قسمت قبل سلام به دوستان عزیز تمام نظرات شما رو خوندم ممنون از اینکه به حرفهام گوش دادین اشتباه تایپی داستان مربوط به گوشی بنده می باشد که شرمنده شما شدم خلاصه داستان من و سعید با هم ازدواج کردیم که سعید هفته ای یه شب با من سکس داشت و همیشه من بی نصیب بودم از لذت ارگاسم و زندگی من با کلی فراز و نشیب که رسید به ۱ سال ادامه عید سال ۹۱ بود که به همراه خانواده خودم به مسافرت رفتیم و من چون تنها نبودم کلی بهم خوش گذشت چون سعید تو مسافرت همش دنبال این بود که یه جا باشه فقط بخوابه خب منم آدم بودم حوصله ام سر میرفت من چون تو عقد باهاش مسافرت رفته بودم دستم اومده بود البته فقط یک بار اونم با هزار التماس به مامانم چون می ترسید بگذریم که ما برگشتیم تهران مسافرت خوبی بود تا اینکه ما بخاطر کار سعید مجبور شدیم بریم شرکت و موندیم تو سوییت صبح نیمه خواب بودم که گوشیش زنگ خورد چون بغلدستمون بود پاشدم نگاه کردم شماره ی ۹۱۲ بود صداش کردم سعید گوشیت زنگ میخوره که قطع شد تا اومدم بخوابم باز زنگ خورد گفت کیه گفتم نمیدونم یه ۹۱۲ که پا شد تا شماره رو دید که مدیرمونه و رفت پایین به صحبت کردن منم پا شدم دیدم ۱۲ ظهره زنگ زدم به مامانمینا دیدم رفتن شمال منم هوس کردم اینو هم بگم ما از هفته دوم عید که رفته بودیم مسافرت تا خود همین روز که واستون دارم میگم سکس نداشتیم خلاصه صبحانه خوردیمو گفتم سعید بریم شمال که گفت وسایل آماده کن باشه شب راه میوفتیم ما هم که تازه رسیده بودیم وسایل داشتیم فقط شستمو مرتب کردم و شب شد و ما حرکت کردیم سمت شمال رسیدیم پارک سی سنگان و چادر زدیم اتفاق خاصی نیافتاد که بخوام زیاد کشش بدم چون سعید همش خواب بود همون شب برگشتیم که بریم سمت خونه جاده چالوس واقعا شلوغ بود نزدیک یه پمپ بنزین نگه داشت که بره بنزین بزنه اونجا یهو شلوغ شد و همه همهمه میکردن تو همین حین گوشی سعید رو داشبورد بود که زنگ خورد و همون شماره بود که صداش کردم سعید گوشیت زنگ میخوره اما انگار کر شده بود منم گفتم خب خودش گفته بود مدیرشونه دیگه و منم جواب دادم البته یکم مکث کردم که دیدم یهو تا گفتم بله یه خانمی گفت منزل آقای حسن زاده نمیدونم چرا حس بدی بهم دست داد که گفتم نخیرررر خانوم موبایل گرفتین نه خونه که گفت ببخشید و قطع کرد یادم افتاد تو مسیج هاش بگردم از آینه دید زدم که سعید داره با چند نفر میحرفه که منم سریع رفتم تو اس هاش دیدم بععععععلهههه همون شماره اس داده اما بدون متن فقط ی شماره ثابت بود جفت شماره ها رو سیو کردم و تا سوار شد گفتم مدیرتون زنگ زد و نگاه کرد به شماره و گفت نه نمیدونم این کیه شماره مدیر ما اینه منم سوتیشو گرفتم و لو ندادم که آخه بدبخت دیروز گفتی این شماره مدیرمونه خلاصه رسیدیم تهران و ااونشب یه سکس اجباری باهاش داشتم میدونستم خودش فهمیده بود چه گوهی خورده به ناچار لختم کرد و باز مث همه شبهای دیگه فقط خودش بیشترین لذت رو برد سیزده بدر هم تموم شد و من منتظر اولین روز کاری بودم آخه کار داشتم زنگ زدم به یکی از آشناها و گفتم مشخصات این شماره ها رو برام پیدا کن الان دیگه البته ازین خبرا نیست اون سال هم فقط اسم و فامیل رو میدادن همین الان همینم نمیدن خلاصه یه غوغایی به پا کردم خودش میگفت تو مریضی مشکل داری قبل اینکه به سعید بگم به اون زن زنگ زده بودم و تمام حرفاش ضد و نقیض بود خلاصه ترش کنم که فقط رفتم پا بوس یه امامزاده و چسبیدم به حرمش که انقدر هق هق میزدم و ناله میکردم تو قسمت مردونه هم صدام رفته بود که مسئولهای اونجا اومدن تا بلندم کنن نتونستن دیوونه شده بودم یه لحظه تصور اینکه سعید باهاش رابطه داشته باشه آزارم میداد حرفای اون زنیکه حرومزاده که میگفت ببین چی کم گذاشتی که شوهرت اومده سمت من آره خب من یه زن هات که همه آرزوی ازدواج با منو داشتن منی که تو زندگیم سعی کردم هیچی واسه شوهرم کم نذارم منی که به خودم اجازه خیانت ندادم با این که میدونستم بهم خیانت شده هیچی کم نذاشتم هیچی حتی یه سر سوزن با همه دل شکستن هاش بازم سعی کردم عاشقانه باهاش رفتار کنم اما اون نمی دید ضجه میزدم این حق من نبود یه خانومی اومد کنارم و یه تسبیح داد دستم که گفت صلوات بفرست اون روزها گذشت و بازم سر سری گذشت اما چه فایده من از یه دختر شیطون شدم یه زن عقده ای که تا بهترین لباسشویی می پوشید واسه مردش و عطر میزد و آرایش میکرد تا یه شب مال شوهرش باشه اما دستی بود که میخورد به سینه ش که نه امشب نه باشه فردا که تو خودش هزار بار شکست آره اینم دنیای من شد سایت داستانهای سکسی عذاب وجدان از خودارضایی و افسرده گیم هه این دنیای لعنتی مثلا زناشویی واسم کابوس شده عید ۹۳ تا مرز طلاق رفتیم شاید بگین دیوونه ای چرا طلاق نگرفتی من فقط میتونم اینوبگم که من به عنوان ی زن پشتوانه ندارم خانواده از اسم طلاق بدشون میاد من جز خونه ی مادر پدرم کجا میتونستم برم اونا راضی به طلاق من نیستن چون میترسن یه وقتی باعث آبرو ریزیشون بشم من موندم و فضای مجازی که تنهایی هامو پر کرده هنوزم سکس داریم البته با منت بدون اون لذت من منم آدمم یه دختر بودم با هزار آرزو اما حق من این نیست من فقط حسرت میخوردم سعی میکنم خوب باشم اما دیگه نمیتونم با اینکه از سر ناچاری بخشیدمش اما همش ترس دارم از خیانت دروغ مثلا دوست داشته شدنم متنفرم خیلی خسته ام تازه همه اجبار میکنن بچه بیارم همه توقع دارن آخه یکی نیست بهشون بگه اولا با یه شب در هفته سکس داشتن آدم زود بچه دار نمیشه مخصوصا با این شرایط جسمی و روحی ثانیا من با چه اعتمادی این خریت محض رو انجام بدم دلم یه مرد میخواد مردی که پشت من باشه باعث آرامش باشه تکیه گاهم باشه نه مردی که واسه یه هزار تومن پول هزار بار سر زنش منت بذاره دوستت دارم هاش دروغ باشه منتظر روزی هستم که سعید باز هم دست از پا خطا کنه این بار میرم جایی که دست هیچ کس بهم برسه جایی که راحت باشم جایی مثل یه قبر تنگ و تاریک شاید ببخشید سرتونو درد آوردم شرمنده راستی نمیدونم درسته یا نه اما میخوام منم زندگی خودمو داشته باشم چون از یه جایی به بعد دیگه نمیشه چیزی رو درست کرد شاید آخر این داستان رو نتونم بنویسم پایان نوشته تینا
0 views
Date: July 19, 2024