رابطه من و یلدا از فیلم سکسی 8سالگی من شروع شد. مادر بزرگم
رفته بود آلمان. روز قبل از برگشتش همه خونه مادر بزرگم جمع شدیم. قرار سکسی بود 10صبح فردا هواپیماش فرود بیاد.
اینو شاه کس بگم خونه از 1 هال و 1اطاق پذیرایی بزرگ
و 2 اطاق خواب تشکیل شده کونی بود…همه رختخوابهارو تو اطاق پذیرایی ردیف انداخته بودن، منو برادرمو پسر خالم گوشه دیوار
بودیم جنده و 2تا از خاله ها و مادرم بین من
ویلدا بودن یعنی من اینور دیوار پستون و اون اونور دیوار. خوابیدیم ، قرار شد که بچه ها خونه بمونن و
آقایون بیان کوس دنبال خانوما برن فرودگاه. صبح که بیدار
شدم همه خواب بودن رفتم که آب بخورم دیدم یلدا بیداره. گفتم سلام چه زود بیدار شدی ،آره میخواستم با مامانم برم سکس داستان نذاشتن. رفت سر
جاش خوابید منم رفتم کنارش خوابیدم…یادم نیست که ایران سکس چه جوری
شروع کردم و چی شد(آخه قضیه برای 13سال پیشه)دیدم رو یلدام دارم ازش لب میگیرم خیلی باحال بود قلبم تند میزد نمی دونستم باید چیکار کنم. فقط روش بودم و لب می گرفتم (راستی پتورو رو خودمون کشیدیم که کسی مارو نبینه،بچه بودیم)گفتم شلوارتو در بیار گفت نه ،می خواستم در بیارمش نزاشت گفتم خودم در میارم دراوردمو لب می گرفتم(خیلی تشنمون می شد. هی بلند می شدیم می رفتیم آب می خوردیم)که دیدیم دیگه بچه ها دارن بیدار میشن واسه همین از روش بلند شدم رفتم سر جام خوابیدم. دیگه بیشتر من و یلدا با هم بودیم سعی می کردیم از دست بقیه خلاص شیم و تنهاشیم تا از هم لب بگیریم…چند باری سوتی دادیم…داشتیم خاله بازی میکردیم یه چادر کشیده بودیم فکر می کردیم کسی متوجه نمیشه که عمه یلدا موچمونو گرفت…یبار دیگه داشتیم قایم موشک بازی می کردیم تو انباری که 1مزاحم داشتیم اونم برادرم بود، هر جوری بود دکش کردیم و شروع کردیم به لب گرفتن که برادرم اومد و مارو دید گفت چیکار می کنید که ماهم خودمونو زدیم به خستگی رفتیم پیش بقیه،برادرم تا 1هفته بهم بد نگاه می کرد. همه چیز داشت خوب پیش میرفت تازه داشتم می فهمیدم که چی به چیه که بین خواهرا دعوا شد و قطع رابطه کردن شاید باورتون نشه 6سال. بعد از 6سال دوری از خاله و پسرخاله و مهمتر از همه یلدا به واسطه گری مادربزرگم آشتی کردن.من هنوز تو فکر یلدا بودم فکر می کردم هنوز همون یلداست و مثل من که بهش فکر می کردم اونم بهم فکرمی کنه ولی این طور نبود،دیگه مثل قبل باهام خوب نبود،دیدم این طوری نمیشه شروع کردم به تیکه انداختن با خودم گفتم شاید اینجوری نرم بشه ولی بدتر شد،دیدم یلدا موبایل داره منم شروع کردم با خونه جروبحث کردن که موبایل می خوام بعد از2ماه چونه زدن موبایل گرفتم،شروع کردم از طریق موبایل باهاش رابطه بر قرار کردن (من خیلی بچه بازی دراوردم و بجای اینکه نزدیکتر بشم دورتر میشدم اینو خودش بعدها بهم گفت خوب اون 2سال ازم جلوتر بود) شروع کردم چرتوپرت بهش اس ام اس دادن دیدم گفت دیگه اس نده بدجوری رفت رو اعصابم که دلم زدم به دریا و گفتم دوست دارم خوشگلی مگه من چمه که اینجوری میکنی دیگه جواب نداد…2روز بعد دیدم مامانم میگه بیا تو اطاق کارت دارم رفتم چیزی که میشنیدم باورم نمی شد یلدا همه چیو گذاشته بود کف دست مامانش ،خالمم به مامانم…من که مونده بودم چی بگم بعد از این گندی که زده بودم گفتم که اشتباهی اس دادم می خواستم به 1کی دیگه بدم که اشتباه شده مامانم گفت که شمارشو از گوشیت پاک کن همین کارم کردم(با اینکه الان با هم خیلی خوبیم ولی بازم شمارشو تو گوشیم ندارم. این 1درس شد که دیگه این اشتباهو نکنم)وقتی مهمونی می شد و خاله ها و پسرخاله هام بدجوری بهم نگاه می کردن و محلم نمیزاشتن. فهمیدم بلللله همه قضیه من و یلدا رو فهمیدن دیگه آبروی تو خانوادم برام نمونده بود تا چند وقت خونه خاله هام نمی رفتم تا اینکه داییم از آلمان اومد دیگه همه باید 1جا جمع می شدن (20سال بود که داییم ایران نیومده بود بعدشم خان دایی دیگه)همه خونه مادر بزرگه جمع شدن چشم که به پسر خاله بزرگم(برادر یلدا)افتاد رنگم پرید، خود یلدارو که دیدم می خواستم بکشمش…پسر خالم به روم نیاورد دمش گرم درسته 6سال ازم بزرگتره ولی بعدها فهمیدم با سیاسته و با سیاستی که داشت خوردم می کونه. هنوز که هنوزه همین طوریه. خلاصه داییم اومد .موقع خواب بود که داییم گفت کمرم درد میکنه منم معروف به ماساژور شروع به ماساژ دادنش کردم بعد از داییم خاله بزرگم (مادر یلدا)گفت پشتشو ماساژ بدم خیلی خوشحال شدم با خودم گفتم دیگه اون قضیه یادشون رفته و منو بخشیدن .شروع کردم به ماساژ دادن تمام فوتوفنامو اجرا کردم خیلی حال کرد یلدا که دید اینجوریه گفت پشت منم ماساژ بده ، کف کردم نمی خواستم این کارو بکنم نمی خواستم دوباره از خانوادم دور بشم واز دستشون بدم ولی چاره ای نبود گفتم باشه شروع کردم به ماساژ دادن خالم مثل نگهبان ها بالا سرم بود…یک مقدار سفت ماساژش دادم گفتم شاید انجوری بیخیال بشه گفت آروم تر بدتر بدنم درد گرفت منم شروع کردم نرم ماساژ دادن دیدم خیلی حال میکنه با احساس تر ماساژ دادم خیلی حال کرده بود 1لحظه رفتم زیر بقلشو ماساژ بدم که دستم می خورد به سینه هاش هیچی نمی گفت که دیدم خالم صداش درومد گفت بسه چپ چپ نگاه می کرد،دوباره رابطه من با همه بهتر شد. با یلدا هم کمی خوب ولی با احتیاط بر خورد می کردم … . می خواستم 1عکس درست کنم که همه خانواده داخلش باشن از همه عکس گرفته بودم بجز یلدا،1روز که رفته بودم خونه خالم ظهر بود همه خواب بودن بجز یلدا که تو اطاقش بود، رفتم پیشش گفت چیه گفتم میخوام ازت عکس بگیرم گفت نه بلند شد که بره دستشو گرفتم گفتم کجا؟ گفت نمی خوام عکس بگیری.شونه هاشو گرفتم و چسبوندمش به دیوار اگه نزاری عکس بگیرم گوشتو گاز می گیرم گفت نه و منو زد کنار و رفت ،دستشو گرفتم وکشیدم سمت خودم صورتمو بردم جلو گوشش و گوششو خوردم هیچی نگفت و بعد بهش نگاه کردم گفتم حالا چی میبینی که جدیم گفت باشه عکسو گرفتم و همه چی عادی پیش رفت ،نمی خواستم زیاده روی کنم و دوباره از دستش بدم (اینم بگم من از 2ور پشت بوم افتادم یعنی هم از توجه زیاد هم از کم توجه ای) داییم گفت بریم شمال ،برنامه شد بریم چون ماشین نداشتیم خاله هام و پسر خاله بزرگم نیومدن. شب حرکت کردیم ، یلدا اومد تو ماشین ما نشست اول بغل من نشست منم پرو دستمو گذاشتم زیرش خودشو جمع کرد منم دستمو دراوردم .وایسادیم تا استراحت کنیم وقتی نشستیم تو ماشین کن
ارم نشست حالا بینمون برادرم بود(4نفری عقب نشسته بودیم)تو راه دستم خواب رفت دستمو انداختم دور گردن برادرم گفت گردنم درد می گیره دستتو بردار گفتم دستم خواب رفته اونم 1کم خودشو کشید جلو که دستم خورد به یلدا ، می تونستم سینه یلدا حس کنم منم پشت دستمو می مالوندم بهش(همه خواب بودن)دیدم خودشو جابجا کرد با این کارش دستم برگشت کاملا می تونستم حسش کنم نرم و گرد بود خیلی خوب بود . 10دقیقه داشتم می مالیدمش احساس می کردم قلبش داره تند تند می زنه که یهو برادرم خودشو کشید عقب گفت دستتو بردار کمرم درد گرفت منم دستورو اجرا کردم تا خود سویت به یلدا فکر می کردم. وقتی رسیدیم تقسیم اطاق شد مامانم و بابا تو 1اطاق و من و داییم و برادرم همین طور یلدا تک تو 1 اطاق… از وعد خستگی و فکر یلدا خوابم نمی برد. بعد از 30دقیقه بلند شدم رفتم تو اطاق یلدا دیدم خواب خوابه. می خواستم مثل تمام داستانهای سکسی تو خواب بمالمش ولی منصرف شدم و این ریسک بزرگ رو نکردم…کل شمالم به همین صورت بود…دیگه یلدا با من خیلی خشک بر خورد می کرد هم من میدونستم قضیه چیه هم اون … (منتظر من بود که کاری انجام بدم ولی منم ترسو هیچ غلطی نکرده بودم)…1جا دستمو ول کرده بودم و می خورد به پاش که صداش درومد و فریاد زد. از اون به بعد دوباره با هم خشک بر خورد می کردیم . 1مدت از این قضیه گذشت تا 1روز دوباره رفتم خونه خالم فقط من بودم و یلدا و خالم…خالم گفت علی جان من میرم بیرون خرید زود میام. رفت حالا من بودم و یلدا. رفتم پیشش گفتم از من ناراحتی؟ …نه…آخه خشک بر خورد می کنی…جواب نداد و از من داشت دور می شد که دستشو گرفتم و بوسیدمش. دیگه هیچی نمی گفتیم و فقط از هم لب می گرفتیم همون طور که وایساده بودیم گوشش و گردنشو میخوردم گفت اینجا نه رفتیم تو اطاق خوابش لخت شدیم همون طور ایستاده همدیگرو لخت لخت بفل کردیم و از هم لب می گرفتیم رفتم سینشو بخورم که گفت خیلی وقت منتظرتم با این حرفش دیوانم کرد رفتیم رو تخت سینه هاشو که خردم لیسیدمش رفتم سمت کسش چه کس ای موهاشو نزده بود خیسم شده بود نمی خواستم بخورم ولی چاره نبود زبونم که خورد به کسش فریادی زد که تا عمر دارم یادم نمیره ،منم حالم بد شده بود نمی شد خورد 1دستمال کاغذی بر داشتم و کسشو تمیز کردم حالا 1کم می شد خورد 1کم که خوردم دیدم داره میلرزه ول کردم خوردنو و کیرمو می مالوندم بهش (داشت قلبم میومد تو دهنم)حی به کسش می مالوندم هیچی نمی گفت می خواستم از کون بکونمش ولی کون کثیفه (چون کاندوم نداشتم نکردم وگرنه 100بار تا حالا از کون کردمش)گفتم از جلو گفت نه یعنی پرده دارم گفتم باشه گفتم من خوردم حالا نوبت توه گفت باشه کیرمو گذاشت تو دهنش فکر نمی کردم اینقدر خوب ساک بزنه ولی وحشتناک می خورد همین که می خورد گفتم اومد از دهنش دراوردم و ازش لب گرفتم 1کم که کیرم آروم شد می مالوندم به کسش و سینشو می خوردم که آبم اومد…می خواستم ولوشم روش تا 2ساعت بخوابم ولی نمی شد و هر لحظه احتمال اومدن خالم بود. از اون روز رابطه من و يلدا خیلی معمولی و خوب شد و سعی نمی کردیم که تابلو بشیم ولی از کوچک ترین لحظه ها هم استفاده کردیم و می کنیم!!!