جورابهای شیشه ای هم کلاسی

0 views
0%

سال دوم دبیرستان بود که دیدمش با هم همکلاسی نبودیم ولی راه خونمون تا یه مسیری یکی بود اسمش ستاره بود حتی یکی از دخترای خوشگل مدرسه هم محسوب نمیشد شاید ولی برای من یه معجزه زنده بود روی زمین تا بپرستمش وقتی میدیدمش دستو پامو جوری گم میکردمو به تته پته میافتادم که نمیتونستم کوچکترین حرکتی جلوش انجام بدم میپرستیدمش تمام شبا و روزای دوران دبیرستان تمام چیزی بود که بهش فکر میکردمو دیوونه میشدم این که یعنی روزی میرسه که بلاخره بتونم جلوش سجده کنم و اون با تمام غرورش جلوم وایسه و پاشو بزاره روی سرم تا احساس قدرت کنه اون زمان امکاناتی مثل اینترنت و این چیزا نبودو من هیچ چیزی در این باره نمیدونستم یا حتی نمیدونستم که چرا دارم اینطور فکر میکنم بعضی وقتا هم به خودم میگفتم این حتماً یه مسئله عادیه و هر کسی برای خودش یه بتی درست کرده مثل من و داره میپرستتش برای همین چند بار سعی کردم از زیر زبون همکلاسیام یه جوری حرف بکشم بیرون که کار به جاهای بدی کشیدو سریع سعی کردم بحثو عوض کنم به خاطر همین مسعله هم بیشترو بیشتر فکرم درگیر شده بود که چرا من اینجوری ام و هیچ راهی برای این که بتونم خودمو خالی کنم نتونستم پیدا تا این که بلاخره یه روز قرار شد بریم نماز خونه تا نماز بخونیمو یه آخوند بیاد برامون صحبت کنه وقتی داشتن ما رو میبردن طرف نمازخونه تا وضو بگیریمو بریم نماز بخونیم دیدم که ستاره داره جورابای شیشه ایشو درمیاره تا وضو بگیره همون لحظه بود که عقلمو از دست دادم و فقط منتظر شدم تا کارش تموم بشه یکم رفتم نزدیکتر تا از نزدیک ببینمش اون هیچ توجهی به من نمیکرد یعنی از من شناختی نداشت که به من توجهی هم بکنه خواستم برم پیشش و بهش سلامی بدم تا شاید بتونم حداقل باهاش رابطه دوستانه ای داشته باشم ولی هر چقدر با خودم کلنجار رفتم دیدم که نخیر جراتشو ندارم حتی بهش نزدیک بشم چه برسه به این که برم بهش سلام بدم خلاصه من که همینطور در حیرتش بودم دیدم که همه وضو گرفتن تموم شدن رفتن داخل نماز خونه ستاره هم جزو آخرین نفراتی بود که داشت میرفت سمت نمازخونه من دیدم که فقط من موندم که وضو نگرفته سریع رفتم وضو گرفتم تا معاون صداش درنیومده برم داخل نمازخونه وضو رو گرفتمو حین رسیدن به نمازخونه بود که دیدم کفشای ستاره جلوی دره همون جوراب شیشه ایهای رنگ پوستیشم گذاشته بود داخل کفش منم در همون حین بود که با کلی ترس و لرز به این فکر افتادم که خدایا چی میشه این جوراب شیشه ای هارو من بتونم وردارم دیگه ازت هیچی نمیخوام قول میدم فقط بزار این جورابارو وردارم تو این شرایط که داشتم با کندی کفشامو درمیاوردم دیدم که همه پشتشون به دره و هیشکی منو نمیبینه و دیگه فرصت از این بهتر کی برام پیش میاد در همون لحظه که مثلاً خم شده بودم کفشامو دربیارم یه حرکت خیلی سریع زدمو دستمو انداختم تو کفشای فاطمه و سریعاً جوراباشو از داخل کفش ورداشتم بدون این که حتی کوچکترین مکثی بکنم بعد سریع جورابارو انداختم توی جیبم با کلی استرسو لرز تا کسی مبادا نبینه خلاصه رفتم داخلو آخونده اومد نمازو خوندیمو بعدش شروع کرد چرت پرت گفتنو از اینورو از اونور تا این که من یواش یواش تازه یادم افتاد که الان تازه نمازو خوندمو بعدش رگ مذهبیم گل کردو شرو کردم به خودم بدو بیراهه گفتن که خدایا منو ببخش آخه این چه کاری بود که من کردم و این چیزا حتی بدون کوچکترین درک و آگاهی از این مسعله که این وضعیت من که هیچ درک درستی ازش ندارم تقریباً دست خودم نبودو فقط میخواستم ستاره رو هر طور شده بپرستمو جلوش سجده کنم و اون فقط منو زیر پاهاش خورد کنه و خورد کنه و خورد کنه بلاخره حرفای آخونده تموم شدو پا شدیم که بریم بعد همه رفتن کفشو جورابشونو پوشیدن و رفتن که من توجهم به ستاره جلب شد که دیدم داره دنبال جوراباش میگرده اول که دید جورابا توی کفشش نیست دستاشو انداخت توی جیباشو گشت بعدش با کلی حالت تعجب برگشت جایی که توی نماز خونه نشسته بودو نگاه کرد بعد با صدای تغریباً بلند برگشت به بچه ها گفت بچه ها کسی جورابای منو اشتباهی ورنداشته که هیچ کس توجهی نکرد بعد یکی از دخترای مذهبی برگشت گفت که هر کی ورداشته جوراباتو حتماً انقدر ندار و لازم بوده که ورشون داشته وگرنه جورابای تو به چه درد کسی میخوره همون لحظه که من ناراحت بودم به خاطر این اتفاق با حرف این دختر مذهبیه بیشتر داغون شدم و اعصابم تا چند روز بعدشم خورد بود خلاصه ستاره یه جور با مسعله کنار اومد بلاخره و کفشاشو همونجوری پوشیدو رفت تا کیفشو ورداره و بره خونه از اونجایی هم که مسیر ما دوتا تا یه جایی یکی بود ولی تا اون موقع هیچ وقت نتونسته بودم باهاش اون مسیرو تا خونه برمو همیشه پشتش حرکت میکردم تا از دور ببینمش امروز میخواستم دلمو بزنم به دریا و برم بهش بگم ستاره میخوای با هم تا اون خیابون بریم و آره ستاره قبل من رسیده بود به در ورودی و داشت مستقیم میرفت سمت خونشون که من بدو بدو رفتم سمتشو صداش کردم ستاره ستاره اونم که انتظار نداشت کسی صداش بزنه با تعجب برگشت دید منو گفت بله گفتم که الان چند ماه از مدرسه میگذره مسیرمونم تا فلان خیابون یکیه میخوای تا اونجا با هم بریم برگشت گفت اا نمیدونستم توام مسیرت این طرفیه چند بار دیده بودمت ولی نمیدونستم از این طرف میری خونتون راستی اسمت سمیه بود آره منم که با اون دست گلم که اون روز به آب داده بودم و با تفکرات همیشگی که میومد سراغم مثل سگ داشتم لرز میکردم که یهو ستاره برگشت گفت سمیه حالت خوبه فشارت افتاده میخوای بیا بشین یجا یکم حالت بهتر شه بریم منم که با عجله و ترس و لرز خواستم جوابشو بگم گفتم نه من خوبم چیزیم نیست بریم بعد توی راه کم کم یخامون با هم آب شد که یکم باهاش درباره معلما و کلاسا و این چیزا داشتم حرف میزدم یهو برگشتم گفتم راستی تو امروز جوراباتو گم کرده بودی آره پیداشون کردی برگشت با فش گفت نمدونم کدم یکی از جنده های کلاسمون داره باهام شوخی میکنه شایدم نمیدونم خودم گمشون کردم به هر حال پیدا نشد که نشد منم همینجوری کفشامو پوشیدم مجبور شدم اومدم من برگشتم گفتم آخه جوراب کثیف به چه درد کسی میخوره ستاره هم برگشت به شوخی و با خنده گفت حتماً ورداشته ببره بندازه شیر ضرف شویی و حمامشون منم مثلاً الکی خندیدم ولی من بیشتر داشتم میلرزیدمو از این که میلرزیدم بیشتر میترسیدم که مبادا به من شک کنه من اینطور دارم رفتار میکنم که یادم افتاد یکم جلوتر یه سوپر مارکت هست که جوراب شیشه ای زنونه هم میفروشه بعد من هیچی نگفتم تا این که رسیدیم به اون مغازه برگشتم به ستاره گفتم صبر کن ستاره الان برمیگردم گفت کجا میری گفتم از مغازه وسائل بخرم بیام رفتم داخل مغازه دو جفت براش جوراب شیشه ای کف دار خریدم یه جفت شیشه ای سفید کف دار که فقط ببینم تو پاش چه شکلی میشه و چجوری دیده میشه و یه جفتم رنگ پای کف دار بعد رفتم بیرون دیدم ستاره نشسته رو پله خونه بغل مغازه بدون هیچ فکری رفتم درست جلوش نشستم رو زمین جورابارو دادم بهش کلی زوق کردو خجالت زده شد در حدی که صورتش رسماً سرخ شد از خجالت بعد برگشت گفت مرسی آخه این چه کاری بود کردی سمیه به خدا فردا پولشو برات میارم و این حرفا که بعد برگشت گفت بریم که من گفتم کجا بریم هر دو تا جفت جورابو روی زانوش گذاشته بودم جوراب رنگ پای کف دارو ورداشتم با کلی اعتماد به نفسو قیافه گرفتم نایلونشو پاره کردم بعد میخواستم کفش ستاره رو از پاش دربیارم که ستاره برگشت گفت داری چی کار میکنی سمیه بده خودم میپوشم منم برگشتم گفتم نمیشه که نمیشه خودم خریدم خودم میپوشونم برات یعنی ستاره واقاً از تعجب شاخ درآورده بود که هیچ داشت از خجالت آب میشد رسماًخلاصه دستمو انداختم بند کفششو وا کردم کفششو درآوردم پاشو گذاشتم روی زانوم ناخوناشو لاک نزده بود که دیدم دستشو گذاشته روی دهنش بعد داره هم میخنده هم داره لباشو گاز میگیره هم داره خجالت میکشه بعد من جورابو کردم پاش جوری که ته کفی جورابش درست افتاده بود رو پاشنه پاش بعد این که جوراب پای سمت راستشو پوشوندم پاشو از روی زانوم ورداشت با دستش گرفت پاشو یه نگاه به کف پاش کرد انگشتاشو یه حرکتی داد و بعدش خندید گفت من خودم وقتی جوراب میپوشم انقدر اهمیت نمیدم که کفی جوراب حتماً باید بیفته زیر کف پام بعد تو جوری تنظیم کردی جورابو روی پای من که دلم نمیاد درش بیارم بعدش بدون رو در وایستی اون یکی پاشو گرفت جلوم منم بی معطلی و خیلی سریع بند کفششو وا کردمو پاشو از تو کفش درآوردمو گذاشتمش روی زانوم که نشسته بودم روی زمین رسماً بعد اون یکی جورابو از تو نایلون درآوردمو خیلی با سلیقه براش پوشوندم این دفه بعد این که جورابو پاش کردمو همه جاشو براش تنظیم کردم دستمو از کف پاش کشیدم تا پاشنه پاش بعد از انگشتاش کشیدم تا مچ پاش چند بار این کارو کردم دیدم که خیلی خوشش میاد ولی نمیتونه به روی خودش بیاره بعدش اون یکی پاشو هم از روی زانوم برداشت با دستش گرفت نگاه کرد و انگشتاشو بازم تکونی داد تا ببینه خوب جا افتاده یا نه بعدش گفت جداً دستت درد نکنه سمیه برات جبران میکنم بعد من برگشتم بهش گفتم که ببین چقد جوراب به پاهات میاد چقد پاهات قشنگتر دیده میشه بعدش گفتم که ببین کفی جورابو همیشه روی کف پاهات تنظیم کن چون کلاً اون کفی جورابو گذاشتن که از پاهای قشنگ تو محافظت کنه و تمیز نگرشون داره وگرنه برا چی باید روی جوراب به این نازکی کفی بزارن اونم بی معطلی برگشت گفت خوب این کفیا فقط برا محافظت از پا نیستن که اینا بیشتر برا خوشگل کردن و خوشگلتر نشون دادن پاعه بعد پاشو یکم بلند کرد کفی جورابشو بهم نشون داد گفت مثلاً نگاه کن کفی جوراب منو طرح گلداره یعنی بیشتر تضعینیه و تجملی تا برای محافظت برای بیشتر زیباتر نشون دادن پا منم سریعاً سرمو تکون دادم گفتم که آره کاملاً راس میگی حق با توعه و باهات موافقم بعد هنوز پاهاشو گذاشته بود روی کفش و اون یکی جفت جوراب شیشه ای رو که روی پله بودو داشت میذاشت توی کیفش و انگار منتظر بود من براش بپوشونم کفشاشو منم که از خدام بود اینطور باشه برا همین یه دستمو گذاشتم روی پاشو اون یکی دستمو روی کفش کتونیش و برگشتم بهش گفتم کفشاتو نمیخوای بپوشی دیر میرسیم خونه بعدش واویلا میشه ها بعد اون برگشت گفت خودم میپوشم برات زحمت میشه آخه من با این حرف فاطمه بیشتر از خودم بی خود شدم با خودم گفتم یعنی این منظورش اینه که پس معطل چی هستی بپوشون کفشامو دیگه منم سریعاً پاشو ورداشتم گذاشتم روی زانوم دوباره اونم فقط نگاهم میکرد یه نگاه خیلی خاص و قشنگ بعد کفشو ورداشتم چند بار پاشنه کفشو کوبیدم زمین که اگه احیاناً مبادا خاکی ریگی چیزی رفته باشه توش بیفته بیرون بعد پاشو ورداشتم بکنم توی کفش که دیدم داره باز میخنده منم خندم گرفت برگشتم گفتم چیه خوب گفت که هیشکی تا به حال انقدر باهام خوب نبوده مرسی سمیه با این که هر چقدرم ازت تشکر کنم کافی نیست ولی بازم مرسی منم سریع یه پوزخند زدم گفتم هه بابا مگه چی کار کردم من به خاطر خریدن یه جفت جوراب آدم انقد تشکر میکنه ستاره نه آخه انقد با سلیقه کفشامو وا کردی و جورابارو انقد برام خوب پوشوندی و الانم داری داخل کفشامو تمیز میکنی دیگه این برای من خیلی ارزشمند بود بعد دیگه من فقط تعارفای الکی کردمو رد شدم خلاصه کفششو کردم توی پاشو بندشو بستم بعدش که میخواستم اون یکی پاشو وردارم خودش کاملاً بداها و بدون این که چیزی بگه پاشو ورداشت گذاشت روی زانوی منو بهم نگاه کردو منتظر بود تا پاشنه این یکی کفششو هم بکوبم زمینو خاکو سنگ ریزه ای اگه توشه در بیارم از داخلش بعد که این یکی کفشو کوبیدم کفی کفشه دراومد افتاد بیرون ستاره هم هیچ کاری جز نگاه کردنو اون لبخند خوشگلی که روی صورتش بود نمیکرد منم خیلی سریع و با عجله ورداشتم کفی کفششو که یکم نم بود که البته فک کنم نم پاش بود کردم داخل کفشو بعد پاشو ورداشتم کردم توی کفش و بعد بنداشو بستم یواش یواش راه افتادیم من از نظر قد و هیکل از ستاره یکم بلندتر و هیکلی تر بودم بعدش که پاشدیم و راه افتادیم برگشتم به ستاره گفتم ستاره فک کنم خسته ای میخوای کیفتو برات وردارم برگشت گفت نه بابا خودم ورمیدارم چه کاریه گفتم که آخه من زورم از تو بیشتره بده من تا ته مسیر وردارم بعدش خودت بقیه راهو ورمیداری باز نگاهم کردو لبخند زد بهم بعدش کیفو از رو کولش درآورد داد بهم منم گرفتم همینجوری انداختم رو شونم اون روز ستاره خیلی خوشحال بود و کسی هم که بیشتر از ستاره خوشحال بود من بودم که داشتم به شخصیت ستاره قدرت میدادم و احساس قدرت طلبی و غرور رو توی وجودش نا خودآگاه و بدون این که خودم بدونم افزایش میدادم بلاخره تا ته مسیر رسیدیمو کیفشو از من گرفتو با کلی خوشالی از من خدافظی کردو رفت حالا من بودمو یه جفت جوراب شیشه ای کثیف توی جیبم که فقط میخواستم برسم خونه ولی از فرط عجله نتونستم تحمل کنمو دستمو انداختم توی جیبمو یکی از جورابارو گذاشتم زیر آستینمو بعدش دستمو آوردم بالا بعد تا میتونستم بو کشیدمو بو کشیدم از ته ته دلم داشتم بو میکردم تا این که بلاخره رسیدم خونه با عجله کفشو لباسو کیفو درآوردمو انداختم یه گوشه و بدو بدو رفتم یه گوشه نشستمو با خیال خیلی راحت جورابارو بو کشیدمو بو کشیدم داشتم از شدت لذت بی هوش میشدم بعد از کلی بو کشیدن یکی از جورابارو انداختم توی دهنم هیچ توضیحی در این باره نمیتونم بدم که چه طعمی داشت یا چه حسی داشت فقط میتونم بگم تا وقتی که میتونستم جورابای کثیف ستاره رو جوییدمو جوییدم وچرکای جورابشو با کلی عیشو نوش جان کردم و یکی دیگه رو که بوی بیشتری داشتو نگه داشتم تا فقط بو بکشم بعد که زیر جورابو نگاه کردم دیدم چقد لکه داره جورابش با خودم گفتم یعنی این جورابارو چند وقته داره میپوشه بعد از کلی عیش و نوش با جورابای ستاره که حتی توی لیوان آبمم انداختمش و آبشو خوردم دیگه احساس کردم که واقاً حالم داره بد میشه و دیگه کافیه جورابارو نشستمو همونجوری گذاشتمشون یه جای خیلی مطمئن تا قاطی جورابای دیگه نشه توی خونه تا بعد بتونم باز ازشون استفاده کنم هنوز اون روز تموم نشده بود که دوباره برگشتم سراغ جورابا هنوز یکی از جورابارو ننداخته بودم توی دهنم که لیسش بزنم یا بذارم که کوچکترین ذره ای از بوی خوبش هدر بره به هر حال هر دوتارو هم ورداشتمو گذاشتم جلوم شب شده بود دیگه و تمام اون روزم رو با فکر اتفاقاتی که امروز افتاده بودو فردا و پس فردا و روزای دیگه چطور میخواست پیش بره فکر میکردم جورابارو گذاشتم روی فرش درست رو به روم بهشون نگاه کردم و نگاه کردم و با خودم گفتم یعنی کارایی که من الان دارم میکنم درسته احساساتم که میگن این بهترین و درست ترین راهه حداقل بهشون نیم ساعت بود که داشتم نگاه میکردم که اولین سجده رو ناخودآگاهانه بهشون کردم دوومی و سومین سجده رو با اشتیاق بیشتری انجام دادمو واقاً احساس خوبی به من دست میداد برای همین حداقل نزدیک به یک ساعت یا شاید هم بیشتر جلو اون یک جفت جوراب کثیف و نشسته سجده کردمو سجده کردم و سجده کردنم و باعث میشد که ستاره رو انقدر توی ذهنم بزرگ ببینم و خودمو انقدر کوچیکو بی ارزش ببینم که حتی در حد گردو خاک چسبیده به کف کفششم نباشم اگه درخواست باشه و حوصله کنم ادامشو مینویسم براتون نوشته

Date: May 20, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *