بعد از ظهر های بهار را اصلا دوست ندارم. همش خواب آلودگی و رخوت، اونم تو شهر شمالی کشور با هوای شرجیش. پنجره های باز و پنکه سقفی هم از پس خنک کردن اتاق بر نمیان. با اینکه داشتم تو سایهای اسپنکینگ چرخ می زدم اما از زور گرما و هوای دم کرده اتاق رفتم در را باز گذاشتم تا کمی هوا جریان داشته باشه. مانیتور کامپیوتر من رو به در ورودی اتاق بود، طور دیگه ای هم نمی تونستم میز کامپیوترم را تو اتاق جا بدم، به خاطر همین هروقت که بخوام محصولات جدید سایتهای اسپنکینگ را ببینم و یا سایتای جدید را وارسی کنم مجبورم در اتاق را ببندم.
البته اتاق من طبقه بالا و همین اول راهرو قرار داره و اگه کسی بخواد بیاد بالا من به راحتی صدای قدماش را می فهمم، همینه که خیلی هم مشکلی برا باز گذاشتن در اتاق ندارم اما به هر حال احتیاط باید کرد. این بالا دوتا اتاق هست؛ یکیش که اتاق منه و یکی دیگش هم دست خاله ناهید. تا وقتی که خاله تو دانشگاه شهر ما ، فوق لیسانس قبول نشده بود این اتاق خالی بود و شده بود انبار کتابای من، اما الان خالم هم همسایه من شده، برای من هم بهتر شد چون مجبور شدم برا کتابا قفسه بخرم و به این بیچاره ها یک نظم و ترتیبی بدم. خوشبختانه رشته تحصیلی من هم با خام مرتبطه و کتابا به درد اونم میخوره،
راستی ببخشید! از بس این گرما کلافم کرده که اصلا یادم رفت خودم را معرفی کنم؛ من فرزاد هستم، 22 سالمه و الان دانشجوی ترم 6 رشتة حسابداری هستم، تو دانشگاه شهر خودمون درس می خونم، با اینکه رتبة کنکورم خوب بود اما دلم نمی خواست از خانوادم دور باشم، بخاطر همینم قبل از دانشکاه های بزرگ کشور دانشگاه خودمون را انتخواب کردم، خوشبختانه سطح علمیشم عالیه، به خاطر همینم خالم برا فوق لیسانس اینجا را انتخاب کرد،
خاله ناهید 28 سالشه و مجرد، با اینکه واقعا دختر جذاب و از همه لحاظ خوبیه اما تا حالا ازدواج نکرده، اون یک زن کاملا منظم و آرمانگراییه و همه خواستگارای جورباجورش را رد میکنه چون به سختی کسی با معیاراش پیدا میشه. ما از بس با هم جوریم من ناهید صداش می کنم، ناهید لیسانس مدیریت مالی خونده، برا همینه که میگم رشته هامون به هم مرتبطه، تو کارش هم خیلی موفقه، از همون دوره دانشوییش تو یک شرکت بازرگانی مشغول به کار بود تا اینکه بعد از این 6 ساله که مدیرای شرکت کارش را دیدن امسال ازش خواستن که به تحصیلش ادامه بده و روشای جدید مالی را یاد بگیره، این شد که فوق لیسانس رشته مدیریت بازرگانی شکرت کرد و با سطح مطالعه بالا و هوشی که من ازش سراق دارم با رتبه 11 قبول شد، از بس هم که من تعریف دانشگاه اینجا و هیات علمیش را پیشش کرده بودم انجا را اولین انتخابش زد و از تهران اومد پیش ما، برای منم که بد نشد، هم اینکه یک دوست خیلی خوب که روحیات و سلایقمون به هم نزدیک بود اومد پیشم و هم اینه یک راهنمای خوب تو درسا و مسایل حرفه ای رشتم باهام هم دانشگاهی شده.
