این داستانی که مینویسم واسه دو ماه پیشه عصری داشتم تو خیابونا با ماشینم پرسه میزدم دیدم یه زن چادری کنار خیابون ایستاده سرعتمو کم کردم گفتم چند سرشو از شیشه اورد داخل گفت شصت تومان جاهم دارم سوارش کردم با ادرسی که اون میداد رفتیم سر کوچه شان از ماشین پیاده شد گفت ماشین رو همین جا پارک کن دنبالم بیا حدود 100 متری پشت سرش راه رفتم در رو باز کرد رفت داخل اشاره کرد برم داخل منم ترس وجودمو گرفته بود رفتم از در داخل شدم رفتم تو از داخل کفش کن اشاره کرد درو ببند زود بیا رفتم گفت از پله ها برو بالا تو خرپشته از داخل خونه صدای بازی بچه ها میومد رفتم دیدم یه پتو انداخته ااونجا نشستم چند دقیقه بعد با کاندوم ودستمال اومد بالا گفت پولو بده پول را دادم سریع لخت شد خیلی عجله داشت منم لخت شدم گفتم ساک بزن ولی قبول نکرد کاندوم را زدم افتادم به جانش اینم بگم واقعا بدن وصورت درست وحسابی داشت سینه های بزرگ وکسش هم به کس جنده نمیخورد خلاصه حدود 20دقیقه کردمش ابم اومد خواستم بیام گفت شماره نمیخای گفتم چرا شمارشو داد الان هرچند وقت یه بار زنگ میزنم میرم سراغش همه جوره باهاش حال میکنم این خاطره را بدون کوچکترین اضافه ودروغ وشرحی نوشتم امیدوارم خوشتون بیاد نوشته
0 views
Date: April 15, 2019