بجق خودم رو براتون بنویسم. فیلم سکسی اینکه همه ی نوجوان ها سوژه
های جلق دارند یک چیز شناخته شده ایه و این هم شناخته شده است سکسی که مردم خیلی اکراه دارند از
اینکه شاه کس فانتزی های سکسی شون رو لو بدهند ولی خب
من اینجا قصد دارم تا جایی کونی که حافظه ام یاری می ده براتون اعتراف کنم. امیدوارم بقیه هم از این
سنت جنده حسنه ی اعتراف پیروی کنند :) یکی از اولین
رخدادهای سکسی فراموش نشدنی من وقتی پستون ایجاد شد که یک پسربچه ۴ یا ۵ ساله بودم و روی کف اتاق
خانه ی کوس شلوغ یکی از اقوام به پشت خوابیده بودم
و به سقف نگاه می کردم که ناگهان آسمان سیاه و قرمز شد! نمی دونم اتفاقا یا عمدا دختر خوشگل ۱۸ ساله سکس داستان ای که بعدها
تبدیل به زن عموی من (و البته یکی ایران سکس از سوژه
های جلق اینجانب) شد آمد و به آرامی از بالای سرم رد شد و من شرت ملکوتی قرمز این دختر لوند رو از زیر دامن سیاه اش زیارت کردم. البته بعدها یعنی حدود ۱۰ سال بعد فهمیدم که این می تونه یک سوژه ی جلق باشه! یکی از سوژه های جلق بعدی من (اگر بشه اسمش رو سوژه جلق گذاشت) دیدن مرغ ها بود. یعنی اوایل که بچه بودم حدود ۵-۶ سال و دودول علیه سلام رو به قالی می مالیدم و لذت می بردم دستام رو هم مثل مرغ گل باقلی به اطراف تکون می دادم و احساس می کردم دارم همون کاری رو می کنم که مرغ ها می کنند وقتی تخم هاشون رو زیر پر و بال شون می گیرند (اگر بچه آپارتمانی باشید از دیدن این صحنه ی سکسی محروم بوده اید. براتون متأسفم!) خب بیایم جلوتر. در ایام نوجوانی به برکت وجود امام راحل سوژه ی جلق هم مثل همه چیز دیگه کمیاب بود ولی کوپنی نبود. این بود که یک مجله ی سینمایی مثل ((ستاره ی سینما)) یک نعمت خدادادی محسوب می شد حتی بزرگ تر از جنگ! برای کسی مثل من که دختر دور و برم نبود حتی به کتاب های مصور کارتونی با یک دختر دامن کوتاه هم راضی بودم. حتی کتاب های دینی درباره ی امام زمان و لخت شدن یا حتی چرندیات داستان راستان هم کافی بود تا سوژه ی گناه و شنیع استمنا رو فراهم کنه. اینها هم البته از برکات جنگ و سانسور ناب محمدی بود. بعد که ویدئوهای عهد بوق سونی تی ۷ و تی ۲۰ اومد اوضاع یک کم بهتر شد. دیگه لنگ و پاچه ی رقاصه های فیلم های آبگوشتی زمان شاه و خانم های هفت قلم آرایش لوس آنجلسی هم به جعبه ابزار جلق اینجانب اضافه شد. یادمه یکی از بهترین اوقات زندگی ام این بود که کسی خونه نباشه و بتونم یک فیلم با کیفیت داغون بگذارم یک فست جلق (بر وزن فست فود!) بزنم. جلق زدن من هم به سبک ((تجاوز به زمین)) بود. یعنی روی زمین دمرو می خوابیدم و مقام معظم کیر رو به قالی می میمالیدم در حالی که معمولا آرنج ها تکیه گاه بالاتنه بود. و دست ها گره کرده در هم. کلاس اول که بودم می خواستم با گره کردن دست ها در حین دمرو خوابیدن مثلا ادای کارشناسان میزگردهای تلویزیونی رو در بیارم تا کسی متوجه نشه که دارم حال می کنم، ولی مادرم یک بار متلکی انداخت و من متوجه شدم که دیگه نباید در حضور جمع مبادرت به این عمل قبیح بکنم. اما سوژه ی جلق ((سازمانی)) من رو در دوره ی نوجوانی زن دایی عزیزم فراهم کرد که اسمش رو افسون می گذارم. افسون خیلی جوان و تپل و درشت هیکل بود با کونی عظیم و پاهایی چاق. بنابراین مثل یک نعمت الاهی برای این نوجوان در کف. من در دوره ی دبیرستان مدتی خانه ی این دایی زندگی می کردم و بزرگ ترین لذت من دید زدن ساق های چاق افسون از زیر دامن بود. به خصوص دو تا دامن (یکی آلبالویی و یکی کرم) داشت که ظاهرا با هم خریده بود و چاک بزرگ در عقب داشتند. وقتی که جاروبرقی می کشید عروسی من بود. یک صحنه ای که هیچ وقت فراموش نمی کنم و کلی باهاش جلق زدم وقتی بود که آمده بود بچه کوچک اش رو بخوابونه و من از فاصله ی تقریبا ۲۰ سانتی از پشت زیر دامن اش رو دیدم. عجب ساق های عضلانی داشت! یک صحنه ی جلق افکن دیگه یک بار بود که داشت حیاط می شست و من از پشت کرکره اتاق دید می زدم و شرت سفید و کل پروپاچه مبارک اش رو زیارت کردم. یک صحنه ی سوژه دیگه که خیلی دوست داشتم وقتی بود که توی هال دمرو می خوابید (با همون دامن آلبالویی) و بچه کوچک اش روی کونش می گذاشت و مثلا سواری می داد و خودش هم حال می کرد و در همین حالت پاهای لختش رو توی هوا بازی می داد. غافل از اینکه من هم به جای درس خواندن از درز در اتاق دیگه دارم از پشت نگاه می کنم و مشغول سواری گرفتن از کیرم هستم! :) البته بگم که من به خاطر احترام فوق العاده ای که برای داییم داشتم (یا شاید هم بی عرضگی و ترسو بودن) هیچ وقت نخواستم از این جلوتر برم و به همین دید زدن خشکه اکتفا می کردم. یکی دو بار افسون بهم نخ داده بود مثلا یک شب که داییم خواب بود و من و افسون داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم ازم خواست که برم پیشش بشینم تا ((بهتر ببینم)) ولی خب من از ترس اینکه دایی بیدار بشه و ما رو کنار هم ببینه نرفتم و در عوض اش شب توی تخت ام به یاد افسون جلق زدم! اوایل یک کم از جلق زدن به یاد افسون عذاب وجدان داشتم ولی خب ضرری در این کار برای هیچ کس نمی دیدم. یادم نمی ره بیچاره افسون سر سفره (آن زمان روی زمین غذا می خوریم و هنوز غربزده نشده بودیم!) چه عذابی می کشید تا مثلا روی زانوهای چاقش رو بپوشونه و من هم چه تلاشی می کردم که در عین حفظ خونسردی و انگار که هیچ توجه ام رو جلب نکرده این صحنه ها رو ضبط کنم و بعدا در پروژه ی جلق استفاده کنم. یک از فانتزی های من دیدن این زندایی توی حمام بود که متاسفانه ممکن نشد. یک فانتزی دیگه ی من این بود که مثل بچه ی کس مغزش روی کونش بشینم و سواری بگیرم (که البته این هم تحقق پیدا نکرد). یک سوژه ی جلق دیگه ی من در دوران دبیرستان وست همکلاسی ام بود که خیلی خوشگل بود کون نرمی هم داشت. سوژه ی دیگه زن عموی لوندم بود که ذکر خیر شرت قرمزش رو در بالا کردم. این زن اینقدر با ناز و عشوه حرف می زنه که آب آدم میاد. هنوز هم گاهی به یاد کون عظیم اش که در شلوار استرچ برام قنبل کرده بود می زنم و آرزوی خوابیدن باهاش به دلم مونده هر چند که با دخترهای خیلی جوان تر خوابیدم اما هنوز جاذبه ی فانتزی این زن یک چیز دیگه است. امیدوارم قبل از مرگ یک بار بکنم اش :) خب این هم یک ذره از فانتزی ها و زندگی جلقی دوران نوجوانی اینجانب. اینها رو گفتم که اگر نوجوان و جلقو هستید نگران نباشید. این یک قضیه کاملا طبیعیه و اتفاقا خیلی هم خوبه اگر دسترسی
به سکس واقعی ندارید جلق هم برای اعصاب و روان و هم برای تمرکز و درس خواندن خوبه. من گاهی روزی ۳-۴ بار جلق می زدم. یک کتاب تخمی تخیلی هست به اسم شبیه ((طبیب خانواده)) که آن زمان مثل پشکل توی بازار ریخته بود و به اسم کتاب پزشکی به خورد مردم می دادند. توش هر مزخرفی که فکر کنید در مورد جلق نوشته: مثلا اینکه چشم رو ضعیف و نهایتا کور می کنه (من چون عینکی شدم همه اش نگران بودم که به خاطر جلق زدن باشه و بالاخره کور بشم!) و حتی نوشته بود آدم رو اینقدر بی اراده می کنه که با دیدن سگ و گربه هم به فکر جلق زدن می افته. خوشبختانه من نه کور شدم و نه هنوز فانتزی سکسی به سگ و گربه پیدا کردم. هرچند که گربه ها رو خیلی دوست دارم :)
بببت