سلام دوستان نکته قسمت های سکسیش کمه اگه میخوای فحش بدید نخونید این داستان را فقط برای زنده کردن خاطره دردناک اما پر لذت سکس با دختر همکارم براتون مینویسم تقریبا یک ماه بود یه کار اطراف تهران پیدا کرده بودم خودم بچه چهارمحال و بدبیاری هستم کار یه پروژه شهرک سازی بود و منم نقشه بردار پروژه یه مشاور خاک برداری داشتیم اون مال اصفهان بود و از نظر مالی وضعش عالی چون هر دومون غریب بودیم خیلی با هم صمیمی شدیم البته سنش خیلی بیشتر از من بود ولی غربت بود و بی هم زبونی خلاصه ما 24 روز سر کار و 6 روز استراحت داشتیم من و همین همکار ارجمندم برنامه مرخصیمون رو طوری تنظیم کردیم که باهم بریم آخه اون ماشین داشت خلاصه ساعت 6 عصر شد و با هم رفتیم آپارتمانمون وسیله هامون را جمع کردیم و هر کودوم یه دوش گرفتیم و زدیم به راه به طرف اصفهان چون شهر ما یه ساعتی بیشتر با اصفهان فاصله نداره خلاصه چون تفریحی و سر حوصله می اومدیم تقریبا نصف شب رسیدیم اصفهان بهش گفتم که منو یه جا که ماشین گیر بیاد پیاده کن تا دیگه من رفع زحمت کنم گفت این چه حرفیه مگه میزارم بری امشب را میریم خونه ی ما استراحت کن و فردا هر جا خواستی بری خودم میرسونمت منم که خسته بودم از خدا خواسته قبول کردم و رفتیم خونه همکارمون قبلش زنگ زد به زنش و هماهنگ کرد تا رسیدیم خونشون خانومش در رو باز کرد و شروع کردیم به حال و احوال این جور که پیدا بود از قبل راجع به من به خانومش یه چیز هایی گفته بود خلاصه رفتیم داخل یه چایی آورد خوردیم خوابیدیم چون هر دو مون خسته بودیم تا ظهر خوابمون برده بود و هیچ کس هم بیدارمون نکرده بود خلاصه سر ظهر بیدار شدیم که بریم وسایلم را جمع کردم که همکارم اومد گفت کجا حالا سر ظهره مگه میزارم بری خانومم غذا درست کرده ما هم بعد از کلی تعارف قبول کردم خلاصه رفتیم تو اتاق پذیراییشون و نشستیم بعد از چند لحظه دیدم یه نفر اومد داخل با سر پایین سلام و احوال پرسی کردم همون موقع همکارم گفت علی جان مینا دخترم مینا همکارم علی نقشه بردار پروژمون من که یکم دیگه راحت شدم سرم رو آوردم بالا و نگاهش کردم واییییییییییییییییییییییییی خدای من اصلا باورم نمیشد این همکارم دختری با این سن و سال و به این زیبایی داشته باشه خلاصه وقت نهار شد و رفتیم سر میز غذا بخوریم این با مینا با یک تاپ و شلوار خیلی راحت اومد سر میز بعد هم که مادر مینا که زن همکارم باشه اومد دیدم اونم با یه تیپ بقولا بی حجاب اومد سر میز اونجا بود که فهمیدم زیاد در قید و بند این چیز ها نیستن منم که بدم نمیومد یک ماه وسط بیابون بودم و تقریبا هیچ دختری ندیده بودم نهار تموم شد مینا ازم پرسید موسیقی دوست داری منم در جواب گفتم کیه که دوست نداشته باشه گفت پس با من بیا رفتیم تو اتاقش اتاق خیلی قشنگی بود یه گیتار اکوستیک کنار تختش وسایل نقاشی خیلی مرتب چیده شده بود و اما و اما قسمت درد آور این سه پایه ها هستن که تابلو را میزارن روش و نقاشی میکشن اسمشون را نمیدونم اونطرف تختش تا اینجاش تابلو را داشته باشید تا دوباره بهش برسیم خلاصه گفت بشین من نشستم روی تختش اونم یکم اونطرف تر نشست و گیتارش را برداشت و شروع کرد برام از روی نت گیتار زدن منم اصلا به روی خودم نیاوردم که چهار سال گیتار کلاسیک کار کردم وقتی آهنگش تموم شد گفتم خیلی قشنگ بود کاش منم میتونستم گیتار بزنم گفت میخوای امتحان کنی گفتم البته گیتار را عمدا بر عکس گرفتم و شروع کردم الکی ضربه زدن به سیمهای گیتار خندش گرفت و گفت نه باید اینجوری بگیری منم همینطور سربه سرش میگذاشتم تا آخر شروع کردم قطعه آستوریاس یکی از قطعات سنگین کلاسیک دنیا را زدن از تعجب داشت شاخ در می آورد منم همینجور میزدم بعد که قطعه را کامل زدم ازم ناراحت شد که چرا زود تر بهش نگفتم احساس میکرد ضایع شده منم ازش عذر خواهی کردم و گفتم خوب تو یه هنر دیگه هم داری دیگه مطمئن باش از اون هیچ چیزی بلد نیستم با ذوق اومد بلند بشه دستش گیر کرد به همون سه پایه لعنتی که گفتم و منم که حواسم نبود نوک تابلو که روی سه پایه داشت می افتاد خورد رو تخمام از درد داشتم به خودم میپیچیدم دختر بیچاره ا بس هول شده بود اومد و تخمام را گرفت من که داشتم از درد میمردم یه لحظه نگاهم افتاد تو چشماش کلا درد را فراموش کردم یه خنده ای کرد و گفت ببخشید گفتم برای کودوم تخمام را غر کردی یا این که بادست گرفتیشون بنده خدا از خجالت سرخ شده بود همینجور داشتیم به هم نیگاه میکردیم که همکارم بابای مینا از پایین صدا زد مینا بابا این مهندس ما رو داری باهاش چیکار میکنی که مینا گفت هیچی بابا گیتارم از دستم افتار رو زمین یکم سر صدا داد بعد دوباره بابای مینا گفت علی جان ببخشید تنهات میزارم منو خانومم میریم خرید و بیایم گفتم شما باید منو ببخشید من پیش مینا جان هستم خدا حافظی کردن و رفتن یه لحظه نیگاه مینا و من بهم گره خورد و هردو مون زدیم زیر خنده منم که دیگه خودم را با مینا راحت میدونستم گفتم حالا اگه تخمای من غر شده باشه دیگه نتونم بچه دار بشم همین جور که داشتیم میخندیدیم با حرفش منو متعجب کرد گفت میخوای امتحان کنی ببینی آبت درست مثل همیشه میاد یانه منم که همین جوری حیرت زده داشتم نگاهش میکردم گفتم هر کسی نمیتونه آب کمر منو در بیاره خنید و گفت حالا میبینیم خلاصه اومد جلو و شروع کردیم به لب گرفتن وایی یک ماهی میشد شیطونی نکرده بودم و حشرم حسابی بالا بود چه حالی میداد نگاهامون بهم گره خورده بود و از هم لب میگرفتیم شروع کرد به دکمه های پیرهنم را باز کردن منم دست انداختم و تاپش را از تنش در آوردم وایی دو تا سینه کوچیک زیر سوتین از روی همین سوتین می مالوندمشون حسابی داشت حال میکرد خودش دستش را به پشتش رسوند و بند سوتینش را باز کرد منم سریع برش داشتم و یه لیسش زدم و پرتش کردم حالا دو تا سینه سفید کوچیک جلوم بود و منم هم میخوردمشون و هم می مالوندم خودش گفت دیگه بسه بریم سر اصل مطلب زیاد وقت نداریم همون لحظه منم ازش سوال کردم چطور بریم سر اصل مطلب گفت نترس دوست پسر قبلیم پرده برداری کرده خودش از تو بغلم جدا شد و رفت سر کشاب کنار تختش و یکی دو تا کاندوم آورد و گفت فقط برای احتیاط منم گفتم هر چی تو بگی و شلوارش را با کمک خودش در آوردم بعد از یکم مالوندن کسش از روی شرت خودش شرتش را در آورد و بعدش اومد سراغ شلوار من و شلوار و شرت منو با هم کشید پایین که کیرم که مثل سنگ سفت شده بود اومد بیرون اول یکم دستمالیش کرد و شروع کرد ساک زدن یکم ساک زد و کاندوم را در اورد و کشید روی کیرم خیلی حال میداد همینجور که کاندوم را میکشید رو کیرم منم داشتم لذت میبردم خابوندمش رو تخت و یکم کسش را لیس زدم و بعد کیرم را فرو کردم کسش خوب تنگ بود و خیلی حال میداد همون طور که اشاره کردم من خیلی دور انزال هستم برا همین سریع تلنبه میزدم مینا که از لذت زیاد داشت جیغ میکشید دیدم یه لحظه صدای جیغش عوض شد و یکم لرزید گفتم چیه تو اومدی گفت آره گفتم من که گفتم هر کسی منو نمیتونه حال بیاره گفت تو به من حال دادی منم باید به تو حال بدم گفتم چجوری گفت از کون بکنم منم خوشحال یکم تفکه زدم در کونش خودش گفت حالا که کاندوم دیگه نیاز نیست درش بیار منم سریع درش آوردم و خیلی آروم کردم کیرم را تو کونش معلوم بود دردش اومده ولی هیچی نمی گفت چند باری که در آوردم و جا کردم دیدم دیگه درد نداره هر لحظه ترنبه زدن را سریع تر میکردم اونم چیزی نمیگفت چند لحظه ای طول کشید و آبم اومد دیگه حتی کیرم را از کونش در نیاوردم و آبم را ریختم تو کونش و همینطور که کیرم تو کونش بود خوابیدیم رو تخت و به هم ور میرفتیم بعد از چند لحظه که جون گرفتیم پاشدیم و هم دیگه رو نیگاه میکردیم که دیدم مینا داره میخنده گفتم چیه گفت هیچی دیدی سالمی منم خندیدم و شروع کردیم با کمک هم لباس پوشیدیم و نشستم روی تخت به گیتار زدن و خوندن اونم بام میخوند تا اینکه پدرش اینا برگشتن بعد از یکم صحبت با همکارم گفتم اگه اجازه بدید دیگه من مرخص بشم بعد از کلی تعارف تیکه پاره کردن گفت تا یه جایی میرسونمت همون موقع مینا گفت بابا علی آقا را میخوای برسونی صبر کن من و مامان هم بیایم هم یه تابی بخوریم و هم علی آقا را برسونیم خلاصه تصمیم بر آن شد که بیان شهر ما هم یه تفریح و هم منو برسونن تو راه من حرف رو پیش کشیدم و از مینا تعریف میکردم بابا مامانش همش میگفتن نظر لطفتونه خلاصه هر جوری بود بهشون فهموندم من از مینا خوشم میاد الان تقریبا یک سال از این ماجرا میگذره من و مینا اینا همش خونه همدیگه رفت و آمد داریم پدر و مادر هر دومون میدونن با هم دوستیم ولی دیگه نمیدونن که حتی با هم سکس داریم هنوز هم باباش همکارم البته سر یه پروژه دیگه ولی بهترین تجربه سکس من همون بار اول با مینا که همراه با یکم درد بود نوشته
0 views
Date: August 15, 2018