لرزه میافتد و از دهان فیلم سکسی نیمه بستهاش صدای جیغمانند کوتاهی شنیده
میشود، آنگاه میتوانی آرام او را همچنان در آغوش بگیری و به پلکهای بستهاش سکسی نگاه کنی که سایه ملایم قرمزرنگی
آن شاه کس را پوشانیده است. پلکهایی که با آرامش روی چشمها
خفته و بعد دماغش را نگاه کونی میکنی که از این فاصلهی اندک بسیار بزرگ به نظر میرسد. وقتی به نوک
دماغش جنده که سر بالا است نگاه کنی پلکها و مژههایش
در دیدت محو میشود و این پستون حس به تو دست میدهد که باید همچنان از نوک دماغ به پیش بروی.
دماغ به کوس تابلویی اشاره دارد که روی دیوار روبهرو کوبیده
شده. یک کپی ناشیانه از نقاشیهای پیکاسو که در قاب زردرنگی جا خوش کرده و احتمالاً اندکی مایل به راست به دیوار سکس داستان کوبیده شده است…
دماغ که حالا محو دیده میشود شاید عامل ایران سکس خطای دید
تو باشد و تابلو درست مطابق خط افق بر دیوار نصب شده باشد. به خطوط سقف و گچبریهای دیوار هم زیاد نمیتوان اعتماد کرد. حتا شاید اعتماد به دستگاههای اندازهگیری هم بیهوده باشد. در هر صورت زمین چون نوک این دماغ که نیمی از محدودهی دید مرا اشغال کرده گرد است. دماغی که بسیار بزرگ به نظر میرسد و این حالت سربالای آن موجب شده که از این فاصله هم کمی از تیرگی داخل سوراخها و موهای نازکی که از آن میلیمتری بیرون زده دیده شود. سوراخی که در جهت دید من است به دهانهی غاری میماند با سبزههای کمپشتی که در اطراف و داخل دهانه میروید. تن پر است از این غارها، تپهها و ماهورها، حتا چشمه و کوه. برجستگیهای تن شبیه برجستگیهای دشتهای وسیع است. این دو سوراخ دماغ نیز چون دو غاری است که به درون میرود. دهانه به دهلیزی منتهی میشود و دهلیز به تالاری که از آن دهلیزهای دیگری منشعب میشود. این راهی که از درون حفرهی دماغ آغاز میشود فقط تصوری است که علم تشریح پدید آورده. اما نوک دماغ به تابلویی اشاره دارد و راهی را نشان میدهد که پیمودنی است. تابلوی دختران آوینیون روی دیوار طبعاً تو را به یاد کارهای دیگری میاندازد؛ مثلاً آثار پل کله یا حتا کارهای ونگوگ و شاید هم نمای سقف کلیسای استراسبورگ… یا آجر چینی سقف یکی از رواقهای مسجد جامع اصفهان. … میتوانی در ملات بین آجرچینیها گم شوی. میتوانی خودت را چون ملات سفت شدهای در پس سالیان متمادی حس کنی و لرزش اندام زن را که این بار از سرما است مثل زلزله خفیفی از گذر ماشینی در خیابان بر روی طاقی سقف مسجد احساس کنی. لرزش اندام زنی را که در آغوش گرفتهایاش. یکباره در خواب از سرمایی که عرق تنش را خشک کرده به لرزش افتاده است. همانطور که خوابیدهای پتو را با پا از روی ساق پاهایش بالا میکشی و خودت و او را زیر پتو مخفی میکنی. بدنش گرم میشود و اندکی میغلطد. تازه متوجه عضوی میشوی که کوچک شده و به آرامی بیرون میلغزد و میان دو ران آرام میگیرد. به غاری فکر میکنی که به جایی ختم نمیشود. به ملاتی فکر میکنی که ترکیبی از قیر است و ستونهای بلند تخت جمشید را به سقف متصل کرده است. سقفی که وجود ندارد و ستونهای تراشخورده از سنگ که همچنان در معرض تماشا هستند. چشمان خیره، دهان گشوده… و با صدای خرناسهی آرام دهان زن حس میکنی که ذهن تو از ستونهای تخت جمشید به مسجد جامع اصفهان باز میگردد. به طاقیها و آجرچینیهای سقف، به صحن باز مسجد که پیرمردی تنها قبل از صلات ظهر در آن گام میزند.
فیلمسکسی