آدرس سایت realspankings.com را وارد کردم، این سایت تقریبا هر دو روز یک فیلم جدید میده بیرون، سایت خیلی فعالیه، با مدلای نو جوون و ایده های متنوع. همه جور وسیله و حالت اسپنکی هم داره ؛ از هند اسپنکینگ به روش OTK ( حالتی که اسپنکی ( کسی که اسپنک میشه) خم میشه روی زانوی اسپنکر و اسپنک میشه ) تا اسپنک با وسایل مختلف و شدتهای مختلف، کیفیت فیلما و تصاویرش هم خوبه. یک چیز ویژه ای هم که این سایت داره و من را شدیدا شیفتش کرده اینه که 3 تا از اسپنکر های این سایت که دوتاشون زنای میانسالی هم هستن تو بعضی فیلما به خاطر اشتباهاتشون اسپنک میشن، اسم این مدلها kailee, cindy baker و Mrs. Burns هست که همیشه Mrs Burns توسط همسرش Mr. Daniels اسپنک میشه و اون دو نفر دیگه معولا توسط Mrs. Burns . بقیه ویژگیهای سایت را پیشنهاد میکنم که خودتون سر بزنید و ببینید، بهتره براتون ماجرای آشنا شدن اتفاقی ناهید با اسپنکینگ و اولیت تنبیهش توسط من را براتون تعریف کنم.
تقریبا 5 ماه پیش بود، اوایل اسفند، ناهید از مهر ماه پیش ما زندگی می کرد، اون روز بعد از دانشگاه یک راست اومد به اتاق من و نشست لب تخت:
ن (ناهید) : عجب برفی داره میاد فرزاد، انقدر نشین پشت این سیستم پاشو برو با دوست دخترت بیرون برف بازی تا منم یک سر برم اینترنت ( این را با لحن شوخی آمیزی گفت چون میدونست من دوست دختر ندارم همیشه اینطوری سر به سرم میذاشت، در واقع اینطوری مقدمه چینی کرد که بگه به سیستمم نیاز داره، اون با خودش لب تابش را آورده بود اما مودم سیستمش مشکل داشت و برای اینترنت از سیستم من استفاده می کرد) من هم که فهمیدم منظورش چیه گفتم:
م (فرزاد) : دوست دخترم سرما خورده نمی تونه بیاد . این را با خنده گفتم و ادامه دادم: ناهید جان تا لباست را عوض کنی کار من با سیستم تمام شده ( اینطوری کمی وقت داشتم تا میره تو اون اتاق و بیاد صفحات سایتای اسپنکینگی که باز بود راببندم) بعد از6-7 دقیقه ناهید اومد و دستاش را گذاشت رو شونم و شرو کرد تکونم بده:
ن : پاشو، پاشو، نوبت منه
من سیستم را گذاشتم در اختیار اون و بلند شدم رفتم رو تختم دراز کشیدم، تختم دم پنجرست و از اونجا منظره قشنگ بارش برف و برف بازی بچه ها تو کوچه خیلی دیدنی بود، من غرق تماشا بودم که صدای ناهید توجهم را جلب کرد؛
ن : فرزاد بیا ببین اینا رووووو !!
از لحن صداش معلوم بود تعجب زده شده از چیزی.
مانیتور را که دیدم یه دفعه شکه شدم! عجب گندی زده بودم…! من تو فکر بودم که چطوری قضیه را ماسمالی کنم که ناهید شرو کرد به ابراز بی اطلاعی :
ن : فرزاد به خدا من این سایت را باز نکردم، یه دفه خودش تو صفحه باز شد، حتما ویروسی چیزیه….
من که انتظار داشتم ناهید ازم توضیح بخواد که این چیه !؟ با این عکس العملی که از خودش نشون داد یک فکری به سرم زد و همینطور که ناهید خیره شده بود به مانیتور با دست زدم سر شونش و با لحن شیطنت آمیزی شروع کردم تند تند پشت سر هم به گفتن:
م : آی آی آی ، دست بردار ناهید جان! یعنی می خوای من باور کنم؟ مگه میشه یه صفحه وب یک دفه باز بشه! خوب بابا جان همینطور راحت بگو فرزاد بیا می خوام با اسپنکینگ آشنات کنم، ما که با هم رودربایستی نداریم، اصلا من خودم مدتهاست با اسپنکینگ آشنا هستم.
اینا رو گفتم و یه چشمک زدم بهش و زدم زیر خنده، ناهید بیچاره که هم دستپاچه شده بود و هم با این حرفای من حسابی گیج شده بود از پشت سیستم پاشد و اومد همراه من که داشتم به طرف تخت می رفتم و نشست کنارم.
ن : فرزاد! چی میگی؟!! اسپنکینگ؟! من چه می دونم چیه، بابا این صغحه خودش یهو باز شد، اصلا ببینم یعنی چی؟ من اگه بخوام چیزی به تو بگم چرا باید اینطوری نقش بازی کنم؟ هان!
این را با حالت ناراحتی گفت و به علامت قهر دستاش را تو سینش به حالت دست به سینه گره زد و سرش را از من برگردوند. راستش باز شدن اون صفحه هم اصلا ربطی به ناهید نداشت و ماهی یک بار اتفاق می افتاد، از شانس من هم امروز باز شد، قضیه اینه که من تو یک گروه گوگل عضوم که هر ماه لینکهای محصولات جدید سانتای اسپنکینگ را اینطوری برام میفرسته و کنار آدرس هر لینک هم 3 تصویر کوچیک به عنوان نمونه گذاشتن ، یعنی بنده خدا ناهید یک دفعه با گلچینی از تصاویر جورباجور سایتای اسپنکینگ مواجه شد، حالا هرکی دیگه بود انقدر تعجب نمی کرد، ناهیدی که فقت با عدد و رقم سر کار داشت و میدونم که به تعداد انگشتای یک دست هم تصویر آدم برهنه یا مسلا پورنو ندیده یک دفعه بیاد تصاویر اسپنکینگ ببینه خوب معلومه چقدر تعجب میکنه… من که دیدم دیگه بازی افتاده دست من پیش خودم گفتم بهتره یک قدم جلو برم، دستم را انداختم دور گردنش و کشیدمش طرف خودم:
م : واه اوه ! نمی دنستم انقدر خاله جونم دل نازک تشریف دارن، خوب ببخشید، من فکر کردم روت نمیشه می خوای اینطوری مطرح کنی.
ناهید این دفعه از جاش بلند شد و دستاش رو به کمرش زد و گفت:
ن : مجییییددد ! واقعا که، اصلا ببینم این اسپنکینگ چی هست؟
این را گفت و دوباره رفت سر سیستم و خیره شد به تصاویر. من که مدتها بود دلم می خواست این مساله را با کس دیگه ای هم در میون بذارم دیدم که بهترین موقعیته که برم برای ناهید توضیح بدم و با اسپنکینگ آشناش کنم. باورم نمی شد که چنین فرصتی برام پیش اومده، بهترین کسی که همیشه دلم می خواست باهاش درباره اسپنکینگ حرف بزنم می تونست ناهید باشه، چه بسا که اونم گرایش داشته باشه، اگه نه اینطوری باشه که من به یکی از آرزوهای بزرگم، یعنی تجربه عملی اسپنکینگ می رسم. این فکرا تو ذهنم چرخ می زد که صدای خاله بلند شد:
ن : وای فرزاد این رو ببین، ببین باسنش چطور شده!! ااوفففففففففف! و بعد روی لینک کلیک کرد
اون لینک مربوط بود به آخرین مصول سایت rge-films.com که اسپنکینگهای واقعی و شدیدی داره، معمولا هم اسپنک ها با caning (اسپنک با چوب نی مانندی که شبیه یک عصای کوچیکه) اجرا میشه اما این فیلم داخلش اسپنک با paddle ( یک تخته پهن با یک دسته ) داشت که خیلی هم محکم اجرا شده بود، صفحه که باز شد بقیه تصاویر و لینک کلیپ فیلم هم اومد و ترتیب تصاویر کاملا داستان را بیان می کرد، ناهید یک نگاه کلی انداخت و همینطور که داشت می دید گفت:
ن : فرزاد مثل اینکه این آقاهه مدیر باشه، ببین بالای در اتاق نوشته: principle ، این دختره حتما داره تنبیه میشه…
من دیدم اگه بخوام همه اطلاعام را رو کنم جالب نیست، بخاطر همین با مقدمه چینی وارد شدم:
م : خوب ناهید اسپنکینگ در اصل یه تنبیه، من چند وقت پیش یک سری تصویر و مطلب ازش دیدم، اما انگار این سایت خیلی مفصل دربارش چیزایی داره، برو تو صفحه اولش ببینمیم چی داره…
خلاصه سرتون را درد نیارم، رفتن به صفحه اول سایت همانا و دیدن 10-12 تا کیلیپهای سایت و دانلود کردن چندین عکس و سراغ چندتا لینک دیگه رفتن و یک 3 ساعتی چرخ زدن تو نت درباره اسپنکینگ هم همان، اگه صدای مامان در نمیومد که بیاید بر شام، شاید همچنان به گشتن ادامه می دادیم، در حین دیدن تصاویر و خوندن مطالب سعی می کردم با گریز زدن به سوالات جورواجور ببینم نظر ناهید چیه:
م : اینجا رو ببین، اول این داستانه نوشته: «بهترین روش برای تنبیه، تنبیه بدنیه!» مگه میشه تو این دور و زمون کسی از تنبیه بدنی استفاده کنه!؟ اصلا غیر قانونیه، اونم تو کشورای پیشرفته
ن : خوب آره، اما ببین این مطلب 2 هفته پیش نوشته شده، سایتش هم علامت تجاری داره، یعنی کاملا قانونیه (البته این سایت مال یک کمپانی هلندی بود: pain4fem.com )، البته منم بعید میدونم که تو زندگی واقعیشون اجرا بکنن، اینا هم که تا حالا دیدم که معلومه ماجراهاش همه ساختگیه، اما معلومه که این زنا و دخترا واقعا اسپنک میشن! عجیبه واقعا
م : اما به نظر منم تنبیه، فقط تنبیه بدنی
ن : آره خوب، این رفتارای تنبیهی الان که تنبیه نیست، بیشتر باج دادنه به طرفی که اشتباه کرده، یادش به خیر ، باباجون همیشه هر وقت من یا مامانت اشتباه بزرگی می کردیم یه شاخه از درخت بید حیاط می کند و به دونبالمون دور حیاط میدوید و حسابی از خجالتمون در میومد
م : البته من کتک زدن اینطوری را درست نمی دونم، ببین اینا چقدر جالب با تنبیه کنار میان، دونبال طرف دویدن و سر و صدا و بد اخلاقی هم نمی کنن، انگار خود کسی که قراره اسپنک بشه (اسپنکی) با تنبیهش موافقه، نه؟
ن : آره، جالبه ها! اینطوری فکر کنم تاثیرشم بیشتره…
گرم صحبت و دیدن تصاویر بودیم که مامان صدامون کرد برای شام. موقع شام خوردن حواسم کاملا به ناهید بود، از چهرش معلوم بود که تو فکره، شامش را سریع تموم کرد و از به جمع شب به خیر گفت و از سر میز پاشد و به من گفت:
ن : فرزاد من یه نیم ساعت دگه با سیستمت کار دارم اگه میشه
منم با لبخند گفتم:
م : خواهش می کنم ناهید جان. و یک چشمک معنی دار بهش زدم که یعنی می دونم میخوای کجاها سر بزنی، اونم جوابم را متقابلا همونطوری داد و رفت، من یک ربعی طولش دادم که ناهید گرم دیدن بشه و بعد آروم رفتم بالا…
چند دقیقه ای از دم در حواسم بهش بود، وقتی که با هم بودیم با حابت تعجب و بی رغبتی به تصاویر نگاه می کرد، بعضی وقتا هم برای تصاویر شدید می گفت: واییییی! این چه کاریه آخه، تفلک ببین چطوری شده باسنش و …. از اسن حرفا، البته خوب بار اولش هم بود با این تصاویر مواجه می شد و از ماهیت و ویژگیهای اسپنکینگ اطلاعاتی نداشت . اما الان که دقت می کنم می بینم داره با یک ولع خاصی روی لینکا کیلیک میکنه و خیره شده به مانیتور، دوست نداشتم اینطوری مخفیانه کارای کسی زا دید بزنم بخاطر همین چند پله رفتم پایین و با سرو صدا اومدم بالا که متوجه اومدنم بشه، اونروز و روزای دیگه کلی با ناهید تو اینترنت چرخ زدیم، من سعی کردم غیر مستقیم با لینکای آموزشی و انواع روشها آشناش کنم. بعذ از مدتی دسدم همونطور که حدس می زدم ناهید هم اسپنکینگ را یک روش مناسب تنبیهی و هم یک رابطه سازنده برای نظم دادن و سرو سامون دادن به زندگی می دونست
حتی یک کار جالبی هم که کردیم این بود که یک دفعه که داشتیم تصاویر paddle شدن را می دیدیم ناهید گفت:
ن : فرزاد بیا یک پدل بساز ببینمید چه شکلی میشه، وسیله خیلی عالیه برا اسپنکینگ، نه؟
م : آره، اتفاقا تو که میدونی ، من عشق نجاریم
و این شد که اولین وسیله اسپنکینگم را ساختم، یک پدل خیلی حساب شده، سایز متوسط که برای هر باسنی مناسب باشه، از چوب گردو که خیلی محکم و مقاومه، با سطح سیقل خورده
ما هر روز سایتای جدید را چک می کردیم، اکثر مواقع فیلمایی که من دانلود میکردم را با هم میدیدیم و دریارشون بحث می کردیم، این منوال ادامه داشت تا اینکه به اواخر ترم رسیدیم و هر دو درگیر درسا و امتحانامون شدیم، کمتر می شد که پشت اینترنت بشینیم و مدتی هم بود که حرفی از اسپنکینگ نبود، تا اینکه…
این ترم نمرات من خیلی خوب شده ، با شاگرد اول کلاسمون فقط چهار دهم نمره تو معدل فاصله دارم، همین صبح رفتم تو سایت نمره هام رو دیدم و بعدش از خونه زدم بیرون تا بعد ار دو هفته که فقط درس خونده بودم با یکی از دوستام بریم یک دست بیلیارد بزنیم، اونشب حسابی خوش گذشت، بعد 2-3 هفته خرزدن چند ساعت فقط خندیدم و حال کردم، ساعت 11-11:30 بود که اومدم خونه و بعد از یه سلام علیک مختصر بابا بابا و مامان که تو حال پای تلویزیون نشسته بودن رفتم که برم بالا تو اتاقم که مامانم صدام زد و گفت:
مامان : فرزاد پسرم رفتی بالا کمی خالت را دلداری بده، از عصری که نمراتش را تو اینترنت دیده حسابی پکر شده، مثل اینکه یکی درساش را هم افتاده… بهش بگو انقدر خورش را ناراحت نکنه، هرچی من بهش گفتم که فایده نکرد، بازم تو باهاش صمیمی تری، آفرین پسرم…
از پله که رفتم بالا مستقیم رفتم سراغ ناهید، در زدم و رفتم تو دیدم که دمر رو تختش خوابیده، آروم خواستم از اتاق خارج شم که صدای گرفتة ناهید را شنیدم:
ن : فرزاد … حسابی گند زدم، تا حالا 6 نگرفته بودم تو زندگیم که ینم گرفتم
این را گفت و زد زیر گریه. رفتم نشستم لب تخت و دستم را گذاشتم سر شونش که برش گردونم، همین که غلت زد و صورتش را دیدم گرفتمش تو بغلم، چشماش از گریه قرمز شده بود، معلوم بود خیلی گریه کرده، مامان بهم نگفت انقدر به هم ریخته، البته با روحیه ای که از ناهید میشناسم اون هیچوقت پیش کسی روحیش را نمی بازه ، الانم که داره تو آغوش من گریه می کنه یک دلیلش لینه که این مساله براش خیلی سخته که نمرات این ترمش انقدر بد شده و یکی دیگه هم مسلما اینه که با من خیلی راحته و ما خیلی از مسایل خصوصیمون را با هم در میون میگذاریم.
من چند ثانیه ای گذاشتم اون راحت گریه کنه تا کمی آروم بشه، فقط موهاش را نوازش کردم و بعد که کمی گریش آرومتر شد برای اینکه دلداریش داده باشم گفتم:
م : ناهید جان هرچی باشه کارشناسی ارشده، نمیشه هم که همش 18-19 گرفت، من خودم از یکی از تزم بالایی های ارشد شنیدم که یه استادی برا یکی از درسا همة کلاس را انداخته، یکی دیگشونم ماکزیمم نمره های کلاسش 16 میشه، خوب نباید که همش انتظار داشته باشی درسا تند و تند پاس بشه…. یهو پرید تو حرفم و گفت:
ن : ( با صدای لرزان و همراه با هق هق ) فرزاد…… خودم می دونم چه گندی زدم، بچه که نیستم که با این حرفا آروم بشم ، این درسی که من توش 6 گرفتم را همة بچه های کلاس پاسش کردن، می دونی یعنی چی !!! منی که همش شاگرد اول یا دوم بودم الان باید اینطوری بشه ؟!!….
این را که گفت باز زد زیر گریه. من که دیدم با این حرفا نمیشه آرومش کرد پیش خودم گفم که بهتره فضا را کمی عوض کنم و از در شوخی وارد بشم، بعد گفتم
م : اای باباباااااا !!! ول کن نیست این دختر، اصلا حالا که گند زدی تو نمره های این ترمت باید حسابی تنبیه بشی! فردا صبح بعد صبحونه میام تئ اتاقت باید حاضر باشی، دختر بی انضباط،!
این را که گفتم ناهید سرش را از تو بغلم کشید بیرون و با چهره اشکالودی که حالا یه لبخند روش نشسته بود گفت:
ن : مجیییددددددد !! خیلی بدجنسی، تو هم همه چیز را به شوخی بگیر حالا تو این وضعیت.
م : (چهره جدی به خودم گرفتم و از جام بلند شدم و جلوش ایستاد و با حالت تحکم آمیزی گفتم: شوخی نداریم دختر، همین که گفتم، باید حسابی تنبیه بشی!
ن : این را که گفتم ناهید بالش را برداشت و پرت کرد به طرفم و با خنده انداخت دنبالم و گفت :
ن : حالا نشونت می دم، – این را گفت و همینتور به دنبال من دور اتاق می دوید و می خواست من را بگیره
من که دیدم اون داره می خنده خوشحال شدم و بعد کمی دویدن و جنگ با متکاها تسلیم شدم: و افتادم روتخت و دستام را به نشانه تسلیم بالا بردم:
م : من تسلیمم، اصلا بیا!! من به خاطر تنبلی تو تنبیه می شم خوبه! این جمله را با خنده گفتم و بعد یهو باز چره ناهید رفت تو هم و بالش را که بالای سرش بلند کرده بود که بکوبه تو ملاج من به آرومی رو تخت انداخت و نشست کنارم و آروم گفت:
م : بد جنس نباش دیگه! حالا یعنی چی میشه فرزاد؟ من با چه رویی به همکارام بگم این ترم اینطوری گند زدم؟ اصلا نمی دونم چم شده، دیگه مثل همیشه نمی تونم برا خودم برنامه ریزی کنم، نتیجشم که این گندی شده که به بار آوردم.
من که دیدم حالاست که باز بزنه زیر گریه پریدم تو حرفش:
م : ناهید جان انقدر فکرش را نکن، چیزیه که اتفاق افتاده، باید به فکر این باشی که تکرار نشه و جبرانش کنی، حالا هم که هنوز اولین ترمت بود، بار برنامه ریزی هم که خودت استادشی، کاری نداره که! بشین برا ترمای دیگت یه برنامه مفصل بریز، فقط باید کمی اولش بیشتر تلاش کنی که این اشتباه جبران بشه، بقیش می افته رو غلطک… این حرفا را که زدم ناهید به نشانة تایید سر تکون داد و بعد من یه نگاه به ساعت انداختم و گفتم:
م : خوب ناهید بهتر دیگه بریم بخوابیم. دیگه هم فکرش را نکن…
ن : مرسی فرزاد، نمی دونم اگه تو نبودی با کی درددل می کردم، واقعا باید یه فکر اساسی بکنم، آره راست میگی، اینطوری نمیشه…
من پاشدم و رفتم که برم طرف اتاق ناهید هم رئ تختش دراز کشید و دستاش را به سقف خیره شد، وقتی خواست چراغ را خواموش کنم و از اتاق برم بیرون به شوخی با حالت جدی مثل دیالگ یکی از فیلمای اسپنکینگ که هر دومون دیده بودیم گفتم: خوب بخواب دختر که فردا صبح تنبیه سختی پیش رو داری !
این را که گفتم ناهید بالش را به سمتم پرتاب کرد و گفت: فرزادددددددددددددد خیلی بدجنسییییییی
من پریدم از اتاق بیرون و بالش به در خورد، بالش را براش بردم و صورتش را بوسیدم و هر دو با چهره خندان رفتیم که بخوابیم.
دیشب حسابی خسته بودم، تمام روز را که این ور و اون ور رفته بودم، آخر شب هم تا دیروقت پیش ناهید بودم، همین که سرم را گذاشتم رو بالش بیهوش شدم، صبح مامانم قبل از رفتنش اومد بالای سرم یک چیزایی گفت اما از بس که خوابم سنگین بود درست متوجه نشدم چی میگه.
از خواب که پاشدم ساعت 10:30 بود، مدتها بود انقدر نخوابیده بودم، واقعاً هم که چسبید، اونم بعد از این هم شب بیداری برا امتحان. میز صبحانه هنوز پهن بود، یکی دو لقمه که خوردم چشمم به در یخچال افتاد ، مامان یک یادداشت برام گذاشته بود:
متن یاد داشت : من و بابات صبح حرکت کردیم برا رشت، یکی از دوستای بابات فوت شده، امرئز خاکشپاریشه و فردا هم حتماً مراسم سومشه، ما فردا شب برمیگردیم، صبح که خواب بودی به ناهید گفتم، ناهارتون هم سر گازه، مواظب خودتون باشید.
عجب! حاماً آقای مسعودی فوت کرده بیچاره، مرد خیلی خوبی بود، میشه گفت بهترین دوست بابام بود. تو این فکرا بودم که ناهید اومد تو آشپزخونه…
ن : به به ! وقت خواب آقای سحر خیز، خوب خوابیدی فرزاد؟
م : بله دیگه! وقتی تا آخر شب باید آبقوره گیری حضرت عالی رو قطع کنم باید هم تا لنگه ظهر بخوابم ( این را با لحن شوخی آمیزی گفتم) ناهید رفت سر یخپال یک لیوان آب ریخت و اومد سر میز نشست کنارم، انگار که از شوخیم اصلا پیزی متوجه نشده بود، آخه هیچ عکس العملی نشون نداد ، چهرش حسابی گرفته بود و شدیداً تو فکر بود. …
ن : فرزاد، از دیشب تا حالا دارم به حرفات فکر می کنم، من تصمیم گرفتم یک برنامه برا جبران اشتباهاتم و اصلاح برنامه زندگیم تعیین کنم. ….کمی مکث کرد، اومد حرف بزنه که پریدم تو حرفش…
م : این که خیلی خوبه ناهید ، میدونم که هیچکی مثل تو نمی تونه برا کاراش برنامه ریزی کنه، حتماً موفق میشی.
ن : آره میدونم فرزاد، همیشه برا خودم برنامه داشتم، اما این بار به تنهایی نمی تونم برنامم را اجرا کنم، تو هم باید کمکم کنی، … می کنی؟؟
م : این چه سوالی، معلومه که می کنم، هر کاری که از دستم بر بیاد برا ناهید جونم انجام میدم، من که یه خاله ناهید بیشتر ندارم.
ن : باید قول بدی!
م : ااااا… بابا این حرفا چیه، معلومه که قول می دم… حالا بگو وظیفه من چیه؟ میخوام بهت ثابت کنم که فرزاد و قولش!
ن : ( با کلی مکث و من من کردن ) فرزاد، میخوام اجرای تنبیهای من را به عهده بگیری، اولیش هم همین امروز اجرا میشه، بخاتر نمرات افتضاح این ترم و اوضاع بد برنامة روزانم که باعث این افتضاح شد!!
من یک دفعه جا خوردم! اجرای تنبیه،!!؟؟؟ قبل از این که چیزی به ذهنم برسه و این جمله ناهید را کامل هضم کنم پرسیدم:
م : تنبیه؟! چه تنبیهی؟نکنه منظورت….. ( بقیش را نتونستم بگم، آخه باورم نمی شد، که خود ناهید پرید تو حرفم …)
ن : خوب معلومه، مگه من و تو چند نوع تنبیه را قبول داریم و میشناسیم ؛ اسپنکینگ!
من که هنوز باورم نمی شد گفتم: جدی میگی ناهید، یعنی من تو را اسپنک کنم؟؟!! شوخیت گرفته سر صبحی؟!
ن : شوخی چیه، مگه من اشتباه نکردم؟ مگه مستحق تنبه نیستم؟ مگه نه اینکه تا نتیجه این همه اشتباهات بزرگ را نبینم نمی تونم اصلاح کنم؟ این همه هم که درباره اسپنکینگ می دونیم، پس من باید شدید تنبیه بشم و تو برنامه جدیدم هم تنبیه رابگنجونم، کی هم بهتر از تئ میتونه من را درک کنه و کمکم کنه که به وضع خوبی برگردم… نکنه می خوای بزنی زیر قولت؟!!
من هنوز هاج و واج مونده بودم، هنوز سزم گیج خواب بود که ناهید اومده یک دفه میگه من را اسپنک کن ! اصلا قضیه برام قابل هضم نبوئ، بالفرض هم قبول کنیم که ناهید خودش می خواد که اسپنک بشه و البته تصمیم درستی هم گرفته به نظر من که یک برنامه جدی با یک ضمانت اجرایی خوبی مثل اسپنکینگ برا خودش ترتیب دیده، اما من ! آخه من چطور میتونم خاله ناهیدم را اسپنک کنم، با اینکه خیلی وقته درباره اسپنکینگ دارم مطلب می خونم، فیلما و عکسای زیادی دیدم و ویژگی هر وسیله و روشی را کاملا دقیق می دونم اما همه اینا برام در حد مجازی بوده و هیچوقت فکرش را هم نکردم که بخوام تو واقعیت تجربش کنم، ناهید هم حتماً داره یه حرفی میزنه، اگه نه پای عمل که بیفته حتماً کم میاره، تو این فکرا بودم که ناهید گفت:
ن : فرزاد خواهش می کنم کمکم کن! من بجز تو همدمی ندارم، اینجا هم که هیچ دوست دیگه ای ندارم، تازشم به کی می تونم بگم برام این کار را برام بکنه، دیگه هم از این وضع زندگیم خسته شدم، باید شروع کنم، کمکم کن فرزاد…
این حرفا را با چشمای اشکالود می زدو بعد آخرین جمله بغضش ترکید و زد زیر گریه، معلوم بود حسابی از اوضاع لالنش ناراحت و پشیمونه و تصمیمش جدیه. پاشدم رفتم پشت سرش و گرفتمش کنار خودم:
م : ناهید با گریه که کاری درست نمیشه، باشه.. باشه… من که گفتم هر کاری از دستم بر میاد انجام میدم برا ناهید جونم، الانم سر حرفم هستم، خواستم مطمعن بشم که تصمیمت قطعیه، راستش کمی هم بخاطر بی تجربگیم تو انجام دادن اسپنکینگ، شک داشتم قبول کنم، الان دیگه فهمیدم تصمیمت را گرفتی… باشه من حرفی ندارم، خیالت از بابت من راحت باشه، تمام سعیم را میکنم که به نحو احسن انجامش بدم. تو هم باید قول بدی که این مساله را جدی بگیری و کاملا همکاری کنی تا از تنبیهت بیشترین نتیجه را بگیری.!
…