تنها شدن

0 views
0%

من مجرد بودم و شیدا 10 ماه بود که ازدواج کرده بود روز ششم عید بود که قرار بود خاله مریمم به بازدید عید ما بیان من که با مامان و بابام رفته بودیم باغ و حدود 45 کیلومتری با خونه فاصله داشتیم وقتی زنگ زدن که میخواهند بیان بازدید عید گفتیم باغ هستیم اونها هم اومدن همون جا شیدا و شوهرش و خاله و شوهرش اومدن ناهار را که درست کردیم و غرق صحبت بودیم کم کم خوابمون گرفت یه چرت کوچولو زدیم و پا شدم رفتم یه کم ماشین را شستم علی شوهر شیدا هم اومد و غرق صحبت بودیم تا اینکه علی گوشی همراهش زنگ خورد و متوجه شدم که کسی بهش زنگ زد و قصد معامله ماشین داره خلاصه رفت با شیدا و اینا صحبت کرد و برگشت به سمت شهر حدود 2 ساعتی گذشت و ما مشغول خوش و بش بودیم و دیدم علی زنگ زده به شیدا میگه شما با سعید که من باشم شب برگردید شهر من ماشینم خراب شده ساعت 5 30 دقیقه بود پدرم و باباش هر دو شیفت بودن و اونها را تا سر ایستگاه رسوندم برای کارخانه برگشتم که دیدم خاله و مامانم داشتن راجع به کوزه و مجسمه های کنار خیابون و تو مسیر صحبت میکردن اونها عاشق تزئینات بودن از من پرسیدن که هنوز هم کنار جاده هستن من گفتم من فقط تا سر خیابان رفتم و ندیدم خلاصه تصمیم گرفتن که برن و شیدا گفت من حال ندارم بیام شما برین اصرار کردم که برسونمشون دیدم تایر سمت چپ ماشین پنجر هست یک دفعه خاله مضطرب شد و گفت نکنه شب بمونیم اینجا گفتم نگران نباشین گفت داری الان لاستیک تو صندوق گفتم نه جور میکنم زنگ زدم به یکی از دوستام خوشبختانه اون بهم قول داد تا سه ربع دیگه بهم برسونه همین که داشتم تایر ماشین را باز میکردم خاله و مامانم گفتن خوب بریم تا نرفتن و شیدا هم نرفت همین که درب باغ بسته شد شیدا گفت اینجا حمام داره گفتم داره ولی باید آبگرمکنش را روشن کنم گفت آخه تو دستت بنده گفتم نه اشکالی نداره رفتم که آماده کنم گفتم حالا لباس داری که عوض کنی گفت بلاخره یه چی میپوشم ادامه داد که پاهام عرق سوز شده دیدم لباس هاش را در آورد خیلی راحت فقط سوتین و شورت داشت آبگرمکن را که روشن کردم دیدم صدای در میاد گفت حتما مامانم و اینا اومدن مگه کلید ندارن گفتم نه دویدم و رفتم سمت در دیدم اصلا کسی نیست خلاصه برگشتم و به شیدا گفتم همه چی اوکی هست چیزی نمیخوای گفت کی بود گفتم هیچ کس دیدم اصلا هیچی نپوشیده و خیلی راحت جلوی من بود و البته با یک کوص پشمالو نگاه به صورتش کردم و گفتم چیزی نمیخوای خندید و گفت چرا رنگت پریده من که پسر نیستم گفتم البته شما خانومی دوباره خندید منم دیگه راحت شدم باهاش گفتم حالا یه تیغ بزن به اونجات آخرین باری که باهاش سکس داشتم توی دوران دبیرستانمون بود گفت همین جوری هم خوبه گفتم حتما علی پشمالو دوس داره ادامه دادم خوب منم بیام باهات دوش بگیرم گفت پس کی در را باز کنه خندیدم و گفتم خیالمون راحته خلاصه منم پیراهنم را در آوردم با لحنی مسخره در اومد گفت نه آقا چه کار میخوای با من بکنی آی مردم میخواد بهم تجاوز کنه منم با شوخی گفتم اینجا هیچ کس به دادت نمیرسه شلوار و شورتم را هم در آوردم و بغلش کردم گفتم یاد بچگی هامون بخیر اون دوباره خندید و گفت الان میخوای چکار کنی باهام دوش بگیری گفتم هرچی تو بگی تو همون حالت ایستاده رفتم پشتش و شروع کردم با دستم به مالوندن کوصش فقط حال میکرد گفتم خم شو از عقب گذاشتم تو کوصش گفت فقط خواهشا زود تمومش نکن گفتم به چشم همین طور داشتم تند تند میکردمش و اون فقط ناله میکرد به شوخی بهش گفتم نکنه هنوزم تنگه گفت نه بابا علی جرم داده گفتم پس چرا درد داری گفت آخه بد جور کلفته