من ثریا هستم 34 سالمه شوهرم 42 سالشه دیابت داره و همیشه برادرش با خانوادش میان خونمون به شوهرم سر میزنن برادر شوهرم دوتا دوختر داره با یه پسر که پسره هیجده سالشه یه روز که اومده بودن خونمون من هم اسهال داشتم هر ده دقیقه به ده دقیقه میرفتم توالت اون شب من باره ششمم بود که میرفتم توالت و یه شلوار و یه پیراهن مردانه تنم بود . توالت خونمون قسمت بالای ساختمونه و یک اطاقکی هم کنارش هست که آبگرم کن و یه سری خرت و پرت ریختیم اون و اون اطاقک کناره توالت هستش و یک دریچه و یه پنجره کوچیک داره اون شب من نشسته بودم دستشوئی میکردم که احساس کردم یکی داره دریچه رو بر میداره اول ترسیدم فکر کردم جن یا دزدی اومده وقتی دستسو آورد دریچه رو بر داره دستشو دیدم و فهمیدم که پسر برادر شوهرمه چون ساعت مچی ای که شوهرم براش خریده بود دستش بود من سرمو انداختم پایین گفتم آخه این می خاد کجای منو دید بزنه از تو دریچه از نیم تن به بالا رو فقط می شد دید منم که لباس جم و جور تنم بود صدای آه آهش میومد که مطمئن بودم که داره جق میزنه ولی برای چی رو نمی دونم دلم براش سوخت گتفم این بدبخت فقط داره صورتمو می بینه و جق میزنه دکمه های پیرهنمو باز کردم و سینه هامو در آوردم که ببینه و جقشو بزنه که وقتی من این کارو کردم اون داشت از خوشحالی می مرد صداش میومد که می گفت دمت گرم.
خلاصه اونشب اون جق زد و منم هر وقت نگاهش میکردم که زل زده بود به سینه های من بهش می خندیدم . فردا شبش که اومده بودن دیدم که داره لحظه شماری میکنه که من برم توالت منم بیکار نبودم که الکی برم اونجا اون جق بزنه یه لحظه با خودم فکر کردم که شوهرم که دیابت داره و فقط با کاندوم باهام حال میکنه برم ببینم اگه کیرش درست و حسابی بود با اون یه حالی کنم این با شلوار کرده بودم با همون پیرهن مردونه رفتم تو توالت شلوار و شورتمو در آوردم و آورزون کردم به جا حوله ای رفتم نشستم تو توالت و منتظر شدم بیاد دریچه رو بر داره وقتی اومد و دریچه رو برداست اون هم منتظر شد من پیرهنمو در بارم که جق بزنه حدود یک ربع منتظر شد دید که هیچ خبری نیست گفت اح دی بیار دیگه من که صداشو شنیدم بلا فاصله پیرهنمو در آوردم و اون داشت منو نگاه می کردو جق میزد من پاشدم وقتی که پاهای لختم دید و کسم داشت نگاه میکرد دست از جق زدن برداشت فقط نگاه کرد هی میگفت جون بخورمت منم رفتم جلوی دریچه سینه هامو کردم تو دریچه اونم تا این صحنه رو دید سر سینه هامو کرد تو دهن شو تند تند میک میزد چند دقیقه ای با سینه هام ور رفت اومدم ببینم کیرش چطوریه تا سرم از دریچه رد کردم دستاشو گذاشت رو لپم سریع لب گرفت کیرشو دیدم کیرش رو گرفتم تو دستم نرم و کلفت بود ولی یه کم کوتاه بود کلی لب گرفت پسر خوشگلی بود لبای نرمی داشت وقتی لب میگرفت از خودم هم خوشم میومد ولی بگم بیست دقیقه داشت لب میگرفت کلافت کرد خودم خسته شودم صورتمو کشیدم عقت گفت یه لحظه دهنتو بیار جلو نمیدونستم چیکار میخواد بکنه.
دهنمو بردم جلو گفت بازش کن باز کردم زبونشو گذاشت تو دهنم با لباش لبامو بست و میک میزد دوباره صورتمو کشیدم کنار برگشتم کونمو کردم به سمت دریچه اولش یکم با دستش کسمو مالوند بعد کیرشو گذاشت و فشار داد رفت تو منم که بدنم داشت از شهوت می لرزید ارضا شدم همین که من آبم اومد اونم گفت زود باش بر گرد بر گشتم کیرشو گذاشت رو سینه هام آبشو ریخت رو سینم سرشو آوردم اینور باز ازم لب گرفت گفتم بسه بابا الآن که گندش در بیاد زود برو تا منم بیام اون رفت منم با دستمال کاغذی آبو پاک کردمو کسمو شستمو رفتم.
خلاصه از اون شب به بعد هر موقع میومدن من میرفتم توالت اونم از تو اطاق من میکرد یه روز انسولین شوهرم تموم شد انسولین یه آمپولیه که برای بردن قند تو سلولا بکار میره و برای مریضای دیابتی هستش شوهرم حالش بد بود زنگ زدم داداشش اومد بردش بیمارستان من پسرم با اونا رفت و دخترم که 8 سالشه موند پیش من.
ساعت هشت شب بود زنگ زدن درو باز کردم دیدم مجید پسر برادر شوهرم با یکی دیگه اومدن تو اونی که با مجید بود موند تو حیاط مجید اومد تو گفت زن عمو کسی که خونتون نیست گفتم نه گفت میذاری منو رفیقم یکم باهات حال کنیم گفتم مگه اینجا جنده خونس که تو هر کی رو میبینی بر میداری میاری اینجا من بخاطر خودم میام باهات تو دستشوئی دیگه قرار نیست هرکی که میاد رو برداری بیاری گفت تورو خدا ضایع نکن همین یه بار گفتم خیلی خب بگو بیاد ول دفعه آخرت باشه کسی رو میاری پسره اومد تو رفتیم تو اطاق مجید ده دقیقه کرد زود تموم شد آبش اومد پاشد رفت بیرون که اگه کسی اومد خبر بده پسره اومد تو اطاق انگار تا حالا کس ندیده بود بدون این که لخت بشه کیرشو در آورد کرد تو. کیر کوچیکی داشت من انگار هیچی حس نمیکردم بعد نیم ساعت آبش اومد باشد از رو لبم گاز گرفت و رفت منم پاشودم رفتم کسمو شستم رفتم پیش مجید گفتم دیگه با کسی نیایا گفت باشه یهو پسر اومد زد تو کونم گفت خب شمارتو بهم بده گفتم برای چی گفت بابام رفته یزد از یزد بیاد میخام با بابام بیایم اینجا. بهش گفتم همین یه باری که باهات اومدم بسته اونم بخاطر مجید بود برو دیگه اینورا پیدات نشه اونا رفتن منم اومدم تو خونه. دخترم گفت مامان با اون دوتا رفتین اون تو چیکار کردین تعجب کردم گفتم هیچی آبگرمکن خراب شده بود اومدن درست کردن تا یه هفته بعد مجید هر روز میومئ خونمون با هم حال کردیم.
یه شب جمعه بود مهمون زیاد داشتیم من داشتم غذا آماده میکردم دستشوئیم داشتم ولی کارمو ول نکردم تو این حال مجید هی میرفت میومد میگفت بریم دیگه حالا تو آشپز خونه شلوغ بود این هم اعصابمو خورد میکرد اومد دمه گوشم گفت جنده خانم زود باش بریم دیگه کیرم میخواد کستو جر بده این و که گفت بهم بر خورد کارو ول کردم رفتم تو توالت اون هم اومد گفتم اون حرفی که دمه گوشم گفتی رو دوباره بگو گفت جنده خانم کیرم می خواد کستو جر بده هیچی نگفتم دامنمو دادم بالا شورتمو دادم پایین دولا شدم گفتم بکن گفتم تو مگه دیدی من جنده گری کنم که بهم می گی جنده گفت آره دیگه حالا خوبه دارم الآن میکنمت داشتم با کیرش حال میردم که دستشوئی هم داشتم گفتم بذار حالمو بکنم حساب شو میرسم آبش اومد ریخت رو رونام انگشتشو گذاشت رو سوراخ کونم گفت سری بعد میخوام اینجا رو جر بدم گفتم چرا سری بعد الآن جر بده گفت باشه فقط جیق نزنیا گفتم خب کیرشو گذاشت دمه کونم چنان کیرشو فشار داد که آشکم در ومد دستشوئی داشتم که کنترلمو داشتم از دست میدادم که همه رو بریزم بیرون گفتم اول لیس بزن بعد کن گفت باشه سوراخمو لیس زد گفتم پایین تر گوشه های کسم گاز می گرفت و میکشید گفت اینو بیاد جر داد گفتم امروز چی گفتی بهم گفت گفتم جنده خانم باز گفت ثریا جنده زن عمو جنده می خوام با کیرم جرت بدم منم خیلی زورم اومد هر چی ان تو کونم بود رو ریختم تو صورتش برگشتم دیدمش تمام صورتشو ان برداشته بود هیچی نمی تونست بگه بهش گفتم تخم سگ چند بار دیدی من برم به همه برم که بهم میگی جنده اولا من بجاطر این که داشتی جق میزدی اومدم باهات دوما چون شوهرم مریضه هم خاستم یه حالی تو بکنی یه حالی هم من بکنم گفتم یه باره دیگه حرفی بهم بزنی بیچارت میکنم رفتم کونمو کسمو شستمو رفتم اونم خودشو تمیز کردو رفت از اون روز به بعد یک ماهه میگذره هر روز میاد میگه بیا بهم بده میگم برو گم شو
میخام بگم که اگه به مرده هم رو بدی میرینه تو کفنش.