورم توی مهمونی تولد رفیق هم دانشگاهیم بخاطر ریخت و قیافم چرا باید عصبانی باشه اصلا به اون چه چون پسرعمومه دلیل نمیشه مهمونی هایی که خواهرش آتنا میره خیلی بدتر از تولد کوچیک و جم و جور ماست چرا عصبیه پس پشت چراغ قرمز می ایسته همچنان که چشم به روبرو دوخته _کی دعوتت کرد صدای دورگه اش هنوزم آرامش داره صدای نه چندان دلچسبش که برای من با الهه ناز بنان برابری میکنه تو این اوضاع قاراشمیش دل من قربون صدقه صداش میره کسی که میدونم کوچیک ترین علاقه ای به من نداره شاید احمق ترین آدم دنیا من بودم _مگه کری صدای دادش حواسمو برمیگردونه به موضوع اصلی اما اعتماد بنفس نداشتمو ازم میگیره میچسبم به در ماشین و بغضم میگیره چراغ سبز میشه _حالیت میکنم آدمت میکنم چشِ خان عمو رو دور دیدی با خودت گفتی تا نیست هر غلطی دلم بخواد میکنم آبم از آب تکون نمیخوره دختره ی پتیاره ی _خفه شوووو باز احمقانه تر میزنم زیر گریه _تو حق نداری راجب من اینطور حرف بزنی واقعا حق نداشت کسی که هیچ شناختی از من نداشت منِ دختر عمو رو چطور انقدر راحت قضاوت میکرد همیشه توی دانشگاه سرِ تشابه فامیلیم با استادِ زبون نفهم دانشگاه سوژه ی بچه ها بودم اما تقریبا همه بخاطر رفتار خشن و غیر منصفانه اش با من فکرشم نمی کردن امیر پسر عموم باشه دو بار منو انداخته بود من شُهره به خر خون بودن و شاید همین انگیزه ی درس خوندن و ازم گرفت هیچوقت منو آدم حساب نمیکرد نه تو فامیل نه دانشگاه نه حتی در مقوله ی عشق گریه هام به فین فین کوچیکی تبدیل شده بود و امیر پیچید تو کوچه ای که هر چی به مغز کوچیکم فشار میوردم کم تر به یاد می آوردم _پیاده شو _اینجا دیگه کجاست _خونه ی منه جااان خونش حاضر بودم قسم بخورم از وجود این خونه تنها کسی که خبر داره منم من آمار کوچیک ترین رفت و آمداش و داشتم و به لطف آتنا همه برنامه هاشو از بر بودم اما هیچوقت کسی از این خونه چیزی نگفته بود تق تق با ناخون میزنه به شیشه که کجا سیر میکنی بیخیال ناز کردن میشم و باز مثل همون میمون ماده ی مذکور ذکر شده میپرم پایین توی آسانسور یه برج بیست طبقه کلید بیستم و فشار میده پنت هوس او ل َ ل َ دستش و تکیه داده به اتاقک آسانسور و سرش پایینه اما با همون اقتدار همیشگی این آدم خسته نمیشه از این همه اخم اصلا ببینم این واسه چی منو آوورده خونش انقدر از کشف جدید هیجان زده بودم که پاک موضوع اصلی و فراموش کردم _تو تو منو واسه چی آووردی خونت یه نگاه میندازه که ینی میذاشتی فردا میپرسیدی همون موقه آسانسور می ایسته و فرصت حرف زدن و ازم میگیره ترجیح میدم بقیه ی انرژی مو واسه تحلیل دکوراسیون خونش بزارم کلید میندازه و کلا به خانوما مقدم ترن اعتقادی نداره شایدم فقط راجب من این مسئله صدق میکنه کلیدو میزنه و خونه غرق نور میشه هرچند بخاطر رنگ تیره ی وسایل و دیوارا همه چیز تیره و گرفته بنظر میرسه کتشو مینداره رو کاناپه و دکمه های پیرنشو قلب بی جنبه ی منم اونور واسه خودش مهمونی میگیره میمرد میرفت اتاقش حتما باید سیکس پکاشو نشون آدم بده ایششش رومو نا محسوس به یه سمت دیگه میدم که مثلا غرق این کشف جدیدم اما تا به خودم میام بین دیوار و تن سنگی تر از دیوار این دیوونه اسیرم _بگو بگو کی دعوتت کرده کدومشون سامان محمد مهرداد حامد کی حس میکردم پرده های گوشم التماس میکردن به دروغم که شده اسم یکی و بگم و از شکنجه اش خلاصشون کنم _چرا داد میزنی دیوونه تولد مهلاست چرا باید سامان و محمدو نمیدونم کی دعوتم کنن چیزی نمیگفت تو بغلش بودم و قلبم از هیجان میرفت که قفسه ی سینمو به قصد کُشت جِر بده صدام میلرزید و نفسای تند و داغش گونمو نوازش میکرد دستام تو حصار دستاش بود و هر لحظه به صورتم نزدیک تر میشد باز جرئت نگاه کردن نداشتم چشمام بسته بود و هرچه بادا باد اما خلاف انتظارم هیچ اتفاقی نیوفتاد چشمام و باز کردم و باز اخماش مهمون چشمام شد اما خلاف همیشه چشماش میخندید _منتظر چیزی هستی مات موندم مسخرم کرده بود یه دستی زد لو رفتم با تموم قدرت هُلش دادم و دویدم سمتِ در به خودش اومد و با یه جهش منو کشید تو بغلش خوردیم زمین تقلا میکردم رها شم عصبی بودم و میدونستم تو این لحظه رنگم سرخ مایل به نیلیِ کفِ پارکت پهن شده بودم اونم روم وضع مسخره ای بود مسخرم کرده بود اما منِ احمق بازم هیجان داشتم سرمو بین دستاش گرفت و بی هوا لبام و شکار کرد حالا لبای من بود که بین لبای داغش می رقصید و من باز ماتِ این بازی مسخره بودم گرمای تنش و سردی پارکت ترشح اوکسی توسین و ترس از تحقیر صدای قلبم که داشت تو گوشم میزد این همه تناقض داشت بیچارم می کرد من اما واسه اولین بار تو زندگیم سعی کردم احمق نباشم همراهیش میکردم لباشو بین دندونام میگرفتم و میکشیدم تحریک شد و بوسه هاش شدت بیشتری گرفت دست راستمو آروم از پهلوش رد کردم و گذاشتم سمت چپ سینه اش دست کمی از مالِ من نداشت پیشاپیش سپاس گذارم از منتقدین عزیزی که هر لحظه چیز جدیدی به من می آموزند نوشته

Date: June 21, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *