تو بهترین دروغ سالی

0 views
0%

چند روزه دارم دنبالش میکنم عوض شده نمیدونم دلیلش چه ولی رفتاراش عادی نیست مثه همیشه نیست سرد شده تلخ شده وقتیم علتو میپرسم جوابش قانعم نمیکنه دو ساعته دم این ازمایشگاه دارم کشیکشو میدم اسونترین و ابتدایی ترین راه واسه مچ گیری وقتی تو رابطه حس کردی وفاداریش لق میزنه باید همونموقع تمومش کنی ادامه دادن تا اثبات خیانتش فقط وقتتو حروم میکنه و قلبتو تکه تکه هنوز یه ساعت به تموم شدن شیفتش مونده بود که اومد بیرون چرا سوار تاکسی شد و منو تا مقصد راهنمایی کرد اخرای مسیر گیج شده بودم فک کردم داره میاد خونم ولی چرا بهم نگفته تا الان سوپرایز به چه مناسبتی سه تا خیابون مونده بود به خونه خودم مطمن ازینکه داره میاد خونم تو ذهنم داشتم بد و بیراه نثار خودم میکردم واسه حدس مزخرفم هرچند رفتارای اخیرش تخم بد بینی رو تو دلم میکاشت تو همین فکرا بودم که متوجه نشدم تاکسی پیچید نه جلوم بود نه پشت سرم سرمو چرخوندم اطرافم نبود از خیابون دوم که رد شدم تاکسی رو انتهای خیابون دیدم بی احتیاط بک گرفتم و منم پیچیدم جلوی اخرین مجمتع خیابون پیاده شده بود بلافاصله زدم رو ترمز اینجا دیگه خونه کدوم نر خری بود گوشیشو دراورد و بعد از زنگ زدن وارد مجتمع شد از کجا بفهمم تو کدوم طبقس اه گندت بزنن حسابی عصبی شده بودم سوالایی که ذهنمو به فاک میداد شروع شد خونه ی کیه اینجا چیکار داره تا کی میمونه دقیقن تو چه وضعیتیه از کجا میشناسه اینجارو داشتم با خودم بحث میکردم وسط اون همه درگیری ذهنی یهو یه سوال واسم بُلد شددنبال چی هستم با چشمام ببینم چی ثابت میشه چرا باید تعقیبش کنم ارزشش رو داره نه نیازی به این حرکت مسخره نبود باید تموم شه دیگه برام مهم نبود اینجا خونه ی کیه و اون اینجا چیکار داره این همه استرس از دست دادنش رو باید تموم میکردم واسه همیشه این دل دل زدن ها و حدس و گمون کردن ها بیخودی بود تصمیم گرفتم برم خونه چشمام همچنان رو همون مجتمع بود که دیدمش آآ چقد زود کارش تموم شد پسری که پشت سرش خارج شد رفت سمت دیگه ی خیابون سوار ماشین شد دور زد و یگانه ی ِ نه دیگه یگانه ی من نیست یگانه ی بی پسوند خالی بی نشونه مالکیت رو سوار کرد لباساشو عوض کرده بود یه لباس شب بلندمشکی زیر مانتو پوشیده بود و چهرش حسابی رنگ داشت مهمونی دعوته همراهش این پسرست با اون شال زرشکی و موهای اشفته در بادش لبای خندون و گونه های گل انداخته اش با اون قد بلند و هندسه ی اندامش امپراطور دلبری بود و من من یک سرباز رونده از دربار ماشینو روشن کردم و این بازی رو ادامه دادم یه ساعت بعد جلوی یه خونه باغ توقف کردن با این پسره ی جاکش اومده مهمونی خونم به جوش اومده بود متورم شدن رگ پیشونیم و حس میکردم این ضعفم نشونه این نیس که هارت و پورت الکی میکردم تا الان لعنت به من الاغ احمق سر و ته کردمو برگشتم خونه سوییچو انداختم رو نگهبان و سوار اسانسور شدم رفتم تو اشپزخونه کابینت کنار یخچال رو باز کردم شیشه ی جین رو برداشتم دوتا یخ انداختم تو لیوان و سرخوردم رو زمین تکیه دادم به یخچال پاهامو دراز کردم و لیوانو سر ریز کردم از مشروب کل روزای بودن باهاش رو دوره کردم سخته ولی وقته خداحافظیه نمیدونم لیوان چندمی بود که خوردم شیشه رو برداشتم که دوباره بریزم خالی شده بود با همون رمق باقی مونده شیشه رو پرت کردم به کانترِ روبروم اونقدی قدرت داشت که فقط خورد به کانتر و بعدم افتاد رو زمین نشکست عصبانی از نشیدن صدای شکستنش بلند شدم و اینبار محکم تر کوبیدمش تو دیوار تلو تلو خودمو رسوندم به اتاق خواب چشام داشت گرم میشد گوشیمو برداشتم و واسش نوشتم هرقبرستونی هستی هر کاری داری ساعت دوازده خودتو باید برسونی تند بود پاک کردم دوباره نوشتم باید ببینمت قبل دوازده منتظرتم باید گفتنم واسه اینکه بیاد کافی بود بیدار که شدم بیست دقیقه به دوازده بود سرم داشت جر میخورد رفتم حموم دوشو باز کردم و سرمو بردم زیر ب خنکی اب تحریکم کرد با همون لباسا کامل برم زیر دوش لرزیدم ولی قلبم هنوز داغ بود یک سال زمان کمی نبود تو این دوره ای که عشقا و رابطه ها زمانشون از طول عمر باتری گوشی هم کمتر شده و مخاطب دوستت دارم ها هفته ای عوض میشه و از گفتن به هیچ بنی بشری هم دریغ نمیشه با صدای چرخش کلید تو در سرمو برگردوندم اومد لباسشو بازم عوض کرده بود و صورتشم دیگه اون رنگو نداشت دو دو زدن نگرانی تو چشاش رو هیچوقت دوست نداشتم حتی همین الان قدمامو بلند برداشتم و فاصله تموم شد چی شده چرا اینجوری ای تو چشمات لباسات چرا خیسی بوی چیه این بغلش کردم عمق فاجعه هر لحظه بیشتر میشه واسم این سکوتش رو دوست دارم میدونم چقد گیج شده و منتظره حرف بزنم فاصله میگیرم ازش همه چی تموم شدس ولی لب میزنم چیزی نیست تو چشام نگاه میکنه و دنبال صحت حرفی که زدم میگرده فرصت کنکااش بیشتر بهش نمیدم دستمو میزارم رو کمرش و لبامو میذارم رو لباش همراهیم میکنه و یقه مو تو دستش میگیره دلم میخواد دنیا همینجا تموم شه در عین اینکه دلم میخواد استخوناشو خرد کنم واسه خوابیدن باهاش حریصم بوسه هامو تندتر ومحکم تر میکنم خودشو بیشتر بهم فشار میده دستامو حرکت میدم و محکم چنگ میزنم تنشو از ذهنم میگذره که دستای اون پسره هم رو این تن نشسته فشار حرکات ناشی از حرص درونیم اونقد زیاد شده بود که خودشو عقب کشید چت شده امشب یواشتر دردم گرفت به خودم میام تو یه تجربه ی تلخی که یه وقتی خوب بودی متعجب نگام کرد خوش گذشت با ترس نگام کرد چند وقته اینبار بهت زده نگام کرد چوب خطت امشب پر شده میتونی حرف بزنی و از خودت دفاع کنی و بری میتونی سکوت کنی و بری در هر صورت باید بری رهاش کردم و روی مبل نشستم اومد روبرم ایستاد دستشو گذاشت رو شونم نگاش کردم چشماش ترکیبی از تعجب ترس و بهت شده بود با ناراحتی گفت سهیل بالاخره فهمیدی باید حرف بزنم دیگه وقت سکوت نیست اروم و خونسرد گفتم دوستت داشتم امشب تصمیم گرفتم دیگه نداشته باشم اولین بار که زیر نور خورشید لمست کردم فکر نمیکردم به این زودی غروب بیاد ولی از وقتی منو واسه همراهی کردنت تو مهمونی مناسب نمیدونی وقتی جواب کجایی هام میشه خواب بودم وقتی شبایی که پیشمی سرت تو اون گوشیه وقتی بهت نزدیک میشم میگی الان نه یعنی یه چیزی این وسط درست نیست داد زدم تو بگو چی درست نبود این وسط که با من اینکارو کردی هاااان من کم اوردم سهیل تو خیلی خودخواهی مدام میخواستی از من ادمی بسازی باب میل خودت اوایل بخاطر داغ بودن رابطمون سعی میکردم همونی بشم که میخوای ولی نمیتونم خسته شدم خسته شدم ازین همه لحن دستوریت اینکارو بکن اونکارو نکن اینجابرو اونجا نرو با این نباش با اون نباش اینو نپوش اینو بگو اینو نگو ازین کنترل شدن بدم میاد با تو من خودم نیستم ازین خودم نبودن خسته شدم تو حتی تو تختم میخواستی منو کنترل کنی به تموم درخواستات باید چشم میگفتم ولی وقتی از علایق خودم باهات حرف میزدم منو به تمسخر میگرفتی دلم میخواست دور از تو خودم باشم اونجوری که دوست دارم رفتار کنم کنار یکی دیگه باشم که حس کنترل شدن نداشته باشم نخواد منو عوض کنه تو نمیدونی چقد ازارم دادی کنترلمو از دست دادم حرفاش واسم تازگی داشت و به مذاقم خوش نیومد هجوم بردم سمتش بازوهاش و محکم گرفتم با خشم غریدم اینقد اذیت بودی دستمو اوردم بالا و محکم زدم تو گوشش شوکه شد اینقد کسشرواسم تفت نده یگانه تو منو دور زدی با یه چاقال ریختی روهم میفهمی چه گهی خوردی مشت گره خوردمو به قصد کوبیدن تو فکش دوباره اوردم بالا ولی میونه راه پشیمون شدم و به جاش با دستام گلوش رو گرفتم اگه اینقد اذیت بودی چرا مثه ادم بهم نگفتی چرا گورتو از زندگیم گم نکردی چرا ادامه میدادی حرف بزن توله سگ فشار دستاش رو سینه ی ستبرم نتوست تکونم بده ناخناش رو تو پوست دستم فرو کرده بود سوختم ولی بازم ولش نکردم چشماش داشت از حدقه میزد بیرون رنگ سرخ صورتش داشت آبی میشد دستاش که افتاد به خودم اومدم ولش کردم افتاد زمین با ته مونده جونش واسه زنده موندن جنگید و یه نفس عمیق و صدا دار کشید دوباره و دوباره خودمو انداختم رو مبل حتی حاضرنبودم یه لیوان اب بهش بدم نزدیکای صب بود که اومد سمتم حالش خوب شده بودولی هنوز رد انگشتام رو گردنش دیده میشد دستشو برد تو موهام چشامو بستم دندونامو محکم بهم فشار میداادم از کوره در نرم باز اروم گفت بهت نیاز داشتم با همون چشای بسته اروم گفتم به کسی که اذیتت میکنه چه نیازی داری سهیل من دوستت دارم تو دوستتدارم نمیگفتی ولی حواست بود صدام از بغض نلرزه تو دوستتدارم نمیگفتی ولی قطره دوم به اول نرسیده یکاری میکردی لبهام به خنده باز بشه دوستتدارم نمیگفتی ولی وقتی مریض میشدم حواست به دکتر رفتن و دارو خوردنم بود سهیل بودنت خوبه تو زندگیم به ساپورتت نیاز داشتم به این همه توجه و عشقت نیاز داشتم به بی دریغ خرج کردن محبت و حتی پولت به دروغ تظاهر میکردم هیچ مشکلی ندارم ازت سواستفاده میکردم و درازاش نقشی رو بازی میکردم که دوست داشتی دردم گرفت دیدن بدون نقابش یه توگوشی محکم بهم زد مچ دستشو که تو موهام بود گرفتم کشیدمش سمت خودم تو چشماش خیره شدم مردمک چشماش بین دوتا چشمم تو رفتو امد بود با حسرت بار ترین و اندهگین ترین لحنم بهش گفتم نقشت رو خوب بازی کردی راستگو ترین ادم بد منم و تو بهترین دروغ سالی ازش خواستم همه ی وسایلی که پیشم داره رو جمع کنه و بره اروم بودم دیگه حالم بد نبود میدونستم موقتیه میدونستم پاشو از در بذاره بیرون بهم میریزم یک لحظه قبل ازینکه بری چک کن خالی نباشه پاکت سیگارم جوری برو که حس نکنم رفتی حالا برو که حال خوشی دارم بردارو با خودت ببر ازینجا هرچی که از تو خاطره میسازه عطرت نمونه روتن این خونه وقتی برو که پنجره بازه از دور نگاهش میکردم خیلی زمان میبره فراموش کردن خاطره هایی که هر گوشه ی این خونه ازش داشتم دیگه نمیخواستمش ولی بازم وقتی به اینده ای که پیش رو داشت فکر میکردم بهم می ریختم بی من نپوش ژاکت ابیتو با اون لباس ساده و مغروری زیبا نباش این همه بی انصاف کمتر بخند وقتی ازم دوری اصلن غمت نباشه خیالت تخت من بعد تو بهونه نمیگیرم خو میکنم به خلوت تنهایی راحت بخواب بی تو نمی میمیرم لب زدم میمــیرم ميدوني نصف بيشتر دلخوريات از آدما برميگرده به خودت اشکال کار درست از جايي شروع ميشه که توو يه رابطه طرف مقابلتو شبيه خمير بازي ميبيني و ميخواي اونو به شکلي در بياري که دوست داري شکل دادن يه خمير لذت بخشه اما شکل دادن به يه آدم غير ممکن فرسوده ات ميکنه و البته اون آدم رو هم دوست داشتن گاهي کنار يار بودنه گاهي ازش دور بودن و به يادش بودن دوست داشتن يعني پذيرفتن خمير مايه وجودي يه آدم بدون دست بردن به اصلش نوشته سایه

Date: July 25, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *