سلام به همگی اسمم سيناست 38سالمه و تهران زندگی میکنم بنا به دلایلی مدت زیادی بود تنها بودم و یه خونه مجردی اجاره کرده بودم سرم تو لاک خودم بود و به کسی کاری نداشتم کارم شده بود سر کار رفتن و خوردن و خوابیدن تنها تفريحيم پشت محلمون یه پارک جنگلی هست که غروبا میرفتم اونجا و تنهایی یه گل می کشیدم و بر می گشتم خونه و میخوابیدم و روز از نو و روزی از نو سرتون درد نیارم تو همین رفتن و اومدن به باغ یا همون پارک جنگلی رو یه میز شطرنج که روبروی چندتا آپارتمان اون اطراف بود سرو صدای جر و بحث یه زن و شوهر توجه ام رو جلب کرد شوهره از خونه اومد بیرون و رفت البته با سر و صدا و فحش و فحش کاری غرق در افکار خودم بودم که تقريبأ 20 دقیقه از ماجرا گذشته بود دیدم یه زن و شوهر دیگه که بعدها فهمیدم باجناق بودن اومدن دم همون خونه شوهره عصبانی بود و تلاش همسرش واسه آروم کردنش بی فایده بود تا اینکه وقتی دیدن در رو واسشون باز نمیکنن اونام رفتن خیلی کنجکاو شدم چه اتفاقی افتاده بود چشمم دنبال خونه و پنجره ای که زن صاب خونه با پایین خواهر و دامادشون جر و بحث میکرد بود که متوجه شدم زنه داره منو نگا میکنه و با یه حالتی از فاصله تقريبآ 20 متری تا جایی که من نشسته بودم با اشاره و با حالتی طلبکارانه داشت بهم میگفت ها چته داری بر و بر اینجا رو نگاه میکنی منم از سر کنجکاوی با دستم به حالت گوشی تلفن اشاره کردم شماره میخوام رفت و بعد از چند دقیقه بهم اشاره کرد و از پنجره یه تیکه کاغذ رو انداخت پایین مثه برق از سر جام پریدم رفتم ور داشتم و اومدن همونجا بهش زنگ زدم که مثلأ بگم چی شده و کمکی از دستم بر میاد یا نه که برگشت گفت امشب میتونی یه جا ردیف کني میخوام قبل از اینکه شوهرم بیاد به حالت قهر از خونه بیام بیرون منم بی اختیار گفتم آره هوا تاریک شده بود و رفتم خونه رو مرتب کردم نیم ساعت بعد بهم زنگ و با پسرش که چهار سالش بود اومد زنگ خونه رو زد و اومد داخل بی نهایت زیبا بود اما روحیه خوبی نداشت ازم خواست چیزی نپرسم و فقط اجازه بدم شب رو اونجا باشه تا صبح بره قبول کردم ولی در ادامه خودش سر صحبت رو باز کرد و در مورد خودش همسرش که معتاد بود و آبروریزی که با خواهرش پیش آورده بود به خواهر زنش پیشنهاد سکس داده و بود و پس از لو دادن شوهر توسط خواهر زن و باقی ماجرا خیلی ناراحت بود که من با وجود اینکه معتاده ولی همه جوره تحملش می کنم باهاش راه اومدم ولی حرکت بدی کرده و از این حرفا داشت حوصلم سر میرفت شوهرش بهش زنگ زد و گفت کجایی و اینم با عصبانیت گفت خونه ام و قطع کرد پرسیدم چرا گفتی خونه ای میاد می بینه خونه نیستی بدتر میشه گفت نگران نباش کار هر شبشه ميره نمیاد تا روز بعد ولی دیگه نمیخوام برگردم تو اون خونه فردا میخوام برگردم دهات و ازش جدا بشم پیش خودم گفتم ريدي به الک آقا سینا ولی وللش امشبم مثه هر شب فکر کن تنهایی ولی عوض کردن لباس توسط فیروزه و اینکه خوابم نمیاد تا صبح توجه منو به چاک سينش جلب کرد ولی به خودم گفتم ول کن پسر چیزی بجز خواب و بیداری تا صبح ندیدم صبح شد بدون اینکه بخوام کاری بکنم از اینکه کاری نکرده بودم پشیمون نبودم فقط میخواستم بره و تموم شه این داستان رفت و به خودم گفتم بیا خیلی وقته با کسی نبودی حالا هم که یکی اومد اینجوری اومد و رفت چند روزی گذشت و بهم زنگ زد و حال و احوالپرسی کردیم و ازش پرسیدم چکار کردی و گفت داریم واسه طلاق توافقی آماده میشیم و از این صحبتها حالا دیگه نقش مشاور گرفته بودم و نصحيتم گل کرده بود و از این حرفا دیگه یه مدتی عادی شده بود حرف زدنامون پشت گوشی راستش داشتم فراموشش میکردم و حسی هم بهش نداشتم که دیدم بعد تقريبأ چهار ماه بهم زنگ زد و پرسید کجایی و بهش گفتم طبق معمول اومدم باغ و نیم ساعت دیگه ميرم خونه پرسید هنوزم تنهایی که گفتم آره مهمون نمیخوای جا خوردم گفتم اینجایی مگه آره اومدم فردا اسباب و اثاثیه رو ببرم طلاق گرفته بود رفتم خونه زنگ زد و تنهایی اومد اومد جلو در آپارتمان با اون خانمی که دیده بودم فرق میکرد از لحاظ سر حالی و خوش برا رویی صد و هشتاد درجه فرق کرده بود به حدی زیبا شده بود که با دیدنش شوکه شدم مجذوبش شدم و برق از چشام پرید یه کوچولو تپل شده بود سلام و احوالپرسی کردیم و اومد داخل بی اختیار گفتم دلم واست تنگ شده بود و همدیگه رو بغل کردیم انگار سالیان سال منتظر هم بودیم در رو بستم و رفتم تو اونم رفت لباس عوض کنه اومد بیرون داشتم دیونه میشدم یه لباس حریر سبز پوشیده بود چون تابستون بود دیگه هیچی زیرش نبود با دیدن اندامش کیرم راس شد اومدم کنارش نشستم و ابراز علاقه کرد از اینکه تمام این مدت به تو فکر میکردم و دلم واست تنگ شده بود و همینجوری که داشتم حرف میزدیم پاهامون قفل شده بود تو هم و لب روی لب و سینه رو سینه به پهلو خوابیده بودیم داشتیم از هیجان و گرمای وجود هم آتیش می گرفتیم بی اختیار لباساشو در آوردم و شروع کردم به خوردن لباس یواش يواش گردنش رو بو میکردم میک میزدم زبون میزدم اينور اونور یواش یواش پایین اومدم رو سینه هاش داشت دیونه میشد و نفساش تند تر و تندتر ميشد شروع کردم به خوردن سینه هاش نوک ممه اش دور تا دورش بالا و پایین میدادم با دستان و با آرامش زبون میزدم دیگه اختیار نداشت و میگفت وای سینا جون دلم واست یه ذره شده بود چقد منتظر این لحظه بودم و اینا که منم یواش یواش رفتم رو شکمش و با زبون از رو نافش رد شدم و زبونمو رسوندم به چوچولش خیس خیس شده بود خودشو بالا و پایین میداد و میگفت بخورش و منم زبون میزدم و میک میزدم و بی اختیار بلند شد و لباسامو کشی بیرون از پام شورتمو از پام کشید پایین و با دیدن کیر شق شده من دیونه تر شد تا آخر کیرمو کرد تو دهنش و شروع کرد به خوردن و جون گفتن خیلی وقت بود کیر نخورده بود و با یه ولع خاصی میخورد که تو عمرم همچي حالی نداشتم منم دیونه شده بودم و منم با همون حالت يهويي خودش خوابوندمش رو تخت و افتادم روش کیرمو چند سری رو کسش بالا و پایین کشیدم و با اصرار فیروزه که داد میزد بکن توش مردم جرم بده کیرمو تا ته کردم تو کسش و شروع کردم به تلمبه زدن فقط قربون صدقه کیرم میرفت و با خودش میگفت وای این منم دارم کيرتو می خورم این کیر سيناست تو کسم و بزن ابمو بیار و تا ته بزن جون وای جون منم رو هوا بودم کسش خیلی خوشگل بود و اندام سفیدی داشت و یه کم تپل هر بار که تلمبه میزدم کسش بیشتر خیس میشد تا اینکه یه نفس عمیق به همراه جيق کشید و ارگاسم شد ولی همون هیجان و شور و اشتیاق و داشت شروع کرد با حرفاش به من حال دادن که ابتو بیارم جون این کس مال کیه وای چه کیر کلفتی داري جون بکن جرم بده که منم آبم اومد همشو ریختم تو کسش از شدت ارضا شدنم و خستگی زیاد هردمون کاملأ وزنم رو انداختم روش و شروع کردم به لب گرفتن و نفس عمیق کشیدن نمیخواستیم از بغل هم دور شیم و تو این حالت تقريبأ یه ربعی موندیم و بعدش بلند شدیم ادامه دارد نوشته
0 views
Date: July 26, 2019