سلام من محمد هستم و از بچگی عاشق قلقلک دادن دخترای خوشکل و بانمک بودم و همیشه این کار باعث شده تا من نعوظ شم و لذت ببرم خاطره ای که براتون تعریف میکنم راجب دختر پسر عمم هست و مربوط میشه به زمانی که من 12 سالم بود و دختر پسر عمم ملیکا 9 سالش بود خیلی خوشکل بود لاغر بود و چشمای سبز و مو های حنایی داشت من که خیلی عاشقش بودم ولی اون خیلی خیلی شیطون بود و همش آتیش میسوزوند قیافش خیلی بامزه و با نمک بود طوری که همیشه بعد از دسته گل به آب دادنا قیافش رو مظلوم میکرد تا حرفش رو باور کنن مثلا اگر ورجه وورجه میکرد و میخورد زمین میگفت من انداختمش زمین کاسه کوزه ها سره من میشکست یا مثلا یه بار پاشو زد تو جک موتور پسر عموم موتورش افتاد بعد انداخت تقصیره پسره اون یکی عمم و کلا همش آتیش میسوزوند مینداخت گرندن اینو اون ما رابطه خیلی نزدیکی باهاشون داشتیم و همش میرفتیم خونه همدیگه خونه ماها خیلی نزدیک به هم بود جوری که ما با همسایه های همدیگه هم دوست بودیم همسایه بغلیه ما مراسم خطم داشتن اونی هم که فوت کرده بود کسی بود که هم ما و هم خونواده عمم میشناختنش خونواده عمم به همراه خونواده ما رفته بودن ختم ولی ما بچه هارو خونه ما گذاشته بودن من و بقیه پسر عمه هام دوره هم نشسته بودیم و همش ملیکا میومد اذیت میکرد سربه سرمون میزاشت اعصابمون رو خورد میکرد من و پسر عمه هام دوره هم به صورت دایره وار نشسته بودیم حرف میزدیم بعد ملیکا نمیزاشت منم زدم به سیم آخر به بچه ها گفتم ملیکا هممون رو اذیت میکنه ما هم هیچی نمیگیم باید یه کاری بکنیم فرشید برادر بزرگش میگفت که من از همتون بیشتر از دستش عاصیم مامان بابام خیلی لوسش کردن منم به بچه ها گفتم بیاید من یه نقشه دارم نقشه رو گفتم دفعه بعد که ملیکا اومد سربه سرمون بزاره دستشو کشیدم تو جمع فرشید دستای ملیکارو برد بالا و زانواش رو گذاشت رو دستاش پدرام و حسین هم لباسش رو زدن بالا منم پاهاشو قفل کردم زیره بغلم جوراباشو از پاهاش دراوردم بعد هممون شروع کردیم فرشید که زیر بغلاش رو قلقلک میداد حسین و پدرام هم شکم و پهلواشو قلقلک میدادن منم کفه پاهاشو قلقلک میدادم نمیدونید کفه پاهاش سفید سفید بدون هیچ خشی تمیز تمیز نرم نرم ملیکا بلند بلند میخندید و التماس میکرد ما هم اهمیت نمیدادیم و بیشتر قلقلک میدادیم دیگه داشت نفسش میبرید از شدت خنده و جیغ و فریاد که یه لحظه کارو متوقف کردیم اونم نفس نفس میزد و گفت ههه ههه خوب شد حالا ولم کنید برم ما هم دباره ادامه دادیم جیغ و التماس ملیکا بالا رفته بود منم که کیرم حسابی رفته بود بالا یه نیم ساعت قلقلکش دادیم اونم دیگه به گریه افتاده بود ما هم ولش کردیم اومد که بره جوراباشو بپوشه من جوراباشو گرفتم قایم کردم زیره پشتم وقتی اومد برشون داره دباره بردیمش گفت نه نه نه ترو خدا دباره نه ههههههه دباره شروع کردیم قلقلک دادنش اونم هی التماس میکرد و جیغ میکشید که ولش کنیم بهش گفتم ملیکا دیگه اذیت نمیکنی هااان ملیکا بهم گفت برو بچه کونیه بیشعور وافعا مونده بودم بچه کونی رو کی یاده این بچه داده بود _ بهش گفتم پس آروم نمیشی آره دباره فوحش رکیک داد منم رفتم از توی اتاق شونه رو برداشتم و با شونه کف پاهاشو قلقلک دادم بقیه هم جاهای دیگشو بعد از نیم ساعت دیگه که قلقلکش دادیم گفت باشه باشه ولم کنید بهش گفتم باشه چی همینجور بین خنده های نوخودیش گفت قبوله دیگه اذیت نمیکنم قول میدم ما هم ولش کردیم منم جوراباشو دادم جوراباشو که پوشید گفت الان میرم خونه همسایه مامانمو میگم اذیتم کردین ما هم دویدیم سمتش قدش یکم کوتاه بود دیر به دستگیره در رسید منم بغلش زدم و دباره بردیمش تو اتاق دباره جوراباش رو دراوردم و شروع کردیم قلقلک دادنش یه ربع ساعتی گذشت که صدای در اومد مثل اینکه خطم تموم شده بود ما هم ولش کردیم ولی به طرز شگفت آوری دیگه اذیت نمیکرد خیلی عوض شده بود کم حرف آروم خونوادش برای تربیت فرزندشون باید بهم جایزه بدن حالا هرکی خایه اش رو داره بره بگه که من این کارو کردم دهنمو سرویس میکنن خوووب این بود داستان من نوشته
0 views
Date: May 1, 2022