تولد لعنتی ١

0 views
0%

با صداي زنگ گوشي از خواب ميپره ميدونه كه حتمأ هما زنگ زده كه مطمئن شه لحظه آخر از رفتن به تولدش منصرف نشده هما دوست چندين و چند ساله ش كه عليرغم حرف دراوردناي بقيه واقعا مثل خواهر نداشتش دوسش داره جونم هما فقط بهم بگو واسه چيزي كه فكر ميكنم اين وقت صبح بيدارم نكردي اولأ سلام دومأ خوبم كردم بيدارت كردم چشمتم دراوردم امروز تولدمه حق نق زدن نداري من كه حريف زبونت نيستم پدرسوخته با خنده تولدتم مبارك خوشگل خانوم تولدم بدون تو مبارك نميشه آقاي زرد رأس ساعت ٧ منتظرتم كادومم يادت نره هما خودت كه مي حرف نباشه داوود نه تو با اون كار داري نه اون با تو مسأله تون دوسال پيش تموم شده و رفته و الان حق نداري سر هيچي تولدمو زهرمارم كني ٧ منتظرتم باي باي داوود اما همچنان ته دلش ميخواست يه معجزه اي بشه تا بهونه موجهو براي نرفتن پيدا كنه ولي ميدونست كه زهي خيال باطل با بيحوصلگي بلند شد سمت آشپزخونه بره كه نگاهش به بازتابش تو آينه قدي اتاق بزرگ و آبي و خنكش افتاد داوود پسر خوش سيماي بور با چشمهاي عسلي قد متوسط و هيكل زيبايي كه نتيجه سال ها ورزش نه چندان منظم بود به صورتش نگاهي انداخت الآن دقيقا همون حالتي رو داشت كه بيتا خيلي دوست داشت ته ريش كوتاه با موهاي به هم ريخته اي كه روي پيشونيش ريخته بودنو قسمتي از ابروهاي كشيده و پرپشتشو از نظر پنهان ميكرد بيتاي لعنتي هميشه مسير صورتش تا موهاي سينه شو با ناخنهاش آروم طي ميكرد و سه سال تمام اين بزرگترين ريلكسيشن براي داوود بود نا خود آگاه به گرمكنش نگاه كرد اونم گرمكن فيت طوسي مورد علاقه بيتا بود كه برامدگي آلتشو به طور تقريبأ واضح نشون ميداد و او هميشه كيف ميكرد از نگاه كردن داوود در حال راه رفتن با اون گرمكن و لب پايينشو گاز ميگرفت با اينكه دو سال از تموم كردنش با بيتا ميگذشت اما هنوز بخش هاي بزرگي از وجودش با اون خاطرات شيرين زنده بودن و اون از اين وضعيت آنچنان هم راضي نبود و دونستن اينكه چند ساعت ديگر قرار بود دوباره ببينتش مضطربش ميكرد بدون شك بينشان ديگر عشق آتشين چند سال پيش وجود نداشت اما لذت خاطرات شيريني كه باهم داشتن آنقدري بود كه هر دو شون بدونن تا آخر عمر نخواهند تونست چنين حس نابي رو تجربه كنن ساعت ٦ بود كه داوود با خونسردي هميشگي با حوله اي پيچيده دور كمر از حموم اومد و سريع لباساشو پوشيد ودر حال بستن دكمه هاي پيرهنش خودشو برانداز كرد با پيرهن جذب سرمه اي كه استيناشو تا ارنج بالا داده بود و بيشتر از هميشه بدن متناسبشو نمايان ميكرد و شلوار جين فيت طوسي كه رو پاهاي كشيده و ورزشكاريش بدون كوچكترين چروكي وايساده بود لبخند رضايتبخشي زد و بعد حالت دادن موهاش به سمت بالا و دوش گرفتن با ادكلن محبوب هميشگيش لاليك سوويچ و كادو رو برداشت و با سرعت تمام سمت باغ محل جشن رانندگي كرد هما با لبخند گشاد و جيغ كوچكي سمت داوود اومد و پريد بغلش به به آقا بلاخره تشريف اوردن داوود درحاليكه يك دستش همچنان دور كمر هما بود با دست ديگه قوطي كوچكي از جيبش دراورد و به هما داد و گفت اينم يه كادوي خوشگل واسه يه خواهر خوشگل تولدت مبارك نق نقو جانم اومدن تو بهترين كادو برا منه مرسي واسه گردنبند خوشگل راستي طناز از وقتي اومده چشمش دنبال تو ميگرده هما اينو گفت و چشمك كوچيك سبزي زد و رفت تا به مهمونا برسه طناز يكي از دختر هاي اويزون داوود ميشه گفت يكي از جذاب ترين ها با چشم و ابروي مشكي و موهاي پرپشت تاريك تر از شب بود كه چند دفعه اي با داوود هم آغوش شده بود و هميشه تشنه ي او بود داوود اما سمت بار كوچك چوبي رفت كه روش پر از شيشه هاي رنگارنگ مشروبات بود بي توجه به اطراف پيكي ويسكي ريخت و روي صندلي بلند نشست و محو جمعيت در حال رقص و موزيك شد دستهاي كوچك و ظريفي دور گردنش حله شدند و بوسه ي نه چندان معصومانه اي را از گردنش كردند طناز با صداي همچون اسمش و لوندي هميشگي لب هاي داغشو به گوش داوود چسباند و گفت چه جيگري شدي لامصب آدم ميبينتت كرمشش ميگيره اولأ بيا جلو تا چشممون به جمالت روشن شه دومأ كرماتم ادب كنيم با خنده طناز با پاشنه هاي بيست سانتي و پيراهن زرشكي نيم متري كه از پشت به كلي باز بود و تنها با دو بند نازك دو طرف رو به هم متصل ميكرد و انچنان جذب هيكل جذابش بود و بيشتر از نيمي از سينه هاي خوش فرمش رو به نمايش ميگذاشت سمت داوود اومد لاي پاهاي داوود قرار گرفت و يك دست رو رو سينه داوود كه از سه دكمه باز پيرهنش پيدا بود گذاشت و دست ديگرشو پشت سر داوود روي گردنش گذاشت و خودشو كاملا به او چسبوند و با چسبوندن شكمش به لاي پاي داوود خودش رو به آلت نه چندان سيخ شده داوود ماليد و با چشمهاي سرشار از خواستن لب هاشو سمت لبهاي نسبتأ قلوه اي داوود برد و هماهنگ با موزيك بدنش رو تكون ميداد داوود بي اعتنا به كل كائنات اطرافش مشغول لذت بردن از شرايط بود و خودشو به طناز كار بلد سپرده بود و داشت كم كم دويدن خون در رگ هاي آلت ورزيدشو و گشاد شدن تك تك مويرگ هاشو و سفت و داغ شدنشو حس ميكرد به كمك مشروب و طناز به كلي اضطرابش از حضور بيتا را فراموش كرده بود كه سنگيني نگاهي رو رو خودش حس كرد حتي اين سنگيني رو خوب ميشناخت درحالي كه طنازو خيلي آروم از خودش دور ميكرد نگاهشو سمت سنگيني برگردوند و با ديدن بيتا كه با خشم و حرصي كه سعي در پنهان كردنش داشت به او و طناز زل زده بود تند شدن ضربان قلبشو حس كرد نوشته

Date: February 17, 2020

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *