جلوی پدرزنم شرت مادرزن رو دادم پایین

0 views
0%

باسلام خدمت همه شهوانی های عزیز اسمم مهدی و ۳۲ سالمه پنج ساله ازدواج کردم و زندگی خوبی دارم یه پسر یکساله دارم که اسمش آرمین هست این قضیه که براتون تعریف میکنم مال یک سال و چندماه پیشه که زنم حامله بود و نزدیک بود از ناراحتی بچه سقط بشه قضیه ازین قرار بود که تابستون ۹۳ من از طرف شرکت ویلا گرفتم شمال و خانواده خانمم رو هم دعوت کردم ما با هواپیما رفتیم ولی پدرزنم از مسافرت با ماشین خوشش میاد و دو روز بعد از ما به سمت شمال حرکت کردن من تدارک همه چیز رو دیده بودم و اونا باید صبح میرسیدن پدرزن و مادرزن و خواهرزنم که دوم دبیرستانه و البته اونم یه قضیه داره که بعد تعریف میکنم خلاصه صبح شد و خانمم گفت هرچی زنگ میزنه گوشیاشون رو جواب نمیدن و نگران بود من یکم دلداریش دادم و شروع به زنگ زدن کردم که بعد یکساعت گوشیت خاموش شدن منم دیگه نگران شده بودم ولی بخاطر بچه به روم نمی آوردم یهو یه شماره ناشناس زنگ زد و جواب دادم دیدم خواهرزنم که اسمش پریا است ازون ور خط با صدای لرزون و گریون داره میگه تصادف کردیم خلاصه بهش گفتم گوشی رو بده پرستاری یا کسی که یه خانم جواب داد و گفت تصادف بدی کردن حال دختر بد نیست ولی پدر و مادرش توی مراقبت های ویژه هستن و آدرس رو گرفتم و دست و پا شکسته گفتم ماشینشون خراب شده و خانمم رو سوار ماشین همکارم که اونم اونجا هتل گرفته بود کردم و رفتیم قزوین وقتی رسیدیم باورمون نمیشد من ماشین رو که دیدم اصلا مشخص نبود که چه نوع پژوای هست و فکر نمیکردم حتی زنده باشن و رفتیم مراقبت های ویژه که دکترشون رو ببینیم دکتر اومد گفت که پدرزنم با پژو رفته زیر کامیون و سقف فشار آورده به نفرات جلو و پدرزنم قطع نخاع شده و مادرزنم گردنش شکسته چندتا مهره کمرش شکسته و ضایعه نخاعی داره و احتمال ده درصد بهبود پیدا میکنه ولی پریا صندلی عقب بوده افتاده کف ماشین و فقط ساعد دستش شکسته خلاصه کنم قضیه رو اونا رو منتقل کردیم تهران و بعد یکماه آوردیمشون خونه دکتر به مادرزنم استراحت کامل داده بود و یه سری قرص و دارو و آمپول و گفت سه ماه بعد بیارید برای عکس از ستون فقرات پدرزنم یه سکته خفیف هم کرد و دیگه واقعا مثل مرده بود و حرف هم بعد از سکته نمیزد ولی مادرزنم امید داشت و همین روحیه میداد به همه من هر روز پریا رو میبردم پیش خانمم و میومدم کارای این بنده خدا ها رو انجام میدادم پدرزنم رو میبردم حمام و سوند های ادرار رو عوض میکردم و گاهی لباساشون رو عوض میکردم خانمم توی هشت ماهگی بود و یه روز رفتم خونه پدرزنم یکم رسیدم بهشون که دیدم مادرزنم با خجالت احوالپرسی میکنه وقتی داشتم آمپولش رو آماده میکردم متوجه شدم خودش رو کثیف کرده ویلچر رو آوردم و نشوندمش روی ویلچر و بردمش حمام که دیدم بغض کرده و داره قربون صدقه من میره و ابراز شرمندگی میکنه و منم شوخی میکردم باهاش و بهش امید می دادم که انشالله زود خوب میشی و خلاصه لباسش رو درآوردم و وان حمام رو آب کردم و خودم با شلوارک رفتم زیر دوش و تا وان پر میشد مادرزنم رو حمام دادم و شورت بلندی که پاش بود رو درآوردم و سوتین اش رو که اون از خجالت چشماش رو بسته بود و نشوندمش توی وان و بهش گفتم خاله حوله رو بذار زیر سرت و چشمات رو ببند تا منم دوش بگیرم و اونم همین کار رو کرد و من لخت شدم و داشتم دوش میگرفتم که یهو یاد چنددقیقه پیش افتادم و یه لحظه کون و سینه مادرزنم اومد جلو چشمام و کیرم شروع به بلند شدن کرد یه دو سه دقیقه بعد که کارمو کردم دیدم مادرزنم داره نگاه میکنه کیرمو و تا منو دید چشماش رو بست این صحنه آغاز اتفاق جدید زندگیم بود من که دیدم اون زل زده یهو کامل شق کردم یه حوله پیچوندم دور خودم و مادرزن عزیز رو بلند کردم و حوله رو تنش کردم و یه فکر شیطانی زد به ذهنم و بردمش سمت اتاق پریا و بهش گفتم یکم سرتخت میخوای دراز بکشی اگه خسته ای تا بعد لباس بپوشید اونم مخالفتی نکرد و منم گفتم پس برم اون آمپولت رو بیارم و همینجا بزنم به شکم خوابوندمش و رفتم آمپول رو آوردم و حوله اش رو دادم بالا و یهو یه کون طاقچه ۴۸ ساله که بیشتر از سی سال نمیخورد بهش افتاد جلو چشمام یکم مهره های کمرش رو ماساژ دادم و هی ازش می پرسیدم چیزی حس نمیکنی که اونم میگفت نه و منم گفتم بهترین زمانه و اون که حسی نداره و پس نمیفهمه و خودمم ۴ ماهی کوس نکرده بودم یکم پاهاشو از هم باز کردم و همزمان که داشتیم درمورد به دنیا اومدن بچه و اسمش و چیزای دیگه حرف میزدیم کیرمو فرستادم داخل و خلاصه بار اول اینقدر کف بودم که یه دقیقه ای آبم اومد و بار دوم رو شروع کردم و حشری هم بودم و بهش گفتم خاله یه وقت به بچه ها نگی میبرمت حمام و خلاصه اونم به همین موضوع اشاره کرد و من داشتم دیوونه میشدم برا کونش و چندتا تف زدم و کیرمو تا ته زدم از کون داخل و ازش پرسیدم خاله موهای زاید زیاد شده و فردا تیغ میارم و یکم خجالت زده خجالت زده گفت نه تیغ نمیزنم اسپری موبر هست و بعدم رشته تو بزنی و دیگه بیشتر ازین درست نیست زحمت بیفتی و منم داشتم با کون عشق میکردم و یهو حس کردم داره آبم میاد یه فشار دادم و خالیش کردم توی کونش و گفتم این چه حرفی و خلاصه شرت و لباس تنش کردم و گذاشتم روی ویلچر و بردم اتاق پدرزنم و اونم فهمید حمامش دادم با یه حالت خشم ازم با بالا پایین دادن چشماش تشکر کرد و رفتم خونه و از کونی که کرده بودم لذت میبردم فرداش رفتم یه اسپری موبر خریدم و رفتم خونه پدرزنم سریع کارای پدرزنم رو کردم و مادرزنم رو سوار ویلچر کردم و بردمش سمت حمام که گفت نیاز نیست دیروز حمامم دادی بهش گفتم نه این دفعه فرق داره و لخت شدم و اینبار شرتم رو هم جلوش درآوردم و دیدم یه نیش خند زد و چشماش رو داد پایین و لباسش رو درآوردم و اسپری موبر رو آوردم و تا دیدش گفت مهدی من روم نمیشه و منم دیگه زدم به پررویی و گفتم مال منم مو داره و این به اون در و دیدم خندید و گفت خدا از دست تو بردمش توی وان و شروع کردم مال خودم رو زدن و آوردمش بیرون و بردمش اتاق پریا و به شکم خوابوندمش و کونش رو زدم و برش گردوندم و اونم گفت روسری بنداز روی صورتم تا تمام شهآروم پاهاش رو دادم یکم بالا و رفتم لاپاش و مو بر رو زدم و تمیز کردم و دیگه طاقت نیاوردم و یه تف زدم و کردمش داخل یکم تلمبه زدم دید سر خودش هم بالا پایین میشه گفت مهدی روسری رو بردار من یهو ترسیدم و گفتم این که حس نداشت روسری رو برداشتم بهم گفت یکم آب روی میز بود بدم بهش منم با کیر شق و داخل کوس نمیدونستم چکار کنم گفتم باداباد بلندشدم رفتم سمت میز دیدم داره کیر شق و خیسم رو نگاه میکنه و سرش رو پایین داد و چشماش رو بست و یه لحظه ناراحتیش رو دیدم و با یه حالتی گفت نمیخوام آب و بهم گفت زود بزن کامل اسپری رو بریم پیش حسن که تنها اذیت میشه و چشماش رو بست و منم باز شروع کردم تا آبم اومد لباسش رو پوشوندم بهش و اونم برخوردش عادی شده بود و قبل سوار ویلچر شدن بهم گفت یه وقت جلوی حسن با شرت نیای توی اتاق و منم گفتم چشم و خلاصه یه روز همگی اونجا بودیم و خانمم توی اتاق پریا شب خوابید و منم پیش پدرزن و مادرزنم توی پذیرایی پای فوتبال بودم ساعت یک بود دیدم پدرزنم صدای گنگی از خودش در میاره و رفتم دیدم تشنه اس و مادرزنم هم بیدارشد نیم ساعت دیگه نوبت قرص پدرزنم و قرص و آمپول مادرزنم بود و خودم هم هوس کون مادرزنم رو کرده بودم قرص پدرزنم رو دادم و چراغا خاموش بودن و نور تلویزیون اتاق رو روشن کرده بود به مادرزنم گفتم آمپول انگار خودش دیگه یه چیزایی رو کامل میدونست گفت نمیخواد حسن هم بیداره زشته فردا بزن برام یه نگاه به پدرزنم انداختم دیدم داره زیر چشمی میبینه گفتم عمو خوابه و پتو رو از روی مادرزنم کشیدم کنار و به شکم خوابوندمش یه لحظه نگاهم رفت سمت پدرزنم که دیدم چشماش گرد شده و اخم کرده داره نگاه میکنه میدونستم که این تنها کاری که میتونه بکنه و شرت و دامن مادرزنم رو دادم پایین پاشدم آمپول رو حاضر کردم و گذاشتم روی میز و پشت به پدرزنم کردم و شلوارک و شرتم رو درآوردم وقتی برگشتم و پدرزنم کیر شق ام رو دید شروع کردم اروم صدا درآوردن از خودش منم هی میگفتم باشه عمو صبرکن آمپول بزنم مادرزنم آین وضع رو دید گفت دیدی بیداره حداقل پتو بنداز روم این حرص نخوره منم آمپول رو زدم و کیرمو خیس کردم و شروع کردم کون کردن مادرزنم وقتی دید علنی روش خوابیدم و صورتم کنار صورتشه بهم گفت مهدی تلویزیون رو خاموش کن تاریک شه حسن هم اروم شه رفتم خاموش کردم و باز اومدم و کردم داخل و خوابیدم روش دیدم مادرزنم با یه بغض پرسید چندوقته گفتم چی چندوقته گفت چندوقته با من خودت رو ارضا میکنی گفتم چطور گفت هیچ میخوام ببینم خوشحالی ازین وضع که پدرزنت که علنی مثل مرده اس و منم کاری نمیتونم بکنم و میای خودت رو ارضا میکنی بهش گفتم این چ حرفیه و زنم حامله اس و منم بار اول شیطون گولم زد و دیگه ادامه دادم بعدم گفت نباید جلو شوهرم اینکارو کنی و بعد یه چیزی گفت که شاخ درآوردم گفت از پشت بعضی وقتا درد دارم و من مثل برق گرفته ها از جام پریدم و گفتم اگه حس درد داری یعنی درمان جواب داده و در گوشش گفتم میخوای الان امتحان کنم پدرزنم هنوز اروم نشده بود پاشدم تلویزیون رو روشن کردم و رفتم پدر زنم رو به پهلو بتابونم دیدم مقاومت میکنه بهش گفتم عمو خاله درد حس میکنه و اگه اینجور باشه یعنی داره خوب میشه و میخوام باز چک کنم پس خواهشا سروصدا نکن دیدم گوشه چشمش اشک هست ولی رفتم سراغ مادرزنم و بالشت گذاشتم زیر شکمش و از پشت فرو کردم و هی ازش می پرسیدم و اون چیزی متوجه نمی شد ا رضا شدم و آبم رو ریختم و بلند شدم یهو دیدم صدام زد مهدی میسوزه خلاصه صبح بلندش کردم و رفتیم مطب دکتر که متخصص معروفی بود تهران بنام خانم سعادت بهش گفته بودیم مادرمه و وقتی رفتم توی اتاق دکتر و قضیه رو پرسید نمیدونستم چی بگم و گفتم حقیقتش خاله منه و ما قبلا هم سکس داشتیم اما بعد آین تصادف این چندبار آخر حس درد داره دکتره یکم خندید و مادرزنم رو روی تخت خوابوند و اومد از من پرسید از پشت منم با سر اشاره کردم آره بعدم دیدم اروم بهم گفت پس به زنت بگم دلیل خوب شدن مادرش شوهر خودته که اینکارو کرده من از خجالت داشتم می مردم بعدم به تعنه به مادرزنم گفت ازش متشکر باش که اعصابت رو تحریک میکرده و باز خندید و نوشت بریم ام آر آی اومدیم خونه خوشحال و قضیه رو به پریا گفتیم و فرستادم پیش خانمم و مادرزنم رو بردم روی تخت و موضوع خوب شدنش رو برا پدرزنم تعریف کردیم به مادرزنم گفتم بریم اون اتاق یه سری تکون داد دیدم پدرزنم به نشونه مخالفت داره سروصدا میکنه بهش گفتم باید اعصابش مرتب تحریک بشه میریم اون اتاق باز مخالفت کرد گفتم یعنی همینجا بمونیم دیدم با چشماش میگه آره به مادرزنم گفتم میخواد ببینه مادرزنم گفت ببرم کنارش و برو یه لحظه بیرون بعد یکم صدام کرد و گفت همینجا خوابوندمش و لختش کردم و لخت شدم و نیم ساعتی کردم که باز درد رو حس کرد الان مادرزنم راحت راه میره و فعالیت میکنه و پدرزنم هم عاشق دیدن فیلم سوپر واقعیه و هفته پیش رفتیم لوله های مادرزنم رو بستیم که حامله نشه و اومدیم خونه و بالاسر پدرزنم نشستیم داشتیم تعریف می کردیم و من به شوخی به پدرزنم گفتم عمو میخوای نشونت بدیم و میخندیدیم و منم سربسر مادرزنم میذاشتم و پای تخت مانتوش رو دادم بالا و شلوارشو کشیدم پایین و گذاشتم جلو توی کوسش و اونم از پدرزنم لب میگرفت و آه و اوه میکرد و ربع ساعتی طول کشید که ارضا شد و رفت حمام و صدام کرد برم حمام که رفتم در حمام و گفتم بعد میرم و اومدم برم یه پتو بیارم که یهو خشکش زد یهو توی اتاق پریا رو دیدم که داشتم سکته میکردم گفتم چرا مدرسه نرفتی با حالت تمسخر بهم گفت معلممون مریض شده بود بعدم یه اشاره کرد بهم و گفت راحتی دیگه تازه به خودم اومدم دیدم با کیر جلوش ایستادم وای نمیدونم چطور پریدم شرت پوشیدم و شلوار و اومدم پیشش و گفتم پریا یه چیزایی هست که بزرگ بشی میفهمی و خواهشا از امروز هرچی توی ذهنت بریز بیرون اونم گفت واقعا که اصلا فکرش رو نمیکردم ولی باشه منم گفتم ممنون خواستم برم بیرون صدام زد مهدی گفتم چیه گفت یه عکس میخوام بحث روکم کنی پیش دوستانه و میخوام بگم دوست پسرم اینو داره گفتم چی گفت یه بار دیگه لخت بیا و خندید منم گفتم بی خیال و اونم پیله و درش آوردم تا خانم برای واقعی بودن توی دستش بگیره و عکس بگیره و الان یه مدت پیله شده که باش بخوابم منم به مادرزنم گفتم که رفت و باش صحبت کرده و گویا خانم فقط برای تجربه کردن حسش اینو میخواد و بعدش میچسبه به درسش و فعلا مادرزنم شده زن من و رضایت نداده تا حالا پریا رو بکنم زندگی خوبی دارم و فعلا هفته ای دو روز پیش مادرزنم هستم و پریا چون کامل میدونه دیگه جایی نمیره و دو سه باره از من خواسته ببینه و منم مخالفتی نمی کنم و بعضی وقتا که از دست مادرزنم در میره و من با پریا خونه تنهاییم یکم براش کوس و سینه هاش رو میمالونم و میدم دستش کیرمو بماله که نخواد جای دیگه تجربه کنه و همین الان که دارم این داستان رو مینویسم خونه مادرزنم هستیم برا شام و به پریا گفتم پری خانمم رو توی اتاق خودش ببره و اگه شب بیدار شد خبرم کنه که منو مامانش راحت باشیم امشب از کون میکنم عزیز دلم رو نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *