بنویسم بهرحال همه ما یه فیلم سکسی زمانی بچه بودیم و یه غلطهایی
هم کردیم خجالت نکشید یا دادیم یا کسی رو دید زدیم . جونم بگه سکسی براتون که من حدود 15 شاید
کمی شاه کس کمتر یا بیشتر داشتم هنوز یه جورایی موهای دور
کیرمون تازه رشد کرده بود بگی کونی نگی بعضی وقتها هم به خاطر زنهای تو کلیپهای ایرانی راست میشد. یه دختر
خاله جنده دارم که اون موقع هنوز مجرد بود. خب زیاد
رفت اومد داشتیم . این بی پستون شرف خیلی شر بود شیطون حدودا 5 سالی هم از من بزرگتر بود. همچین
استخون درشت کوس کون طاقچه بالا سر سینه هم ردیف جون
داداش بگی نگی هلو برو تو گلو بود. دست نخورده هم بود چون میدونستم با اخلاق سگی که داره شمر هم حاضر سکس داستان نیست بیاد طرفش.
بله من تازگی ها فهیده بودم تو رساله ایران سکس اون پیر
جماران یه چیزهایی راجب زن و مردها و اینکه چطوری باید بکنی کی باید بکنی اصلا چرا باید بکنی نوشته اند. برای همین هر وقت فرصتی پیش میومد میرفتم سر وقت اون رساله.نخندید دیگه بابا ادم تو اون سن سال با سکس سگ گربه هم کف میکنه. بله یه گوشه نشسته بودم همچین مثل این فیلسوفها داشتم قسمت زنا این کس شعرها رو میخندم با چه اب تابی هم که یه دفعه سنگینی سایه کسی رو حس کردم. تف به ذات بی شرفش بیاد همین دختر خاله عزیز بود. اسمش پریسا هست. کتاب رو از دستم گرفت و فهمید داشتم چه قسمتی رو میخوندم. خلاصه تا بیام بگم اه او خوابوند تو گوش من. راستش روبخواهی اشک تو چشم جمع شده بود اما ترس از اینکه کسی بفهمه من چی خوندم و به چی فکر میکردم نمیذاشت صدام در بیاد.بهش گفتم چرا میزنی ؟ گفت پدر سگ این چیه میخونی .. کی بهت این کتاب رو داده این چرندیات؟ بعدش هم شروع کرد به کسشعر گفتن که توهنوز زوده تو این چیزها روبفهمی.جونم بگه که اخرش هم یه پس گردنی زد به منو از اتاق رفت بیرون. اقایی که شما باشی شاید هم خانمی که شما باشی من از اون موقع از این ولد زنا کینه به دل گرفتم. حالا لطفا کونتون روتنگ کنید و بریم به چند سال بعد…ارش که من باشم بزرگ شدم حدود 27 سال بگی نگی هیکلی به هم زدیم کیرمون کلفتر شده چندتا شورت هم پاره کردیم خلاصه ادعاییی داریم در باب گاییدن و گاییده شدن. پریسا خانم جریان ما هم ازدواج کرده یه پسر تخس کاملا بی ریخت داره شوهر هم که صد رحمت به احمدی نژاد خدمون در مقابلش براد پیته.اون کینه بود که گفتم هنوز هم همراه من بود و خیلی دوست داشتم یه روزی اون چک و پس گردنی رو جبران کنم. حالا فهمیده بودم که تنها راه حلش جلب اطمینانه ( اهایی پسرهای کس خل میخواهی کسی رو بکنی باید اطمینان جلب کنید )منم که پسر خوبه فامیل خلاصه این پریسا خانم با به خاطر کار شوهر پفیوزش مجبور بودن تو یکی از شهرکهای اطراف شهر زندگی کنن منم یه شب داشتم از تهران با قطار برمیگشتم که قطار نزدیکی همین شهرک …. مشکل فنی پیدا کرد. هیچی چهله زمستون تواون برف تنها راهی که داشتم برم خونه همین افریطه.. یه زنگ به گوشی شوهرش زدم که بله اقایی فلانی من اینجا گیر کردم این حرفها گفت وایسا میام میبرمت. کس کش نیم ساعتی تو سرما بندری رقصیدم تا اومد منورسوند در خونه گفت که شیفت شبه و باید برگرده سرکار. ما هم حواله اش کردیم یه تخم چپ حافظ و رفتیم داخل خونه. خیلی وقت بود ندیده بودمش. خودش درشت هیکل که بود اما انگاری شب کاری هم بهش ساخته بود. استقبال گرمش شامل بغل کردن ویه ماچه بوسه ابدار بود راستش چون سردم بودم گرمای تنش خیلی بهم چسبید. موهاش رو های لایت کرده بود در کل کلی رفته بود روی قمیتش. هنوز هم شر شیطونیش رو میشد تو اخلاقش فهمید. یه دامن بلند پوشیده بود و یه بلوز استریچ. نمیدونستم به کون گنده اش نگاه کنم یا به سینه هاش که میخواهستن بلوزشو پاره کنن. این وسط فکر کنید بچه تخم سگش مثل وزغ به من زل زده بود که این مردیکه کیه تو خونه ما داره مامانمو دید میزنه. حروم زاده…بله تقریبا من حدود 11 شب بود که رسیده بودم خونه اشون پذیرایی رو با چایی گرم و شیرینی و میو شروع کرد. فهمیدم که چون شوهرش نیست جلوی من راحت پوشیده. بهم گفت وقتی که احمد گفت تو داری میایی تعجب کرده بود از این چرت پرتهای تعارفی.راستش تمام مدتی که حرف میزد اصلا حواسم به صحبتهاش نبود فقط به خط سینه اش زل زده بودم که خودشو از یقه بلوزش انداخته بود بیرون گردبندش هم رفته بود لای خط سینه اش و بگی نگی منم که ادعایی دارم در این که به این راحتی حشری نمیشم نمیدونم چرا با دیدن همچین صحنه ایی داشت یه چیزایی تو شورتم ول میخورد.. بخواب پدرسگ خبری نیست….دیدم اگه همینطوری ادامه بدم ضایع میشم با یه ببخشید بلند شدم تپیدم تو دستشویی. تا درو بستم سریع شلوار شورتو کشیدم بیرون حاجی رو ازاد کردم از مبحس. یکم اب سرد ریختم روش که ابرو ریزی نکنه راستش میخواهستم کف دستیه روبرم که گفتی بی خیال حالا شب درازه کیر منم بیدار.برگشتم تو پذیرایی موقع برگشتن حواسش به من نبود از بالای سرش که رد شدم یکم مکث کردم مطمعنم با من هم عقیده هستن که منظره دو تا سینه نسبتا بزرگ از بالا سر همون شخص واقعا دیدنیه. دیدن گردن سفید و گوشیش و زیبایی گوشواره اش که به گوشهاش هم میومد. خیلی دلم میخواهست پوستشو لمس کنم. اما خب من یکی از این تخمها ندارم. بهش گفتم پریسا جون م برم تو تراس یه سیگار بکشم.. لااقل اینطوری شاید یکم اروم تر میشدم.گفت : بیرون چرا تو این سرما همینجا بکش …. گفتم اخه خونه یکم کوچیکه در ضمنن نمیخواهم دودش شماروهم اذیت کنه.. گفت : یعنی تو اینقدر فکر دختر خاله ات هستی نمیخواهد بچه رومیبرم میخوابونم خودمم میخواهم بکشم..ایول دخترمون هم اهلش هست . این که میگن منبع فساده راسته. من خودم کلی ادم رو با همین سیگار کردم. حالا به تو ربطی نداره که راسته یا دورغه داستانتو بخون..نشستم رومبل سیگارمو اتیش زدمو منتظر موندم تا اونم بیاد تقریبا سیگارم تموم شده بود که اومد.. چه اومدنییی ای وایی من..پریسا خانم ما لباسشو عوض کرده یه لباس راحتر نازک نمیشه گفت لباس خواب دو تیکه بود ..رونگ روشن من که میتونستم رنگ شورت سوتینش که تقریبا قرمز هم بود تشخیص بدم کوتاهیش هم تا سر زانوش بود اما دیگه یقه اش تقریبا بسته بود من مثل قبل نمیتوستم راحت خط سینه هاشو ببینم.اومد دقیقا کنار من نشست یکم جا خوردم انتظار نداشتم موهاشم که قبلا از پشت بسته بود حالا بازشون کرده بود در کل خانم خودشو ریلکس راحت کرده بود. حالا یا
با من احساس راحتی میکرد یا کلا منو به موی گندیده لای پاشم حساب نکرده بود.بله سیگار از دستم گرفت و سیگاری رو که روی لبهاش بود روشن کرد. بلد بود پس دفعه اولش نبود. بهش گفتم احمد هم میدونه؟برگشت نگام کرد گفت: چی سیگار ؟ اره بعضی وقتها که خبر مرگش کارش تموم میشه میکشم…گفتم : کارش تموم میشه؟ مگه تو خونه هم کار میکنه…نیشخندی که زد فهمیدم که من کسخلم وگرنه اون منظورش سکس شبونه بوده.. جو ساکتی بینمون بود.یکم راجب فک فامیل کس شعر گفتیم. بلند شد رفت سمت اشپزخونه از اونجا داد زد… ابکی داریم میخوری ؟منم که جون شما اهل این زهرماری نیستم اما گفتم حالا که اینجا هستم میخواهم بخورم بذار با پریسا شروع کنم. جوابی از من نگرفته بد اما سینی به دست اومد. من که از این چیزها سر درنمیارم اما خودش گفت که شرابش خوبه. منم فقط سعی میکردم زیاد در مورد حرف نزنم که نفهمه من توعمرم نخورم.جای رفقای شهوانی من خالی پیک اول نه دوم دنیا داشت دور سر من میچرخید. سیگار هم کون به کون…فکر کنم فهمیده من اهل این گوه خوری ها نبودم چون دیگه داشتم چرت پرت هم میگفتم..سرم بدجوری گیج میرفت و همش میخوردم به اون عمدی نبود اما ناخواسته میفتادم تو بغلش اما بی شرف اون عادی عادی بودهمینطور که داشتم چرت میگفتم جاتون خالی هر چی که خورده بودم اوردم بالا اونم کجا؟ روی پریسای بیچاره..بنده خدا مونده بودم منو جمع کنه یا خودشو.. فقط تنها کاری که تونست بکنه این بود که من با هر بدبختی ببره تو حموم. سرمو کرد زیر شیر اب سرد و ماساژ میداد سرمو. همیچین یکم حالم جا اومد. چشم به چشم خورد. نمیدوستم که زیبایی چشماش از مستی شراب بود یا واقعا خودشون اینطوری بودن. گفتم ببخشید راستش من تا حالا نخورده بود.. گفت : میدونم فهمید که داشتی خالی میبستی اما بی شرف گند زدی به لباسم و خودم. تازه چشمم به لباسش افتاد حسابی خراب کرده بودم. اما پاهای خوشگلش که از زیر لباسش زده بود بیرون بیشتر جلب توجه میکرد. همچین که خواهست بلندم کنه عمدا خودمو انداختم توبغلش و با هم افتادم رو زمین من که خیس بودم کف حموم هم خیس اونم افتاد کف حموم. خنده هامون تمام فضای حموم رو برداشته بود. همش میگفت خیسس پدرسگ الان بچه بیدار میشه اما همچین که قیافه اش رو اونطوری میکرد خنده ام بیشتر میشد و اونم از خنده من میخندید.دلم نمیخواهست بلند شم حالا وقتش بود. وقت انتقام … نامردیه؟ اره نامردیه منم تو اون لحظه ادعای مردی نداشتم. ساکت شدم اونم ساکت شد. با دست زد رو شونه هام که یعنی بلند بشم اما من که کمی حالم سر جاش اومده بود سنگینی بدنمو بیشتر کردمگفت : ارش جات راحته ؟ بلند شو دیگه باید لباسمو عوض کنم.. زل زده بود به چشمام درست مثل من.دستمو همونطور که روش خوابیده بودم بردم سمت رونش و لباسشو اروم اروم کشید بالا. حالت چشمهاش که عوض شد فهمیدم که متوجه شده منظورم چیه..با تماس دستم به پاهاش گفت: ارش تو حالت خوب نیست بلند شو. ببرمت تواتاق ..گفتم : هیچ وقت به این خوبی نبودم کجا نرم تر از بغل تو.. و لبهامو گذاشتم رولبهاش… وقتی سرمو بلند کردم که بی پدر لبمو گاز گرفت. نای داد زدن هم نداشتم. خشم ترس رو میشد توچشمهاش ببینم.خودمو وسط پاهاش جاساز کردم میدونستم ممکنه اخرین فرصت من باشه من واسه لذت بردن این کارو نمیکردم فقط برای انتقام.با هر بدبختی بود از زیر لباسش شورتش رو دراوردم . حالا دیگه اشکهاش از کنار چشمش سرازیر شده بود . زیاد سعی نمیکرد جلمو بگیره. نمیدونم چراا…با هر بدبختی بود شلوار خودمو هم با شورتم کشیدم پایین. ای بخشکی شانس. اینم که خوابیده بود.فکرم قفل کرده بود به زمین زمان فحش میدادم. بدتر از همه سکوت پریسا ازارم میداد. روش کرده بود اونطرف و اروم وبی صدا گریه میکرد. باید یه کار میکردم من نصف راه رو اومده بودم نمیتونستم دیگه بی خیال بشم یه کمی کیرمو مالوندم روی کسش گفتم شاید اینطوری گرمای تنش به منم جون بده. حالا لباسشو اورده بودم بالا لباس خودموم رو هم دراوردم میتونستم اگه تنم به تنش بخوره یعنی پوست تن هم دیگه رو لمس کنیم شاید فرجی بشه. ااون هیچ مقاومتی نکرد. سینه ام که به سینه اش خورد رعشه ایی تو جونم افتاد. جون گرفتم. راست شدن کیرمو حس میکردم یکم خودمو تکون دادم باسنمو بالا پایین میکردم. تمام سعی خودمو میکردم اون لذتی نبره. وقتی مطمعن شدم کیرم به حد خودش رسیده تمام توانمو جمع کردم یدفعه کردمش داخل کسش. اصلا به کسش هم نگاه نکردم نمیدونم تمیز بود نبود چه رنگی بود. اما ازرنگ نوک سینه هاش خوشم اومده بود. سینه های که همونجور فکر میکردم سفید و بزرگ و سفت. در هر صورت با تمام قوایی که داشتم فرو میکردم در میاوردم نمیدونم ده دقیقه نشده بود که احساس کردم شیره جونم داره درمیاد. و همش رو داخل کسش خالی کردم………….چیزی دیگه ایی یادم نمیاد.. فقط وقتی چشمم رو باز کردم خودمو تو یه رخت خواب دیدم . احمد شوهر پریسا رو که دیدم فکر کردم همه اینها که بر من گذشت خواب بود…