حال کردن با دخترخاله ی مطلقه

0 views
0%

سلام من مازیار هستم اولین باره که داستان می نویسم البته بهتره بگم خاطره قسم میخورم که اینا چیزی جز حقیقت نیست این خاطره مربوط میشه به چهار سال پیش زمانی که من کلاس سوم دبیرستان بودم ما ساکن شهر بابلسر بودیم ولی همه ی فامیلامون تهران بودن تعطیلات نوروزی سال 90 بود که ما اومدیم تهران برای دید و بازدید و این حرفا ما چهارده روز خونه ی فامیلامون بودیم من و مامانم البته چون بابام بخاطر کارش نتونست بمونه از دختر خالم مهناز براتون بگم که مثل من تک فرزنده بیست و هشت سالشه البته این خاطره مال زمانیه که مهناز بیست و چهار ساله بود و یک سال بود که از شوهرش جدا شده بود فقط چند ماه باهم زندگی کرده بودند میرم سر اصل مطلب من تا اون موقع اصلا سکس رو تجربه نکرده بودم و حتی دوست دختر هم نداشتم ولی بدجوور تو کف بودم اصلا به سکس با مهناز فکر نمیکردم تا اینکه شب آخر که ما خونشون بودیم براشون سرزده مهمون اومد خواهر شوهرخالم با بچه هاش اومدن اونجا و قرار شد شب همونجا بمونن از کرج اومده بودن موقع خواب همه داشتن فکر میکردن که کی کجا بخوابه آخه خونه ی خالم یه آپارتمان دو خوابه است و مهموناشون که یه مادر و دو تا دختر و یه پسر بودن کل حال و اشغال می کردند همه مشغول نظر دادن بودن که یهو مهناز گفت خاله و مازیار بیان تو اتاق من امشب شب آخره و معلوم نیست دیگه کی همو ببینیم امشب تا صبح با هم حرف میزنیم خالم اینا قبول کردن و من و مامانم رفتیم تو اتاق خواب مهناز و درو بستیم که صدای حرف زدنمون بقیه رو اذیت نکنه مهناز تختشو مرتب کرد و به مامانم گفت خاله جون شما کمرت درد میکنه بیا رو تخت بخواب من و مازیار جوونیم رو زمین میخوابیم مامانم اولش قبول نکرد ولی با اصرار مهناز رفت رو تخت خوابید مهناز هم که یه شال و پیراهن تنش بود با دامن بلند دوتا پتو با فاصله پهن کرد و من رو یکیشون دراز کشیدم یه نیم ساعتی از خاطرات اون چند روز باهم حرف زدیم و مامان گفت خیلی خسته است و شب بخیر گفت من و مهنازم سرمون گرم گوشیامون بود مامان که خواب رفت مهناز بدون اینکه چیزی بگه بلند شد و پیراهن دکمه دارشو از تنش در آرود یه تاپ بندی سفید زیرش پوشیده بود شالشم از سرش در آورد من که تاحالا مهنازو اینجوری ندیده بودم بهش زل زدم خندید گفت چیه توقع نداری با شال و پیراهن بخوابم که گفتم من که چیزی نگفتم فقط واسم جالب بود واسه همین نگات کردم بهم چشمک زد آروم گفت حالا کجام واست جالب بود پسرخاله از اون لحظه یه وسوسه هایی اومد سراغم فقط خندیدم و چیزی نگفتم مهناز لامپ اتاقو خاموش کرد و چراغ خواب و روشن کرد و خوابید روی پتو با فاصله از من کلی فکر کردم تا یه چیزی به ذهنم خورد برنامه ریزی کردم که یه نیم ساعت ساکت باشم بعد بطوری که مثلا خوابم قلت بخورم سمت مهناز و بدنشو لمس کنم همینکارو هم کردم چون فهمیده بودم که باهام راحته جرات پیدا کرده بودم نمیدونم چقدر گذشت که شروع کردم با زمزمه هایی که مثلا خوابم رفتم سمتش یه لحظه احساس کردم دستم روی دستشه و همونجا وایسادم دقیقا دستم روی دستش بود مهناز تکون نمیخورد نمیدونستم خوابه یا بیدار داشتم فکر میکردم که باید چیکار کنم یه دفعه عجیب ترین و بهترین اتفاق ممکن افتاد مهناز بیدار بود و احتمالا فهمیده بود که منم بیدارم دستمو گرفت یکم انگشتامو مالوند با دستش من جا خورده بودم هیچ حرکتی نکردم مهناز دستمو گذاشت روی سینه هاش و از روی تاپ با دست من سینه هاشو می مالوند وای باورم نمیشد سینه هاش بزرگ نبودن بعدا بهم گفت که سایزشون 65 ولی واسه من که تا اون موقع آرزوی لمس بدن یه دختر رو داشتم این فوق العاده بود سوتین و تاپشو داده بود بالا دستمو گذاشت روی سینه هاش حالا دیگه من دستم روی نوک سینه هاش بود واقعا داشتم لذت می بردم دیگه کم کم شروع کردم به مالوندن سینه هاش اونم بازومو گرفته بود و فشار میداد چند دقیقه که گذشت دستمو بردم پایین روی دامنش مهناز دستمو گرفت و برگردوند روی سینه هاش ولی من دوباره رفتم پایین و از روی دامن با دستم کسشو مالوندم ایندفعه عکس العملی نداشت واسه همین دستمو بردم بالای دامن و از بالا کردمش تو دامن شرتش خیس بود و از روی شرت فشار دادن و بازی کردن با چوچوله واقعا تجربه ی نابی بود بعد از حدودا پنج دقیقه دستمو کردم تو شرتش کسش مو داشت فکر کنم واسه همین اولش نمیخواست دست بزنم بهش ولی من تو شرایطی نبودم که بخوام بخاطر مو ولش کنم انگشت فاکمو کردم تو کسشو تند تند عجب جلو میکردم هیچی نمیگفت فقط موهامو نوازش میکرد منم که اولین بار بود یه کس اینقدر بهم نزدیک بود با دست دیگم کیرمو میمالیدم کیرم داشت میترکید از بس بزرگ شده بود چون هنوز یکم فاصله بینمون بود و من از همون اول روی شکم خوابیده بودم و تکون نخوردم اون نمیتونست دستشو ببره سمت کیرم شاید باورتون نشه ولی حتما خیلیا میفهمن من چی میگم همزمان با مالش کسش دستمو بردم سمت کیرم بدون اینکه تف بزنم فقط ده ثانیه با کیرم ور رفتم که آبم با فشار زد بیرون و ریخت تو شرتم دستمو از شرت مهناز در آوردم و چرخیدم اون دستم که پر از آب کیر بود و بردم سمت دهنش اونم دستمو لیس زد و آبمو خورد یکم با لباش بازی کردم و خوابیدم اون شب مقدمه ی اولین سکس ما فراهم شد ولی زمانی برای انجامش نبود ببخشید به دلیل طولانی بودن نوشته الان نمیتونم اولین سکس کاملم با مهناز رو براتون تعریف کنم اگه دوست داشتید بگید حتما خیلی زود سکس کاملم با مهناز رو تعریف میکنم براتون و بازهم قسم میخورم که اینا خاطره اس نه داستان درود دوستان نوشته

Date: August 23, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *