اینکه آخر خاطره ها کامنت میذارید خوبه جالبش میکنه ولی بعضی از مواقع بد و بیراه بیخوده من الان 45 سالمه بعد از انقلاب خیلی محدودیت داشتیم به خاطر همین گاهی اوقات کارهایی میکنیم که شاید از نظر بعضی ها درست نباشه خلاصه اینکه من میخوام یکی از اتفاقات رو که تبدبل به خاطره شده رو بنویسم اگه خوب بود بگید باز هم بنویسم یک روز بارونی نوی کرج به سمت حصارک میرفتم مسافر کش هم نیستم کنار خیابون بعد از شاهین ویلا دیدم یک پسر لاغر اندام زیر بارونه کشیدم کنار شیشه رو پایین دادم گفت مستقیم و سوارش کردم یادم رفت بگم که این قضیه مال حدود هفت سال پیشه همین که نشست یک نگاهی بهش انداختم دیدم که حالت دخترونه داره پرسیدم خوبی با یک حالت عشوه دار جواب داد خیلی ممنون یادم نمیاد چند بار نگاهش کردم که بعد اسمشو پرسیدم که گفت امیدم باور کنید نمیدونم چه طور شد که دیدم اومد طرفم و شروع کرد به لب گرفتن و بوسیدن زدم کنار شیشه ها بخار گرفته بود شاید کلا ده دقیقه از سوار شدنش نگذشته بود دستشو برد طرف کمر بندم بازش کرد با عجله شروع کرد به ساک زدن خیلی با لذت ساک میزد و با زبونش حسابی بازی میداد نمیتونم زیاد ادامه بدم شاید جزییات یادم نمیاد شایدهم چون تا حالا در این مورد ننوشتم نمیتونم زیاد بنویسم ولی فقط این رو بگم که با اینکه زمان زیادی گذشته و بعد از اون مورد هم با امید و با دیگران موارد متفاوتی داشتم هیچ کدوم استرس و لذت ساک زدنهای امید رو نداشتند نوشته حمید
0 views
Date: February 15, 2019