این لامصبت منم خندیدم و گفتم پس قدرش را بدون بردمش سمت چمن و اصلا عین خیالمون نبود که مامانم و اینا بیان خوابیدیم و از جلو کردم تو کوسش و لبش را میبوسیدم پاشدم از روش و یه کوچولو کوسش را لیس زدم البته با موهاش دیدم پا شد و گفت بیا جلو تعجب کردم میخواست ساک بزنه گفتم قبلا که میگفتی دوست نداری خلاصه شروع کرد به لیس زدن بهش گفتم یاد بگیر شیو شیوم دیگه داشتم ارضا میشدم و هم میترسدم که سر برسن از تو دهنش در آوردم و گفتم بر عکس بخواب اومدم بکنم توی سوراخ کونش که آبم اومد و منم شل شدم روی بدنش بلند شدم و گفتم بپر توی حموم رفتم لخت سمت ماشین و سر کیرم را با دستمال پاک کردم و رفتم سمت حموم و لباس هام را پوشیدم دیدم وایساده و داره نگاه میکنه گفتم نگاه داره فقط خندید گفتم دفعه بعدی موهاش را بزن گفت جون گفتم آبشنگولی خوردی دوباره میکنمتا گفت من حاظرم گفتم نه برو دیگه مامانت و اینا میان دیدم لباس هاش را داره میپوشه گفتم مگه نمیخواستی بری حمام گفت نه گوشیش را بر داشت و زنگ زد به مامانش و اینا و گفت کجاین دوباره گفت بد نگذره بهتون فهمیدم هنوز اونجا هستن تماس را که قطع کرد بهش گفت کجا بودن گفت رفتن سمت یه روستا بالاتر گوشیم زنگ خورد لاستیک را دوستم آورد ازش گرفتم و برگشتم که ببندم یه نگاه به شیدا کردم و دیدم دراز کشیده روی تخت تو آفتاب گفتم بهت بد نگذره گفت نه جون شما رفتم سمتش و شلوار و شورتش را کشیدم پایین شروع کردم به لیس زدن کوصش فقط حال میکرد دوباره کیرم شق شد کشیدم پایین و خوابیدم روش و به بوسیدن لبهاش دیدم گوشیم زنگ خورد و خواستم جواب ندم دیدم شیدا گفت حتما مامانت اینا هستن رفتم با همون شلوار تا نصفه پام سمت گوشی دیدم کس دیگه ای هست رفتم دوباره و کوسش را باز کرد و هول دادم توش بهم حال نمیداد شلوارم و شورتم را در آوردم و توی حالت نشسته کیرم را میمالیدم به کوصش انگار که داشت ارضا میشد با دستام بالای کوصش را میمالیدم یکم آبش اومد شلوار و شورتمون را در آوردیم خوابیدم روی تخت و بهش گفت بشین روش دوباره گوشیم زنگ خورد واقعا کلافه شدم شیدا گفت نوشته علی گفتم شوهرت شماره را دیدم آره شوهرش بود همون حال که روی کیرم نشسته بود جواب دادم گفتم جونم علی بعد سلام و احوال پرسی گفت میتونی برام کارت به کارت کنی گفتم علی جون نیم ساعت دیگه الان دستم بنده گفتم باشه و خداحافظی کردیم کارمون را با شیدا ادمه دادیم یک دفعه دیدم شل شد روی بدنم دیدم کیر و تخمم خیس آب شد فهمیدم ارضا شده نخواستم اذیتش کنم تا اینکه خودش بلند شد از روم و منم شروع کردم به مالوندن کیرم روی تخت شل شده بود و منم ازش خواستم بر عکس بشه اصلا حال نداشت کردم تو کونش و خوابیدم روش دیدم درب باغ داره محکم زده میشه داشتم از ترس ارضا شدم نمیتوستم پاشم و از طرفی هم میترسیدم بلاخره پاشدم از روش و رفتم سمت ماشین و به شیدا گفتم سریع بپوش همین که پوشید و منم رفتم سمت درب و داد زدم اومدم بابا خلاصه در را باز کردم دیدم مامانم گفت کجای پس گفتم دارم این خراب شده ماشین را درست میکنم خاله گفت آورد برات گفتم همین چند دقیقه پیش خلاصه آمدم تا دم ماشین و دیدم شیدا نیست مامانش از پرسید کجاست گفت همین دور و بر بود داد زد شیدا دیدیم کسی جواب نمیده رفته بود پشت باغ و داشت با علی حرف میزد خلاصه همه چی به خیر گذشت و ما برگشتیم خونه بعد ده سال اون الان یه دختر 5 سال داره و داره با شوهرش زندگی میکنه و من تا تولد 4 سالگی دخترش باهاش رابطه داشتم تا اینکه یک سال پیش ازدواج کردم نوشته

Date: June 27, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *