میخوام یکی از دلچسب ترین و به یاد موندنی ترین خاطرات جنسیم رو باهاتون در میون بذارم توضیح نمیدم که داستانم واقعیه چون اگه داستان واقعی باشه خواننده خودش متوجه میشه 27 سالم بود تقریبا که از تهران برای عروسی یکی از فامیلای مادریم رفتیم مازندران تابستون بود ماجرا از این قراره که من یه دختر عمه ای دارم که برای درس به شهرستان نور رفته بود و همونجا کار گیر اورد و چون سنش بالا بود اون موقع تقریبا 35 سال رو داشت مادر و پدرش بهش اجازه دادن که همونجا بمونه و مجردی زندگی کنه خلاصه ما عروسی رو رفتیم و از اونجا هم رفتیم به سمت نور پیش زینب قرار شد شب رو اونجا پیش دختر عمه م بمونیم و فردا صبح راه بیفتیم به سمت تهران وقتی وارد خونه شدیم زینب مثل همیشه جلومون راحت بود یه تیشرت و یه دامن بلند ولی فقط یه چیز باعث شد بعد از دیدن زینب دلم به تپش بیفته و اونم جورابای سفیدی بود که پاش کرده بود جوراب خیلی کوتاه دور پا که کف پاهاشو گرفته بود ولی روی پاهاش بیرون بود بنظر میرسید جای دمپایی رو فرشی اون جورابا رو پاش کرده بود اونشب شام اونجا موندیم من فقط نگاهم به پاهای زینب بود از هر فرصتی هم استفاده میکردم تا پاهاشو دید بزنم حتی خودش یه بار به شوخی به مامانم گفت چقدر حمید سر به زیر شده زن دایی نمیدونست که پاهاش و جوراب سفید کوتاهش داره چیکار با دل من میکنه اونجا بود که حسابی رفتم تو فکر و خیال اینکه کاش اینجا بودم و میومدم پیش زینب و تو همین فکرا بودم که زینب گفت علی پسر عمم و داداش زینب قراره فردا صبح برسه اینجا و خب منم باید میرفتم سرکار و نمیتونستم بمونم تا علی بیاد و بعد از چند روز برگردیم برای همینم اولش به روی خودم نیاوردم علی رو هر هفته تهران خونه مادربزرگم یا جای دیگه میبینم اونقدری دیدنش واسم با ارزش نبود که بخوام بخاطرش چند روز از کارم بزنم ولی با خودم فکر کردم که شاید اگه بمونم بتونم مخ زینب رو یجوری بزنم و باقی ماجرا خلاصه شب صحبتش که شد به بابام گفتم شما برگردید من میمونم علی بیاد و باهاش برمیگردم چون قرار بود صبح بیاد هیچکس مخالفتی نکرد منم به رئیسم پیامک دادم که سه روز مرخصی باقی مونده رو برام بزنه واقعیتش خسته بودم و نیاز به یه استراحت هم داشتم خلاصه صبح شد و خانواده صبح زود راه افتادن تا به ترافیک نخورن منم رفتم نون و پنیر و خامه و یه سری خرت و پرت گرفتم که بیام صبحونه رو با زینب بخورم راستش زیادی امید نداشتم که با زینب شیطونی کنم چون هر لحظه ممکن بود علی بیاد خلاصه برگشتم و وارد خونه شدم نشستیم با زینب صبحونه خوردیم ولی جوراباش پاش نبود عوضش پاهاشو دیدم که هم همونطور که من دوس داشتم سفید بودن و هم لاک سرمه ای رنگ زده بود اصلا حالم خوب نبود یجورایی از خودم بیخود شده بودم قلبم یه مدل دیگه ای میزد دلمو زدم به دریا و گفتم زینب جورابای دیشبت خیلی جالب بود تا حالا ندیدم کسی اونا رو پاش کنه گفت یعنی انقدر ضایعه داری دستم میندازی گفتم نه به جون زینب خیلی اتفاقا لطیف و جذاب بود گفت ای شیطون دیدم دیشب یه سره نگاه میکنی پاهامو پس چشمتو گرفته بودن هان گفتم نه خب همینجوری پاهات قشنگ تره چ لاک قشنگی زدی یه خنده کوچیک کرد و گفت مرسی عزیزم میشه بحثو عوض کنیم گفتم اخه چه موضوع جذاب تری واسه بحث کردن وجود داره خندید و پاهاش و جمع کرد من خودم تو اون لحظه قلبم دیگه داشت در میومد واقعا به یه جایی رسیده بودم که نمیفهمیدم دارم چیکار میکنم و چی میگم یه لحظه با خودم فکر کردم دارم غلطی میکنم که برای همیشه اعتماد و صمیمیت زینب رو از بین ببره یه لحظه سکوت کردیم جفتمون زینب گفت میخوای یه استکان چای دیگه برات بریزم گفتم نه مرسی و سفره رو جمع کردیم نشسته بودم که یهو علی زنگ زد به زینب و گفت جاده ترافیک شدیدیه من میذارم طرفای بعد از ظهر راه میفتم به سمت نور این خبر اصلا خوشحالم نکرد چون من جرات انجام دادن کاری رو نداشتم فقط این اتفاق و نیومدن علی باعث میشد یه عمر حسرت بخورم که چرا این موقعیت رو دارم از دست میدم زینب کنارم بود خونه خالی بود و مزاحم نداشتیم و کلی تایم بخاطر دیر کردن علی ولی من داشتم وقت رو حروم میکردم واقعا هیچ فکری تو ذهنم نبود جز اینکه سر بحث رو با همون جورابای دیشب باز کنم گفتم میشه زینب یه بار دیگه جورابتو بپوشی یه لبخند زد رفت تو اتاقش و سه رنگ از همون جوراب رو اورد و پرسید دوست داری کدومشون رو بپوشم با این کارش واقعا امیدوار شدم منم گفتم سرمه ایه رو بپوش چون به رنگ لاکت میاد زینب دو تا پاهاشو گذاشت جلوش دامنش یکمی رفت بالا و دو تا جوراب رو پاش کرد و دستاشو برد عقب گذاشت رو زمین و گفت دوسش داری منم اروم کشیدم دستمو روی پاش و جورابش از بالا و گفتم اره خیلی ولی زینب من دیشب خیلی بیشتر به دلم نشست پاهات میشه همین سفیده رو بپوشی اونم جورابشو اروم از پاش دراورد که واقعا دیوونه کننده بود من به اینکه یه خانم جوراباشو جلوم دربیاره واقعا حساسم و کاملا حشریم میکنه زینب اروم جوراب سفیده رو پاش کرد و گفت بفرما حمید جون منم که دیگه حتی نفس کشیدن و تپش قلبم دست خودم نبود اروم سرمو اوردم پایین پاشو بوسیدم اولش نمیدونست دارم چیکار میکنم ولی وقتی پاشو بوسیدم گفت وای حمید داری چیکار میکنی و پاهاش جمع کرد گفتم زینب تو گلوم مونده بود از دیشب بوسیدن پات گفت دیوونه ایا حمید پاهاشو برده بود کامل زیر دامنشو نوک جوراباش فقط معلوم بود گفتم زینب من کار بدی نکردم که پاهاتو قایم کردیا رفتم کنارش نشستم دستمو انداختم رو شونش اروم دستمو از جلو بردم رو پاش صدای نفسای من و زینب داشت از خونه بیرون میرفت دیگه انقدر شهوتی شده بودیم در گوشش اروم گفتم میذاری دوباره ببوسمشون زینب ساکت شده بود چهرش کاملا جدی بود ولی اصلا حرفی نمیزد و فقط نفس نفس میزد دستمو از رو پشتش برداشتم و نشستم جلوش اروم دامنشو گرفتم بالاتر و شروع کردم رو پاهاشو اروم اروم و ریز ریز بوسیدن یهو زینب گفت پای چند تا زن و دختر رو تا حالا اینجوری بوسیدی منم نه گذاشتم و نه برداشتم و گفتم هر دختر و زنی که قرار بوده ارومشون کنم گفت یعنی قراره با این کارت منو اروم کنی گفتم نه این کار منو اروم میکنه تو رو جور دیگه ای اروم میکنم گفت چجوری گفتم زینب میدونم گستاخی دارم میکنم ولی دارم صدای نفساتو میشنوم بذار یه خلوت دو نفره یواشکی با هم داشته باشیم باور کن هیچکس جز من و تو نمیفهمدش این اولین و اخرین شیطونیمونه گفت خجالت نمیکشی واقعا حمید گفتم خب چرا خیلی فکر کردم از دیشب به اینکه اگه ازت بخوام بعدش چی میشه ولی اینا مهم نیست چون تو منو میفهمی و منم تو رو میفهمم سنمون به قدری هست که بتونیم تصمیممون رو خودمون بگیریم و بین خودمون صحبت کنیم گفت اگه من مخالف باشم با پیشنهادت چی گفتم زینب من اینجا نموندم اذیتت کنم دیروز واقعا پاهات دیوونم کرد منم فوت فتیشم و خودتم میدونی این یعنی چی تا همینجاشم ازت ممنونم لطف کردی که بهم اعتماد کردی و گذاشتی پیشت بمونم و تا همینجاشم منطقی برخورد کردی از رو زمین پاشدم رفتم لب پنجره ولی زینب همونجا نشسته بود منم یه سیگار روشن کردمو شروع کردم کشیدن که یهو صدای بسته شدن در اومد زینب رفته بود تو اتاقش واقعا تو این فکر بودم که گند زدم ولی انقدر به خودم و زینب اعتماد داشتم که امید داشتم اتفاقی نیفته و رسوا نشم یا حتی رابطم باهاش بهم نخوره سیگارمو کشیدم و زینب رو صدا زدم ولی جوابی ازش نشنیدم برگشتم تو اتاق که دیدم زینب یه لباس خواب مشکی پوشیده تا بالای زانو و جورابه هم همچنان پاشه این صحنه رو که دیدم دیگه فهمیدم باید تعارف رو بذارم کنار زانو زدم کنار تخت و شروع کردم پاشو بوس کرد از روی پاش میبوسیدم تا روی ساق پاش اروم لب میکشیدم روش اروم یدونه از جوراباشو دراوردم و شروع کردم میک زدن انگشتای پاش باورتون نمیشه چه حس خوبی داشت قلبم اروم گرفته بود و با ارامش لای انگشتای زینب رو لیس میزدم زینب اما هیچ واکنشی نشون نمیداد طبیعی بود اون مثل من به فوت فتیش میل نداشت برای همینم باید طعم فوت فتیش رو وسط سکس بهش میفهموندم زینب به پشت تخت تکیه داده بود و پاهاشو دراز کرده بود رفتم روی رونای پاش نشستم و دستمو از زیربغلش رد کردم گذاشتم رو کمرش و اروم لبمو گذاشتم رو لبش اونم دستشو حلقه کرد دور گردنمو شروع کرد لب گرفتن کاملا از خود بیخود شده بودیم زینب سوتین تنش نبود سینم روی سینه هاش بود و میشد حسش کرد همونجوری لبمو بردم رو گردنش و شروع کردم اروم اروم بوسیدن و لب کشیدن از رو زینب بلند شدم و خوابوندمش رو تخت اروم لباس خوابشو دادم بالا و از شرت سفید ست با جورابش گذر کردم تا رسیدم به سینه هاش اروم نوک سینشو گذاشتم دهنم و میمکیدم و لبس خواب رو هم از تنش دراوردم اروم اروم لای سینه هاشو لیس زدم پاشدم تیشرت و شلوارک خودمو دراوردم و دوباره برگشتم بغل زینب اروم زیر بغلشو لیس میزدم و بو میکردم الهی فداش شم هنوزم اون ناله های کوچیکش تو گوشمه تا اینکه دوباره رفتم سراغ پاهاش زینب حشری شده بود و حالا خورده شدن پاهاش بهش لذت میداد دو تا پاهاشو گرفته بودم کنار هم یکی با جوراب و یکی لخت و با ولع میلیسیدم جفتشون رو ادامه دادم لب کشیدن رو تا ساق پاهاش در حالی که کف پاهاشو اروم ماساژ میدادم اومدم رو زانو و اول چند تا بوس شهوتی از روی زانوش گرفتم و بعد پشت زانوش ر اروم زبون میکشیدم رسیده بودم به رونای زینب اروم با انگشتام لمسش میکردمو میبوسیدمش یهو بوی شرت زینب رو حس کردم اونایی که به این مرحله از سکس رسیدن میدونن در مورد چی صحبت میکنم اروم شرتشو کشیدم پایین و دیدم بله کسش کاملا اب انداخته و خیس شده همونجا زینب اروم دست انداخت و شرت منو کشید پایین اروم کف پاهاشو گذاشت دور کیرم و شروع کرد مالیدنش وای خدا یپا جوراب داشت و یپا لخت داشتم دیوونه میشدم منم اروم با انگشتم کسشو میمالیدم موهای کسش رو کاملا زده بود و تمیز بود چشمامو بسته بودم و لذت میبردم و زینب هم اه و نالش کاملا بلند شده بود پاهاشو دادم کنار و سرمو بردم لای پاش دلم میخواست طعم زینب رو بچشم لبمو گذاشتم رو کسش و شروع کردم خوردن و لیسیدن ابش همزمان انگشت وسطمو اروم میکردم تو سوراخ کونش و درمی اوردم یکمی با اب کسش خیسش میکردم و میبردم داخل زینب دیگه داشت از حال میرفت ولی پاشو گذاشته بود رو کمرمو میمالیدش به کمرم به زینب گفتم پرده داری که گفت اره و کیرم به سنگ خورد همونجوری که رو کمر خوابیده بود کییییرمو گذاشتم روی کسش و شروع کردم مالیدن روی کسش پاهاشم اورده بودم جلوی دهنم و میلیسیدم به شدت داشت لذت میبرد یه لحظه لرزید و با سر و صدای زیاد ارضا شد منم پاهاشو جمع کردم و کییییرمو کاملا محصور لای پاش کردم تند تند تلمبه میزدم تا یهو گفتم ابم داره میاد اومد و ریخت روی شکمش بعدش هم جفتمون جدا جدا رفتیم حموم و انگار یه حس عذاب وجدانی تومون بود که با ترس توام شده بود هیچوقت فکر نمیکردم با فامیل به این نزدیکی سکس کنم حتی علی که بعد از ظهر اومد رو نمیتونستم به چشماش نگاه کنم این اخرین سکس من و زینب بود چون هم قبل از سکس همونجور که گفتم و هم بعدش قرار گذاشتیم همه چی رو فراموش کنیم بعد از اونم هر بار همدیگه رو دیدیم کاملا عادی برخورد کردیم و خب زیاد هم کلام هم نمیشیم نوشته
0 views
Date: August 23, 2018