سلام اسم من زهره س 31سالمه یکبار قبلا ازدواج کردم ولی بعد از چن سال مجبور شدم با وجود یه بچه طلاق بگیرم اماخاطره ای که میخوام بنویسم مربوط وقایعیه که از پارسال تا الان برام اتفاق افتاده که احتمالا کمی طولانی میشه این نکته رو بخاطر راحتی اون دسته از دوستانی میگم که به خوندن داستانهای بلند بی علاقه هستن شاید با این یاداوری بتونن از وقتشون به شکل بهتری استفاده کنن شوهرم آدم بی مسولیت و عوضی بودواسه همین به هر زحمتی بود ازش جدا شدم و با پسرم زندگی بدون دغدغه و توام با ارامشی رو که چن سال از داشتنش محروم بودم رو تجربه میکردیم اما مگه نصیحتهای دلسوزانه اطرافیان و خونواده میذاشت آرامش داشته باشم روزی نبود که به پرو پام نپیچن و ازم نخوان زودتر یکی رو از بین خواستگارام انتخاب کنم دیدم زیاد هم بیراه نمیگن بلاخره منم جوونم تا کی باید نیازهامو سرکوب کنم واسه همین ترغیب شدم یه بار دیگه شانسمو واسه خوشبخت شدن امتحان کنم از خودم که بخوام بگم قدم 168و وزنم 63کیلویه پوست سفید و چهره خوبی دارم هیکلم هم بخاطر اینکه سالهاس حرفه ای ورزش میکنم خوب و رو فرمه فقط سینه هام بنظرم یکم درشته سایز 80و یه ذره هم باسنم که البته واسه خانوما حسن به شمار میاد خواستگار از همه صنفی داشتم اما رو هر کدوم عیبی میذاشتم تا یه روز که اتفاقی با یه سایت همسریابی اشنا شدم و پروفایلی واسه خودم ساختم همون روزای اول یکی پیام واسم گذاشت که شرایطمو خونده و خوشش اومده ولی وقتی تلفنی باهاش تماس گرفتم خیلی زود متوجه شدم که قصد جدی واسه ازدواج نداره و فورا بلاکش کردم ازینکه به این سایت اعتماد کرده بودم پشیمون شده بودم ولی پیش از اینکه این سایتو که رو گوشیم ریخته بودم پاک کنم پیامی از یه آقایی دریافت کردم که بالحن خیلی محترمانه ازم خواهش کرده بود این فرصتو بهش بدم که شخصیتشو بهم بشناسونه و بتونه نیت خیرشو نشون بده دودل بودم اما بلاخره کنجکاوی بر تردبدهام غلبه کرد و با استفاده از شماره ای که تو پیامش واسم گذاشته بودتلگرامشو پیدا کردم و واسش پیام گذاشتم شاید هنوز نیم ساعت هم از ارسال پی امم نگذشته بود که واقعا پشیمون شدم خدایا این چه کاری بود که من کرده بودم من دوباره و با وجود یه تجربه که موجب پشیمونیم شده بود باز به این سایت اطمینان کرده بودم و واسه خودم ماجرا درست کردم بودم از هولم نمیدونستم چیکار کنم پی امم یه تیک خورده بود و دیگه امکان حذف کردنش وجود نداشت واسه همین هول هولکی و تا پیش از اینکه پیامو ببینه ووا کنه بلاکش کردم که نتونه جواب بده اونروزگذشت و خبری نشد به خیال خودم مشکلو ریشه ای حل کرده بودم تا اینکه 11 روز از ماجرا گذشت دیگه حتی یادم رفته بود جریانو تا این که یه روز غروب که با دختر خواهرم تازه از بیرون برگشته بودم و هنوز مانتوم تنم بود گوشیم زنگ خورد شماره رو سیو نداشتم اما یکم بنظرم آشنا اومد واسه همین جواب دادم صدای قشنگی با لحن مودبانه پاسخ داد تیراس هستم اگه خاطرتون باشه تو سایت واستون پیام گذاشته بودم و شما هم محبت کرده بودین تو تلگرام به پیشنهاد آشناییم پاسخ داده بودین واقعا نمیدونستم چی باید بگم یکم هول شده بودم از طرفی تصمیم گرفته بودم ازدواج ازین طریق رو بکلی فراموش کنم و از طرفی دیگه شنیدن اون صدای مودب و آرامش بخش بود که دلمو حسابی لرزونده بود عکسی رو که تو سایت واسه پروفایلش گذاشته بود رو بخاطر آوردم ترکیب زیبای کت روشن و پراهن تیره ای که یقه اش روی یقه کت رو پوشونده بود چهره جذاب و چشمای خوش حالتش لحظه ای از جلو چشمام دور نمیشد راستش واسه من که همیشه ارزو داشنم همسر مودب و خوش تیپی داشته باشم این موقعیت خیلی ایده آل نشون میداد واسه همین تو یه لحظه تصمیم خودمو گرفتم و ابنطور جرقه آشنایی و ارتباط من و تیراس زده شدبعدها وقتی ازش پرسیدم چرا واسه تماس باهام 11روز تعلل کرده فهمیدم اون کلا تلگرامشو دیلیت اکانت کرده بوده و بشکل کاملا اتفاقی و تصادفی هوس میکنه یه سری بزنه به تلگرام که پیام منو میبینه البته اونموقع 11روز از فرستادن پیام من گذشته بوده پذیرفتم که بیشتر با هم آشنا بشیم واسه همین بیشتر اوقات تلفنی باهم حرف میزدیم وتیراس هر روز بیشتر بدلم مینشست گاهی شبها مون تا صبح به گفتگوی تلفنی و چت کردن و فرستادن متن شعر و گاهی هم سلفی هایی که از خودمون میگرفتیم میگذشت تیراس یه جنتلمن واقعی بنظر میرسید ازانجام هیچ کاری برای خوشحال کردنم فروگزار نمیکرد از گل فرستادنهای گاه و بیگاهش گرفته تا سورپرایز ها و هدیه ها ش و دعوتهایی که واسه شام و نهار از من و پسرم بعمل میاورد طوری که پسرم که تازه 7سالشه و جز یکی دوبار ندیده بودش حسابی عاشقش شده بود اونم بنظر میرسید پسرمو بعنوان پسر خودش پذیرفته و هر بار به بهانه ای هدیه ای واسش تهیه میکردو اینطوری عقل و هوش بچه رو برده بود البته نه تنها بچه فکر میکنم خودم هم حسابی دلباخته اش شده بودم همش به اون و بودن باهاش فکر میکردم تقریبا 5 سال از جداییم میگذشت 5سالی که من مث یه راهبه گذرونده بودم در حالی که همه جور آدمی هم سر راه زندگیم قرار میگرفت اما تو این مدت من با هیچکس رابطه نداشتم خودمو فراموش کرده بودمو وجودمو وقف پسرم کرده بودم ازون جایی که طبیعت گرم و یا بهتر بگم هاتی دارم اون اوایل خیلی اذیت میشدم و احساس نیاز و تمایل به داشتن یه آغوش نوازشگرو گرم که توش به آرامش برسم لحظه ای دست از سرم برنمیداشت اما ازون جایی که تو یه خانواده سنتی و کاملا معتقد بزرگ شده بودم همیشه و همیشه و با وجود همه نیازهایی که هر از چند گاه واقعا ذله ام میکردن صبر میکردم البته منکر این نمیشم که یه روزایی هم بود که اونقدر این نیازها باشدت بهم فشار میاورد که بعد از مشورت با روانشناسم و بنا به پیشنهاد اون تصمیم گرفتم برای در امون موندن از مشکلات عصبی ناشی از سرکوب جنسی که خیلی هم نگران کننده بنظر میرسید به خود ارضایی متوسل بشم که البته هیچوقت هم نتو نست اونجور که باید و شاید منو به نشاط جنسی ای که در آرزوش بودم برسونه ولی از حق نگذریم نقش پیشگیرانه و آرامش بخشش تو گذروندن این دوران خیلی بهم کمک کرد تیراس همونجور که قول داده بود به وعده هاش عمل کرد و چن شب بعد از اونکه موضوع خاستگاریشو به پدرم گفتم واسه آشنایی با پدرم اومد اونشب داداشم هم ناغافل از راه رسید وموجب شد جمعمون یکم شلوغتربشه ولی تیراس به همون خوبی که از عهده کسب اعتماد من و پدرم برامده بود داداشمو هم شیفته خودش کرده بود طوری که بعد از رفتنش هم اسمش از زبون داداشم نمیافتاد و من غرق در شادمانیهام پیش خودم رویا پردازی کرده و خودمو همسرش تصور میکردم و ازینکه خداوند خواسته مزد صبرکردن و خطا نکردنم رو با قرار دادن تیراس سر راه زندگیم بهم بده تو پوست خودم نمیگنجیدم بعد از اون شب آشنایی بود که دیگه خودمو خوشبختترین زن جهان وخواستگاری تیراس رو همون همای سعادتی میدیدم که اومده بود منو آرزو هام برسونه بعد از اون شب و جلب شدن اعتمادم خیلی بیشتر از با هم راحت شدیم طوری که اون براحتی ازم میخواس با لباسهای لختی سلفی بگیرم و براش بفرستم منم با شوق و ذوق میگشتم تو لباسامو و تنگترین و نازکترین لباسهامو پیدا میکردم و بعد از کلی آرایش در حالتهای مختلف از خودم عکس میگرفتم و براش میفرستادم دیگه کاملا دستم اومده بود که هر چی لباسهام نازکتر باشن و یقه شونو موقع عکس گرفتن بیشتر باز کنم ببشتر مورد پسند و تعریف و تمجید و قربون صدقه های تیراس قرار مبگیرم دیگه الان بیشتر وقت مکالمه ما حول حوش من و عکسام و اینکه الان کدوم شورت و سوتینمو پوشیدم میگذشت و منهم ازونجا که تو صحبتهامون و از خلال صحبتهای خودش متوجه شده بودم خیلی حشری و داغه بهش ایراد نمیگرفتم که هیچ تازه واسه تیزتر کردن آتیش هوسش واینکه ببینم چطور بیقرارم شده از هیچ شیطونی ای که به فکرم میرسید واسه تحریک و دیوونه کردنش فروگذار نمیکردم البته حدود و مرزهایی رو که واسم اصل بود رو هم رعایت میکردم مثلا با وجود همه این عکسای تحریک کننده وقتی به اونجا رسیدیم که ازم خواست که لباسمو دربیارم و با سوتین ازخودم عکس بگیرم ازش عذر خواستم و اونو موکول به بعد از ازدواج کردم تیراس که اتفاقا خیلی حاضر جواب همبود اونروز از بین روایات معتبر اسلامی روایتی واسم نقل کرد که طبق اون مرد حق داره بدن برهنه همسرشو قبل از ازدواج ببینه و بپسنده راستش زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی باید بگم تنها چیزی که به ذهنم رسید برای فرار از فرستادن عکس برهنه ام این بود که این واسه وقتیه که ازدواج قطعی شده نه حالا که حتی بصورت خانوادگی نیز به خواستگاریم نیومدی مکث تیراس واسه چن لحظه موجب شد فک کنم زدم تو خال و موفق شدم دلیلی قانع کننده و محکم بیارم ولی هنوزچن لحظه ازبیان این بداهه ی نجات بخش نگذشته بود که پاسخش شادیمو زایل کرد در حالی که با خنده کوتاهی حرفمو تصدیق میکرد ادامه داد تو درست میگی هر چیزی به وقتش و ادامه داد میذاریمش واسه پنجشنبه شب که قراره با خانواده برسیم خدمتتون فکر اینکه اون چطوری میخواد وسط اون جمع بدن لختمو ببینه بخندم انداخته بود بیشتر بنظرم یه شوخی مسخره میومد که با شنیدن راه حل پیشنهادیش هنگ کردم خوب یادمه اینطور شروع کرد زهره جون تو واقعا منو دوس داری گفتم آخه این چه حرفیه عشقم مگه شک داری گفت من که مطمینم ولی فکر کردم شاید تو هنوز تردیدات از بین نرفته باشه و من مجبور شدم از جانب خودم مطمینش کنم گفت پس با این وجود مشکلی نمیمونه روز خواسنگاری من از پدرت اجازه میگیرم که بتونم نیم ساعت خصوصی باهات صحبت کنم که این هم رسمه و هم غیر عقلانی نیس و شما اونجا منو به اتاق دیگه راهنمایی میکنین و همونجا و پیش از هر چیز لخت میشی تا من بتونم همه بدنتو ببینم راه مخالفتی برام نمونده بود پرسیدم لخته لخت و اون گفت آره عزیزم لخته لخت بعدشم من اون بوسی رو که سر شرط بندی چن روز پیش بهم باختی رو ازت میگیرم و بعدشم حرف میزنیم و نیم ساعت بعدشم میایم بیرون حس اینکه تیراسی که واسه بودن باهاش لحظه شماری میکنم اینجوری و با این دقت واسه دیدن بدن برهنه من و لمس کردن من نشسته و برنامه ریزی کرده بوجدم میآورد احساس کردم لای پام خیسه خیسه صحبتو همونجا و با وجود اینکه حسابی داست به هردومون خوش میگذشت قطع کردم نباید میذاشتم فکر کنه اختیار احساساتمو تونسته تو دست بگیره روزها تند و تند میگذشتن تا سه شنبه که در حین صحبت به قرار پنجشنبه اشاره کرد و ازم خواست به خرج اون برم آرایشگاه و همه بدنمو اپیلاسیون کنم میگفت دوس داره اولین بار که منو میبینه منو تو بهترین حالت ببینه نمیدونستم چی بگم دوس نداشتم ناراحتیشو ببینم موافقت کردم اماترجیح دادم واسه این قضیه پولی ازش قبول نکنم این بود که از آرایشگاهی که همیشه میرفتم واسه چهارشنبه عصر وقت گرفتم چهارشنبه وفتی که کارم تموم شد پیش از خروج از اونجابا دیدن بدن خودم تو آینه قدی اتاق پرو سالن زیبایی کاملا هنگ کرده ومختل شده بودم اولین بار بود که همه جای بدنمو انقد لطیف شفاف میدیدم راستش با دیدن بدن خودم حسابی تحریک شده بودم فردای اون روز یعنی پنجشنبه ساعتی بعد از غروب بود که میهمانها اومدن تیراس مادر و برادرشوباخودش آورده بود من واسه اونروز ترجیح دادم یه لباس ابایی حالت مانتو بپوشم لباسی که هم پوشیده باشه وهم این قابلیتو داشته باشه که بشه تکی و بدون لباس دیگه ای پوشیدش من و تیراس هردوبخاطر اتفاقی که قرار بود اونروز بیفته استرس داشتبم و حسابی هم تحربک شده بودبم اینو از برافروختگی چهره تیراس و حالت غیر طبیعی جلو شلوارش که بنظر میرسید به زور موفق به مهارش شده میشد فهمید حال منم که از دیروز حسابی خراب بود سبنه هام سفت شده بودن و نوکشون بطرز بیسابقه ای شق شده بود بین پاهام و شورتمو که نگو شده بود آبشار یه ساعتی که گذشت تیراس که عرق رو پیشونیش گواهی از حال خرابش میداد رو به بابام خواسته شو مطرح کرد و واسه نیم ساعت گفتگوی خصوصی واسه گفتن آخرین حرفها اجازه خواست و لحظاتی بعد من داشتم اونو واسه رفتن به اتاق محاور راهنمایی میکردم بمحض ورود ازم خواست آب براش ببرم منم همینکارو کردم آب رو که دادم دستش گفت زود باش وقت نداریم عشقم وقتی گرمای بدنشو که انگار داشت ازش شهوت میریخت رو تو نزدیکی خودم حس کردم بدنم یهو داغ شد حس کردم گردش خونم شدت گرفته و نهایتا اون خواسته اش اون داشت تو چشام نگاه میکرد انگار داشت بهم دستور میداد که لخت شم وااااای این طرز برخورد دیوونم میکرد فوری لباسو ازتن بیرون آوردم و شلواررو شورت و سوتینمو هم بسرعت برق دراوردم انقد کسم خیس بود که زیر نور لامپ برق میزد یه لحظه که بخودم اومدم از چیزی که دیدم هم متعجب شدم و هم ترسیدم تیراس هم داشت آخرین تیکه لباسی که تو تنش مونده بود یعنی شورتشو در میاورد ینی واقعا من انقد تو فکر و خیالام بودم که متوجه دراوردن شلوار و پیراهنش هم نشده بودم در حالی که سعی میکردم مانع از لرزش صدام بشم آروم گفتم چرا اینکارو میکنی این قرارمون نبود گفت دوس دارم لخت تو بغلم باشی شاید اگه در حالت معمول همچین کاری کرده بود همه چیزو اونجا یه طرفه تموم میکردم اما اون لحظه با دیدن کیر شق شده تیراس احساس کردم اولین و تنها کاری که من باید تو اون لحظه انجام بدم اینه هر جور شده گرمی و سفتی اون کیر گنده رو رو بدنم حس کنم واسه همین بحث رو ادامه ندادم و با اشتیاق تو آغوش داغ تیراس فرو رفتم در حالی تو آغوشش فشارم میداد بعد از یکی دوبار مالوندن بدنش رو سطح بدنم که حسابی حشرمو بالا برد کیرشو دقیقا رو سوراخ خیسم نگه داشت و در حالی لبامو میمکید آروم کیرشو میمالوند رو سوراخم چنان استادانه و با احساس سینه هامو میمالوند و میک میزد که بزرگترین لذت زندگیمو حس میکردم از دوره نوجونی هر وقت پیش میاد که تا این حد تحریک میشم اشکم سرازیر میشه اونروز هم وقتی تیراس داشت در حین مکیدن لبام کیرشو رو سوراخ کسم میمالید هم زدم زیر گریه بی صدا اشک میریزم و میگفتم چرا داری اینکارو میکنی من هر چی تو خواستی انجام دادم اما اون انگار بیخیال و فارغ از هر ترسو دلهره ای مشغول مکیدن و لیسیدن پستونام بود و هیچ توجهی بهم نمیکرد البته فک کنم اونروز شانس حسابی باهاش یار بود که داداشم رفت بود ماموریت و برای همین اونروز غیر از من و پدرم و خانواده خودش کس دیگه ای تو خونه نبود آخه من سالهاست که مادرمو از دست دادم واسه همین کسی نبود که بخواد احیانا عروس و دومادو چک کنه پدرم هم که با پای شکسته اش که تو آتل بود بزحمت خودشو از خونه خودش تا اونجا رسونده بودواسه همین احتمال اینکه بخواد در اینمورد کنجکاوی کنه تقریبا صفر بود دیگه با مالشهای تیراس هردو در اوج بودیم شاید یه جایی لای ابرا از عشقبازیمون لذت میبردیم تیراس که به نظر میرسید بد تر از من بی طاقت شده دستشو زیر رون راستم انداخت و آوردش بالا و بعداز اینکه چن بار سر کلفت کیرشو کرد تو کسم و در آورد در انگار که دیگه طاقتش تموم شده باشه کل کیرشو تا ته کرد تو کسم آه کسم از فرط خیسی لیز لیز بود واسه همین در حین عقب جلو کردن چن باری از کسم در اومد که هردفعه هم تیراس فوری اونو بجای خودش برگردوند خیلی لذت بخش بود برام که کیر کلفتشو تو کسم عقب و جلو میکرد در حالی که اشک میریختم همه جای صورتشو میبوسیدم هی آروم در گوشش میگفتم کسم و دوس داری تنگه داره بهت حال میده برام خیلی جالب بود تیراس حتی در حین گاییدن کسم هم دوراندیشانه عمل میکرد و داشت واسه عشق و حالای بعدیش که از قبل انگار برنامشونو ریخته بود محیط رو آماده سازی میکرد انگشت وسطشو که با آب کسم خیس کرده بود تا ته تو کونم کرده بود و همین باعث میشد از سکسی که بهم تحمیل شده بود لذت ببرم تو یه لحظه حس کردم بین زمین و هوام و لحظه ای بعد داشتم رو کیر تیراس که رو زمین دراز کشیده بود بالا پایین میرفتم و بعد از چند لحظه منو تو همین حالت رو خودش خوابوند و با شهوت شروع کرد به لیس زدن پستونام و حتی زیر بغلام خیلی بهم حال میداد احساس کر دم دارم ارضا میشم واسه همین خودمو محکمتر و تندتر رو کیر تیراس میکوبوندم تو این حالت تیراس منو خوابوند کف زمین و خودشو بین پاهام رسوند و کیرشو دوباره هل داد تو کسم و بعد از چند تاتلمبه و قبل از اینکه بتونم ازش بخوام آبشو اون تو نریزه یهو سوختم و از آب داغش پر شدم اما اون هنوژ تلمبه میزد طوری که باهر بار که کیرشو هل میداد تو کسم از کناره هاش مقداری آبش سر ریز میشد ولی اون هنوز داشت پستونامو میلیسید احساس کردم کیرش که بعداز ارضا در حال کوچکتر شدن بود دوباره داره سفت میشه یهو دیدم با عجله از روم بلند شد و منو به سینه خوابوند و قبل از اینکه بتونم مخالفتی کنم کیرشو گذاشت در سوراخم کیرش ازونجا که خیس آب بود کاملا لزج و لغزنده آروم آروم راهشو تو سوراخ تنگم پیدا میکردو با هر کمری که تیراس میزد مقدار بیشتری از اون کیر کلفت و داغشو هل میدادتو کونم چون قبلش یه چن دقیقه ای انگشتم کرده بودسوراخم آماده شده بود ودرد زیادی حس نکردم با یه ریتم یکنواخت ولی خیلی آروم آه آه میکردم در همون حال که تا آخر کیرشو تو کون تپلم فشار میداد سرشو از زیر بغل چپم گذروند و در حین مالوندن سینه هام گاهی با مکیدن و گازگرفتن و لیسیدن اونا تنوعی تو سکسمون بوجود میآورد بعد بکی دو دقیقه منو دوباره به پشت برگردوند و اونقد پاهامو باز کرد و بالا برد که که کیرشو تو نست با سوراخم هم طراز کنه و اینبار دخولش واقعا دردناک تر از دفعه پیش بود ولی خوب ارزششو داشت آخه من با دیدن اون که داره از گاییدن من و با استفاده از بدن من لذت میبره خیلی حال میکردم اون همونجور که بارها پشت تلفن وعده داده بود خیلی خوب و لذت بخش داشت کونمو میذاشت منم واسه اینکه با این سکسش حسابی حال کنه و خاطره بشه واسش شروع کردم به مالونودن سینه هاش وبازی با نوکشون قبلا تلفنی بهم گفته بود که اینکار حشرش خیلی بیشتر میکنه اینکارم باعث شد که کلفتتر شدن کیرشو وقتیکه در حال کردنم بود تو کونم حس کنم سعی میکرد بدون ایجاد صدا به پستونام و مخصوصا نوکشون که حسابی هم تیز شده بود ضربه بزنه طوریکه فقط تولید درد کنه دردی که واسه من تبدیل میشد به لذتی بی سابقه که هرگز تاحالا تجربه اش نکرده بودم و با هر ضربه من دیوونه تر میشدم چن ضربه آخری که پیش از ارضای همزمانمان به پستونام میزد توام شده بود باحرکت سریع و با شدت کیرش تو سوراخ کونم و بعدش دوباره احساس سوختن و پر شدن اما اینبار فوری بلند شد و دستمالی رو از کنارش برداشت و شروع کرد به پاک کردن سوراخم اما بعد از 10ثانیه دوباره خوابید روم و کیرشو تا ته هل داد تو کونم واقعا میخواست بازم بکنه نیم ساعت ما 5دقیقه دیگه تموم میشد اما اون انگار تازه داشت استارت یه سکس دیگه رو میزد گفتم تیراس 25دقیقه اش رفتا الانه که صدامون کنن وتنها بعد از این یاداوری بود که تیراس از روم بلند شد وفوری هم کمکم کرد تامنم بلند شم لباساشو پوشید و به منهم تو پوشیدن لباس کمک کرد ساکت بود و مرموز وشاید هم متفکر وقتی که داشتیم آماده میشدیم واسه بیرون رفتن دیدم رفت از بالای کمد موبایلشو برداشت اینجا بود که معنی بعضی حرفایی که موقع سکسمون به زبون اورده بود ولی من ازشون بی توجه گذشته بودم رو متوحه میشدم وقتی در جواب من که ازش میپرسیدم تیراس منو ول نمیکنی که یا از من سیر نمیشی که میگفت ازین به بعد همیشه تو رو میکنم هر وقت اراده کنم کس و کونتو پر میکنم اینحرفاشو میذاشتم به حساب لذتی که تو اون لحظه داره میبره و گاهی هم ساده دلانه میذاشتمش پای استواریش و پایداریش برای ازدواجمون مراسم نیم ساعت بعد از بیرون اومدنمون از اتاق تموم شد و مهمونا مون رفتن اما اونروز تو اتاق خونه خودم اتفاقی برام افتاد که منو واسه همیشه زیر پا خواب تیراس کرد آره تیراس فیلم کاملی ازاولین سکسمون گرفت اما این موجب نشدکه بخواد به عکس خیلیها ازون سوء استفاده کنه نه اون مردونه به قولهایی که داده بود وفا کرد و اون فیلم هم واسه ما که الان زن و شوهر هستیم و یه خانواده خوشبخت محسوب میشیم فقط یه یادگاریه ارزشمنده که گاهی با دیدنش تجدید خاطره میکنیم روزو روزگار بر همه شما خووووووووووووش نوشته
0 views
Date: March 29, 2020