مثل همیشه دیرم شده بود یه نگاه سرسری تو اینه به خودم انداختم قیافم داغون بود چشای پف کرده ارایش درب و داغون یه به درک گفتم و زدم بیرون سومین جلسه ی کلاس زبانم بود رسیدم یه نفس عمیق کشیدم رفتم تو استاد سر کلاس بود خطاب به من یه جمله ی انگلیسی بلغور کرد همه زدن زیر خنده جواب ندادم یه صندلی پیدا کردم نشستم روبروی من نشسته بود داشت یه چیزی یادداشت میکرد ازش خوشم میومد جلسات پشت سر هم میگذشتن و نوید بیشتر به دلم مینشست سرش تو کار خودش بود به بقیه توجهی نمیکرد کم میخندید منم سعی میکردم بیشتر کشفش کنم حتی طرز خودکار دست گرفتنش صندلی مورد علاقش لهجه ی بریتیشش برام جذابیت پیدا کرده بود حسم از خوش اومدن به دوست داشتن رسیده بود دیگه دیرم نمیشد درب و داغون نمیرفتم به خودم میرسیدم برام مهم شده بود حالت موهام و رنگ لبام اما اون اصلا انگار نه انگار اسمشو گذاشته بودم مجسمه ی ابولهول حتی یه بارم صدام نزده بود فقط مخاطبم قرار می داد تو بحثا و یه یو مسخره اول هر جمله دوسال گذشت از کلاس و نوید کوچیکترین تغییری نکرد من بیست سالم شده بود و هر روز بیشتر میخواستمش به سطوح اخر رسیدیم کلاس تموم شد و دنیا رو سر من خراب دوباره شدم کیمیای سابق بی حوصله عصبی بی توجه به ظاهرم فک کردم نبینمش خوب میشم اما نه روز به روز بدتر به همه ی پیشنهادام نه میگفتم کسیو نمیدیدم اصن دو سال گذشت بیستو دو سالم بود همچنان به نوید فک میکردم یه روز از حموم برگشتم یه پیام دیدم رو گوشیم سلام کیمیا خانوم نوید بود باورم نمیشد چن بار خودمو زدم فک کردم خوابم میخواست باهام صحبت کنه یه قرار گذاشتیم حسابی به خودم رسیدم رفتم تو رستوران نشسته بود به میز خیره شده بود دلم داشت از جا کنده میشد با هزار بدبختی خودمو رسوندم به صندلی سرشو بالا اورد خیره شد بهم سریع نگاهشو دزدید سلام کرد شروع کرد صحبتشو گفت که شمارمو از یکی دوستام گرفته گفت چهار ساله نمیتونه بهم فکر نکنه گفت چند ساله نگفته خواسته از علاقش مطمین شه گفت میخوام ایندم باهات باشه فک کن بهم جواب بده چند روز بعد منم به علاقم اعتراف کردم نوید مال من شده بود چند ماه گذشت رابطمون اروم و قشنگ و پر از علاقه بود گاهیم همو میدیدیم خونوادش سفر رفته بودن نوید ازم خواست برم خونشون رسیدم زنگ زدم محکم بغلم کرد دم در رفتیم تو نشستیم حرف میزدیم سرشو گذاشت رو پام دستمو بردم تو موهاش اروم نوازشش میکردم چشماشو بست یه نفس عمیق کشید چشماشو بست با لذت گفت کیمیا جان کیمیا نکن نمیتونم خودمو کنترل کنما خب نکن خودت خواستی شیطون خابوندم رو مبل لباشو گذاشت رو لبام لبامو میخورد بدنمو لمس میکرد دستشو برد زیر لباسم نفس نفس میزد لاله ی گوشمو خورد تو گوشم گفت نمیتونم کیمیا چرا راحتم نمیذاری دستامو محکم قفل کردم به کمرش فشارش دادم به خودم گفتم میخوامت گفت پدر سوخته ی خوشگل بلوزمو دراورد از تنم سوتینمو زد بالا شرو کرد سینه هامو خوردن یکیو میمالید اون یکیو میخورد منم صدای ناله هام بلند شده بود بدنم گر گرفته بود شرتم خیس شده بود اومد سمت لبام لب پایینیمو کشید ولش کرد پاشد رفت تو اشپزخونه یه لیوان اب خورد منم لباسمو پوشیدم چایی اورد خوردیم اما حالش سر جاش نبود خیره بهم نگاه میکرد دو دیقه یه بار میگفت دوست دارم اون روز گذشت چن ماه بعد نوید اومد خواستگاری و الانم نامزدیم نوشته
0 views
Date: April 25, 2019