جنگ یا گریز

0 views
0%

_ پســـر ببین عجب تیکه هایی دارن رد میشن داداش بیخیال دو دیقه اومدیم تو پارک بشینیما اینجا هم از هیز بازیات دست نمیکشی _ خاک تو سر خجالتیت بشه رامتین که همش باید ضد حال بزنی ببین نشستند اونجا درست سمت راستمون تازه با بیتا کات کرده بودم و حوصله رابطه جدیدی رو نداشتم من خجالت نمیکشم فقط سرمو اوردم بالا و راست رو نگاه کردم سهیل درست میگفت 3 نفر بودن و داشتن با هم صحبت میکردن و میخندیدن تازه با بیتا کات کرده بودم و حوصله رابطه جدیدی رو نداشتم اما ناخودآگاه چشمم رفت سمت یکیشون وسطی بود حرفم رو قطع کردم و زل زدم بهش چشمای زیبا و موهای نسبتا فِری داشت اما زیباتر از اون لبخندی بود که صورتش رو دربر گرفته بود یه جور انرژی مثبت خاصی رو میشد توی لبخندش دید که باعث فرار فکر های مسموم از ذهنم میشد هنوز بچه بودم و پسره هیزی نبودم و از جواب رد خوشم نمیومد بخاطر همین هیچوقت اول سمت دخترا نمیرفتم و تا وقتی که کسی بهم نخ نمیداد سرم تو کار خودم بود اونقدر محو لبخندش بودم که متوجه نشدم اونهم داره به من نگاه میکنه و دیگه لبخندش بخاطر صورت بهت زده منه ادرنالین توی خونم فوران کرده بود یا باید میرفتم جلو و صحبت میکردم جنگ و یا خودم رو از محل دور میکردم گریز با اینکه نخ رو بهم داده بود و اینکه میدونستم پشیمون میشم میخواستم گریز رو انتخاب کنم اما اینبار نه اینبار نمیخوام ترسو باشم سهیلو نگاه کردم داشت دخترا رو نگاه میکرد سریع یک برگه ازش گرفتمو و با خودکار روش شمارمو نوشتم پا شدم رفتم پیششون نمیدونستم چی بگم تا اینکه یکی از دخترا گفت چیه چی میخوای بدون هیچ حرفی برگه رو دادم دست دختره وسطی و با جمله لطفا بهم زنگ بزن ازشون خداحافظی کردم از سهیل خداحافظی کردم هندفری رو وصل کردم و ساعت کوک شده ی موبایلم شروع به زنگ زدن کرد و از خواب بیدار شدم از خوابی که توش من گریز رو انتخاب نکردم از خوابی که واقعی بودنش برام شده بود ارزو از خوابی که توی اون من نترسیدم دوستان این اولین داستانی هستش که من مینویسم ممنون میشم همزمان با اینکه دارید فحش میدید یکم راهنمایی هم بکنید و اشکالاتم رو بگید ادامه نوشته

Date: April 19, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *