سلام اسم من حجت و ۲۶ سالمه قضیه از اونجایی شروع میشه ک من تازه عقد کرده بودم حدودا ۵ سال پیش موقعی ک عقد کردم مریم حامله بود خواهر زنم ک دو هفته بعدش بچه ش بدنیا اومد من آخر هفته ها میرفتم خونه مادر زنم یه چند ماهی گذشت و با سعید باجناقم یخم باز شده بود با زنم میرفتیم خونشون و وقتی من خونه مادر زنم بودم اونا میومدن خونه سعیدشون با موتور یه ده دقیقه ای فاصله داره تا خونه مادر زنم بخاطر همین وقتی ک پنج شنبه یا جمعه میرفتم خانومم میگفت برو دنبال مریمشون بیارشون دور هم باشیم و منم میرفتم همین روال بود تا وقتایی سعید دیر از سر کار میومد میگفت تو با مریم و شهناز دخترش برو من یه دوش بگیرم بعد میام یه روز ک رفتم دنبالشون سعید گفت بعد خودم میام از در خونه مادر زنم میخواستم برم تو خونه هاشون همه حیاط داره مریم نزدیک بود بیوفته ک ناخوداگاه از پاش سریع گرفتم و موتور خاموش شد وایستاد دخترشم وسط بود هیچکار نشد وقتی رفتیم تو سر صحبت باز شد ک من گفتم الان نزدیک بود دم در بخوریم زمین وسط حرفم مریم گفت آره خدارحم کرد و نذاشت بقیه شو بگم خلاصه بحث تموم شد بعدا سعید اومد خانومم زردالو آورد ک قبلا از باغشون جمع کرده بودن داشتیم میخوردیم نمیدونم صحنه چی شد سعید ظرف میوه رو برداشت فرار کرد مریمم رفت دنبالش میگفت اینا خومون جمع کردیم همشو نخوری و اینجور چیزا منم دیدم صحنه شوخیه رفتم دنبالشون به حساب کمک سعید خانومم اومد کمک مریم ک تو همین صحنه یه زردالو نصفه دست مریم بود ازش گرفتم خوردم دیدم ی جوری شد منم زیاد جدی نگرفتم خلاصه اون روزم گذشت وقتایی ک اونا میومدن شام یا ناهار رو ک میخوردیم قلیون رو چاخ میکردن ما میگیم تنباکو بعضیا میگن چوب منظور میوه ای نمیکشن موقعی ک نوبت مریم بود بعدش میداد ب من این وسط سعید میگفت نوبت منه مریمم میگفت ن تو زیاد کشیدی منم از هرکی قلیون رو میگرفتم بخاطر اینکه ناراحت نشه لبه ی نی قلیون رو پاک نمیکردم اصلنم هیچی تو دلم نبود همین ماجراها بود ک همگی رفتیم کوهسنگی برادر زنام و خواهر زنای دیگه م بودن مریم دو سال از من بزرگتره خانوم من بچه آخریه بقیه هم از مریم بزرگترن شامو ک خوردیم یک ساعت بعدش هندونه رو زدیم تو رگ بعدش شهناز گفت مامان دستشویی دارم سرویس ها هم دور بود ک ب سعید گفت بیا بچه رو ببر دستشویی اون موقع راه میرفت سعیدم ب من گفت بیا باهم بریم منم گفتم خودمم دستشویی دارم موتور رو روشن کردم میخواستیم راه بیوفتیم مریمم گفت منم میام اونم سوار شد وقتی رسیدیم ب سعید گفتم تو دخترتو ببر من جا موتورم وامیستم وقتی برگشتی من میرم ک سعید گفت ن تو برو بچه رو مریم میبره خلاصه منو مریم و شهناز رفتیم سمت سرویس سعیدم جا موتور وایستاد تو راه مریم هی نزدیکتر میشد بهم اینو حس میکردم وقتی رسیدیم مریم گفت برگشتی از دستشویی وایستا منم بیام باهم بریم منم گفتم باشه رفتیم و برگشتیم جا موتور شهناز دکه مغازه رو دید بهانه گرفت مریمم ب سعید گفت برو واسش ی چیزی بخر رفت و برگشتش کلا دو دقیقه طول کشید تو این موقعیت ب مریم گفتم ی چیزی بگم بین خودمون میمونه یه صحنه جا خورد گفت چی دیدم سعید داره میاد گفتم حالا بعد بهت میگم خلاصه اون شبم گذشت برگشتیم خونه منو سعید با موتور بودیم بقیه با ماشین وقتی رسیدیم دم خونه سعیدشون مریم شون زودتر از ما رسیده بودن مریم و پیاده کرده بودن رفتن سعید ک پیاده شد در زد مریم اومد درو باز کرد من داشتم خداحافظی میکردم برم خونه مادر زنم شب جمعه بود مریم گفت فردا صبح میای دنبالم ک من زودتر بیام کارای مامانمو بکنم ظهر مهمون میاد منم گفتم باشه فرداش شد اومدم دنبالش مثل همیشه دخترش وسط بود خودشم آخر وسط راه گفت دیشب چی میخواستی بگی من تا صبح خوابم نبرده هزار جور باخودم فک کردم منم گفتم هیچی بابا ب دلت بد راه نده فقط میخواستم بگم چرا همش با سعید دعوا میکنی جلو من یا بقیه زشته چون از بعد اینکه دخترش بدنیا اومده خیلی دعوا دارن قبلتر خوب بودن باهم مریم گفت ولش کن بابا ارزششو نداره ک بخوام سر تورو بدرد بیارم همینطور صحبت میکردیم نزدیک بود برسیم دیگه ک گفت همینو میخواستی بگی منم قسم خوردم آره همین بود خلاصه یه یک سالی گذشت اون موقعه وقتی میرفتم خونه مادر زنم میگفت برام آهنگ غمگین بریز بیار از تو کامپیوترت اگه داری منم ی چندتایی داشتم ریختم بعد براش آوردم یه روز گفت گوشیمو نگاه کن ببین چرا نرم افزار نصب نمیشه منم گفتم حافظه دستگاه پره باید انتقال بدی ب مموری گفت خوب انتقال بده منم مونده بودم چرا ب کسی دیگه نمیگه براش انجام بده واسش انتقال دادم گفتم بیا درست شد ک دوباره گفت وقتی یکی بهم زنگ میزنه با اینکه شمارشو دارم اسمش نمیوفته همونو درست کن اومد کنارم رفتم تو مخاطبین گفت اینایی کنارش عکس تلگرامه اسمش نمیوفته بعد رفت منم داشتم درست میکردم واسه هر کسم یه عکس گذاشته بود ک ب اسم خودم رسیدم دیدم عکس قلب گذاشته واسه عکس مخاطب یهو جا خوردم بقیه شماره هارو ک نگاه کردم دیدم شماره سعید رو یه قلب تیره رنگ گذاشته شماره خانومم عکس گل گذاشته هرکسی یه جوری عکس گذاشته بود اونجا یکم شک کردم ولی باز گفتم ن دارم اشتباه فک میکنم همین موضوع مثل خوره تو ذهنم بود ک ی بار موقعیتش بود بهش گفتم عکسای مخاطباتو اون روز دیدم یکم سرخ شد خندید گفت اونارو همینطوری گذاشتم بعدش رفت دیگه یه وقتایی بود زنگ میزد وقتی خونه خودمون یا سرکار بودم میگفت برام بی زحمت آهنگ جدید بریز بیار همین روال بود یه روز زنگ زد ردی دادم گفتم پیام بده پیام داد واسه آهنگو اینا ب خودم گفتم بذار ی برگ بهش بزنم با پیام گفتم چشم واست آهنگ جدید میارم در جوابش گفت بی بلا مرسی منم گفتم بهش برسی یه چند دقیقه ای هیچی نگفت بعد جواب داد مثلا ب کی گفتم هر کی خودت میدونی گفت تو بگو منم گفتم اگه بگم شاید ناراحت بشی اشکال نداره گفت ن تو بگو قول میدم ناراحت نشم منم گفت خب ب من دیدم ازش خبری نشد ب خودم گفتم وای بدبخت شدم اگه ب زنم بگه اگه ب سعید بگه بیچاره شدم قلبم رو هزار بود ک زنگ زد ردی دادم دوباره زنگ زد دوباره ردی دادم پیام داد برو ی جایی ک بتونی حرف بزنی خشکم زده بود اومد بیرون رفتم تو ماشین بابام ک زنگ زد جواب دادم گفتم الان فحش میده برعکس وقتی حرف زد گفت چ عجب آقا فهمیدی منو میگی نمیدونستم چی بگم خلاصه ب حرف اومدم یه ۱۰ دقیقه ای حرف زد درد و دل کرد ک آره من بهت علاقه مند شدم با این کارات منظورش هنون صحنه زردالو و قلیون و بقیه چیزا چون باهاش شوخیم میکردم وقتی سعید نبود الانم نمیدونم چیکار کنم منم کلی حرف زدم از آخرم گفتم اینجوری نمیشه باید رودرو صحبت کنیم ک قبول کرد خداحافظی کردیم آخر هفته رفتم خونه مادر زنم مثل همیشه مریم زنگ زد ب خانومم گفت بی زحمت ب حجت بگو بیاد دنبالمون وقتی رفتم در خونشون در زدم اومد درو باز کرد گفت بیا تو تا حاضر شم رفتم تو دیدم سعید نیست گفتم سعید کجایه مریمم با صدای یکم لرزون گفت رفته سرکار شب میاد بعضی وقتا جمعه ها هم میره بهش گفتم صدات چرا میلرزه چرا رنگت رفته رفت رو مبل نشست زد زیره گریه گفتم چرا گریه میکنی اونم شروع کرد من تو رو دوس دارم و سعیدو نمیخوامش اخلاقشو نمیخوام تو خوبی تو خوش اخلاقی از اونورم دخترش گریه میکرد بچه نمیدونست چیه ماجرا فقط گریه میکرد منم رفتم کنارش نشستم یه چند دقیقه ای هیچی نگفتم نمیدونستم چی بگم همونطور ک گریه میکرد میگفت نمیدونم جواب خواهرمو چی بدم اگه ی روز بفهمه نمیتونم تو روش نگاه کنم منم دل داریش میدادم ک درست میشه و فلان دیدم فایده نداره گفتم بلندشو یه آبی بزن ب صورتت بریم داره دیر میشه خلاصه رفتیم خونه مادر زنم ی جور رفتار میکردیم ک انگار طبیعی باشیم جلو بقیه از اون روز ب بعد وقتایی ک میرفتم دنبالشون و سعید نبود تو راه کلی حرف میزدیم گاهی وقتا راه رو دورتر میکردم ک بیشتر حرف بزنیم یواش یواش منم وابسته ش شدم دیگه منم بهش میگفتم دوست دارم پیامای عاشقانه بهم میدادیم ک بعدش سریع پاک میکردم باز وقتی ک پیش زنم بودم احساس سنگینی میکردم همش میگفتم آخرش چی میشه دیگه کار ب جاهایی کشید ما باهم خیلی صمیمی شدیم جاهیی ک موقعیت بود دست میدادیم بوسش میکردم اون منو بوس میکرد همش میگفت نری فراموشم کنی منظورش وقتی عروسیمو گرفتم من میگفتم ن مگه بچه بازیه فراموشت کنم همینطوری داشت روزها می گذشت ک یه شب خونه مادر زنم بودم رفتیم ک بخوابیم باز احساس گناه بهم دست داد خیلی کلنجار رفتم با خودم از آخر گفتم به زنم بگم ماجرا رو چون بعضی وقتا از خودم بدم میومد همونطور ک رو زنم بودم لخت بودم مثلا چتکه مالی میکردم بهش گفتم میخوام ی چیزی بهت بگم ک در جواب گفت این چیه ک چند وقته میخوای بگی ولی باز پشیمون میشی آخه قبلا میخواستم بهش بگم باز پشیمون میشدم ب خودم میگفتم هیچی نمیشه دیگه دلو زدم ب دریا گفتم من با مریم رابطه دارم اینو ک گفتم زد زیر خنده با اینکه دل تو دلم نبود بهش گفتم چرا میخندی گفت لااقل یکیو بگو ک بهش اعتماد نداشته باشم بهم بر خورد تو دلم گفتم پس خبر نداری دوباره بهش گفتم دارم جدی میگم باهاش رابطه دارم ک گفت یعنی چی شوخیشم خنده دار نیست گفتم بخدا شوخی نمیکنم ک گفت برو اونور از روم فردا معلوم میشه من تا صبح نتونستم بخوابم ب خودم میگفتم عجب غلطی کردم چون نمیخواستم رابطه مون بیشتر بشه از رو بی عقلی ب زنم گفتم کی ای کاش لال میشدم چتکه مالیمونم ب گا رفت خلاصه صبح شد زنم باهام حرف نمیزد صبحونه رو خوردیم جوری ک مادرزنم نفهمه گفت بلندشو بریم منم هیچی نگفتم حاضر شدیم ب مامانش گفت ما تا ظهر میایم نگفت ک کجا میریم اومدیم وسط راه نگه داشتم گفت چرا وایستادی گفتم چی میخوای بری بگی گفت تو برو همه چی معلوم میشه خیلی وقته یه چیزایی فهمیدم ولی هیچی نگفتم ب خودم گفتم دارم اشتباه میکنم ولی الان دارم میفهمم ک اشتباه نبوده برو در خونشون باز گفتم بابا من دروغ گفتم فقط در حد درد و دله زنم گفت شما بیخود کردین باهم درد و دل میکنین از کجا باهم خوب شدین چن وقته باز اشتباه کردم گفتم قضیه ی اون پیامارو گفت زنگ بزن بهش گفتم از خر شیطون پیاده شو الان سعید هست اونا همینطوری باهم دعوا دارن تو بدترش نکن گفت فقط باید زنگ بزنی دیگه منم زنگ زدم گوشیرو جواب داد با ی لحنی ک مثل همیشه بود صحبت کرد خوبی چیکار میکنی الان کجایی ک زنگ زدی ک زنم گوشیرو ازم گرفت گفت دستت درد نکنه خواهر جان اصلا از تو انتظار نداشتم قطع کرد گفت برو خونشون دیگه منم هرچی میگفت ب حرف میکردم رفتیم در خونشون در زدم اومد درو باز کرد وقتی مارو دید گریه کرد رفت تو خونه خداروشکر سعید نبود ماهم رفتیم تو حیاط ک صدای شهناز اومد داشت گریه میکرد فهمیدم اعصابش بهم ریخته رفته اونو زده ک ب زنم گفتم برو بگیرش الان میکشتش اومد تو حیاط بدون روسری و چادر زنم بهش گفت خب قضیه چیه اینو ک گفت ب خودم گفتم وای الان اگه همه چیرو بگه بیچاره ام چون من فقط گفته بودم درد و دل میکنیم مریم همونطور ک گریه میکرد جواب داد هیچی خواهر جان خودت میدونی خدا ی شوهر بهم داده ک باهم اصلا تفاهم نداریم اینم از بچه ش ک دیوانه ام کرده خیلی جیغ جیغویه خوش ب حال تو ی شوهر خوب گیرت اومده و فلان بعدم گفت تقصیر منه من باهاش فقط درد و دل میکردم حرف منو زد یکم راحت شدم زنم گفت تو خودت شوهرتو انتخاب کردی ب شوهر من چیکار داری و خلاصه خیلی حرف زدن از آخرم گفت بلندشو بریم برگشتیم خونه مادر زنم رفتیم تو تا شب باهام حرف نزد دیگه منم برگشتم خونه مون تا یه ماهی نرفتم بعد رفتم معذرت خواهیو اینا ک ب حساب بخشید منو بعد این قضایا رابطه زنم و مریم یکم سنگین بود ک باز باهم خوب شدن چون کله ماجرارو زنم نمیدونست اگه میفهمید جرمون میدادخلاصه یه چن وقتی گذشت باز فکر مریم میومد تو ذهنم تا اینکه ی روز بهش زنگ زدم یکم حرف بزنیم ازم خواست بگم چجوری زنم فهمیده منم از دروغ بهش گفتم پیاماتو یادم رفته پاک کنم دیده ازم توضیح خواسته خلاصه گذشت گذشت باز ما باهم خوب شدیم ولی این دفعه اگه زنم میفهمید دیگه خدا میدونه چی میشه باز رابطه مون صمیمی تر شد تا من عروسیمو گرفتم بعداز ۴ سال تو عقد بودن رفتم خونه خودم یکم ک گذشت ماشین خریدم قرار گذاشتیم بریم بیرون رفتم دنبالش دخترشو گذاشته بود خونه دوستش رفتیم تو جاده ی کمربندی ی جا زدم کنار گفت چرا وایستادی گفتم یکم عشق بازی کنیم گفت کسی نیاد گفتم ن بابا اینجا همه با سرعت رد میشن شانس ما خلوتم بود دراز کشید رو پام هی از هم لب میگرفتیم باز دور و بر رو میپاییدم دوباره لب بازی دستم و بردم رو سینه هاش گذاشتم هیچی نگفت خواستم ببرم از زیر لباسش اول نذاشت ک من شروع کردم ب خر کردن بابا من دوست دارم و از اینجور حرفا مریمم میگفت میترسم کسی بیاد استرس دارم گفتم ن هیچ اتفاقی نمیوفته دیگه کیرمم داشت از شق درد میمرد دستمو از زیر بردم رو ممه هاش یکم مالیدم بعد با التماس درشون آوردم شروع کردم ب خوردن دیگه دست خودم نبود چیکار میکنم دستم بردم رو کسش ک پاهاشو جمع کرد گفت قرار شد بیایم بیرون فقط همدیگرو ببینیم گفتم بذار حالا یکم بمالمش از رو ساپورتش مالیدم گفتم اینجوری فایده نداره باید دستمو ببرم از زیر خلاصه دستم بردم زیر ساپورتش کسشو میمالیدم همش میگفت حجت کسی نیاد گفتم ن نمیاد یکم ممه هاشو خوردم و کسشو مالیدم گفتم بلندشو بلند شد گفت آخیش گفتم تازه شروع شد ک گفت ای وای میخوای چیکار کنی دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم دستشو جمع کرد دوباره گرفتم گذاشتم سرشو انداخت پایین گفت خجالت میکشم گفتم کونی خانوم ما کلی لب گرفتیم بوس کردیم همدیگرو الان میگی خجالت میکشی یکم مالید دیدم فایده نداره شلوارمو کشیدم پایین گفتم الان بمال دیگه هیچی نمیگفت همینطوری میمالید دستشو آوردم بالا یه تف انداختم کف دستش گفتم حالا بمال یکم ک مالید داشتم مثل خر کیف میکردم ک آبم اومد همش ریخت رو دستش و کیرمو لباسم از تو داشبورد گفتم دستمال هست بده با اون دستش برداشت همه رو پاک کرد لباسمم ک لک افتاد یکم دیگه لب گرفتیم راه افتادیم ب سمت خونه رسوندمش داشتم میرفتم خونه یادم افتاد لباسم لک داره چیکار کنم چیکار نکنم زدم کنار کاپوتو زدم بالا یکم دستامو کثیف کردم جای لکه های رو لباسمم کثیف کردم ک انگار ماشین تو راه خراب شده رفتم خونه خانومم تازه از خواب بیدار شده بود لباسامو در آوردم سریع انداختم تو لباسشویی گفتم ماشین تو راه خراب شده و فلان اون روزم گذشت ما بیشتر علاقه مند شده بودیم طوری ک اگه ی روز به مریم زنگ نمیزدم قهر میکرد ی روز دیگه قرار گذاشتیم رفتیم بیرون از قبلش گفته بود میخوام برات انگشتر بخرم رفتیم الماس شرق یه انگشتر انتخاب کردیم پولشو داد گفت بر گردیم ک شهناز خونه دوستمه بهونه میگیره تو راه ب خودم گفتم بذار یبار دیگه برام جق بزنه تقریبا نزدیک خونه بودیم دستشو گرفتم گذاشتم رو کیرم ک گفت ای وای باز دوباره منم بهش گفتم تو دیگه مال منی در حال حرکت شلوارمو دادم پایین برام میمالید بهترین حس رو داشتم اون موقع گفتم اینجوری نمیشه رفتم بیرون شهر مثل دفه قبل زدم کنار گفتم حالا بمال تا آبم با خیال راحت بیاد همینطور ک کیرمو میمالید دستمالو برداشتم تا آبم خواست بیاد گرفتم جلوش تا نریزه رو لباسم آبم ک اومد یکم ازش لب گرفتم گفت ببر منو دیگه خیلی دیر شده رفتم رسوندمش وقتی خواست پیاده بشه گفت حجت اگه فراموشم کنی خیلی نامردی منم باز گفتم ن بابا این چ حرفیه اون روزم گذشت دیگه منم خیلی وابسته ش شده بودم از اینورم رابطه م با زنم داشت سرد میشد هر روز زنگ میزدم ب مریم دیگه کم کم فکرم رفته بود رو سکس چه بهانه ای جور کنم یا چه موقعیتی پیش بیاد تا بتونم بکنمش هفته ای ک صبح کار بودم تو راه برگشت زنگ میزدم بهش یه روز گفت سعید تا دیر وقت سرکاره احتمالا شب ساعت ۱۰ و نیم ۱۱ بیاد میتونی بیای ببینمت گفتم آره ی بهانه جور میکنم میام رفتم خونه سر شب ک شد ب زنم گفتم میرم بیرن ی دوری بزنم داشتم میرفتم بخودم گفتم با ماشین خودم نرم ماشین دوستمو گرفتم ک شیشه هاشم دودیه گفتم اگه یه زمانی سعید اومد ماشینمو نبینه دم در منم یجوری فرار میکنم نزدیک خونشون بودم زنگ زدم ب مریم گفت الان نیا داداشم بچه هاشو آورده اینجا گذاشته خودش با زنش رفتن جایی یکیشون کلاس چهارم دبستانه یکی دیگه ۵ سالشه منم گفتم دیگه نزدیکم دارم میرسم بهشون بگو میرم تا خونه همسایه زود میام من نمیدونم ی بهانه بیار اونم قبول کرد من رفتم جلوتر از خونشون وایستادم بعد ده دقیقه اومد بیرون از قبل بهش گفته بودم ماشینو عوض کردم یه جفت راه نما زدم اومد نشست عقب سلام و احوال پرسی گفتم چرا رفتی عقب گفت میترسم کسی بیاد منم رفتم عقب دستمو انداختم دور گردنش ی دوتا ماچ محکم کردمش گفت تورو خدا از این کارا نکن الان ی کسی میاد من فقط گفتم بیای چن دقیقه ببینمت بعد بری منم گفتم اینجوری ک نمیشه خطرو ب جونم خریدم دست خالی برگردم خلاصه راضیش کردم برام مالید گفتم یکم بخورش گفت ن بدم میاد ب زور التماس ی بوسش کرد بعدم مالید تا آبم اومد یکم بوسش کردم آبارو پاک کرد گفت باید برم بچه ها تنهان منم گفتم باشه خلاصه اون شبم گذشت تا هفته ای ک شب کار بودم وقتی سرکار بودم زنگ میزدم بهش تا قبل اینکه سعید بیاد یه شب گفت کی میتونی بیای ببینمت منم گفتم فردا باید برم تا جایی قبلش میتونم بیام گفت باشه بیا شب همش تو فکر بودم ک فردا کسی مزاحم نشه تا بتونم بکنمش تا دیر وقت ب فکرش بودم خلاصه صبح شد گوشیم کوکش ب صدا در اومد بلندشدم چایی و صبحانه خوردم حاضر شدم زدم بیرون رفتم دم خونشون قلبم رو هزار بود از کاری ک میخواستم بکنم زنگ زدم گفتم دم درم اومد درو باز کرد تا درو بست چسبیدم بهش گفت چیکار میکنی بذار برسی بعد شروع کن دستشو گرفتم بردم تو گفتم شهناز کجاست گفت خوابیده تو اتاقه رفتم دیدم آره خوابه درو یواش بستم ک بیدار نشه نشستم رو زمین اومد نشست جلوم گفتم جات اونجا نیست خودش بلند شد اومد رو پام نشست جوری ک کیرم میخورد ب رونش شروع کردیم حالت سکوت عشق کردن چون ممکن بود شهناز بیدار بشه همینطور ک لب میگرفتم دستمو بردم رو سینه هاش چ کیفی میکردم میدونستم امروز دیگه میکنمش خوابوندمش رو زمین گفت میخوای چیکار کنی گفتم دیگه هیچی نگو بدجوری تو کف تم شلوارو شرتشو باهم در آوردم منم شلوارمو در آردم کیرم این سنگ شده بود از بس ک سفت بود خوابیدم روش گفتم خانوم خانوما صافم ک کردی خندید وقتی ک خندید دستمو تفی کردم مالیدم ب کیرم کردم تو وااااای چ حسی داشتم اون موقع شروع کردم تلمبه زدن تند تند تلمبه میزدم ک گفت حجت یواش تر الان شهناز بیدار میشه از سرو صدا تو همین حال بودم گفتم داره آبم میاد میخوام بریزم رو سینه هات ک گفت ن بریز تو دستگاه گذاشتم اینو ک گفت بدون معطلی تمام آبمو خالی کردم تو کسش همینطوری روش بودم ک گفت بلندشو از روم دارم خفه میشم بلند شد رفت دستشویی برگشت یه ده دقیقه ای گذشت گفتم بیا بالا پام بشین اومد نشست دوباره لب بازی قشنگ گرفتمش تو بغلم فقط لب میگرفتم کیرم داشت بلند میشد گفتم تا اینجام و کیرم جواب میده فقط بکنم خوابوندمش رو زمین ایندفه چرخوندمش کونش طرف من بود ک گفت من از کون نمیدما منم گفتم کسی نخواست از کون بکنه ک سر کیرمو خیس کردم کردم تو کسش شروع کردم ب تلمبه زدن یه پنج دقیقه ای تلمبه زدم ک داشت آبم میومد آبمو تا قطره آخرش خالی کردم تو کسش دیگه کمرم داشت کنده میشد نمیدونم چرا وقتی با زنم سکس داشتم اینجوری نمیشدم خلاصه دوباره رفت دستشویی منم دراز کشیده بودم اومد گفت چایی میخوری منم گفتم بدم نمیاد دوتا چایی ریخت آورد داشتیم چایی میخوردیم ک در زدن یه صحنه ریدم ب خودم گفتم کیه مریم گفت احتمالا همسایمونه رفت درو باز کرد وقتی اومدن تو دیدم برادر زن کوچیکمه دیگه هر جور بود پیچوندمش خلاصه منم ک کیر خورده بودم چون میخواستم حداقل یه بار دیگه بکنمش چایی رو ک خوردم اومدم بیرون رفتم کارمو انجام دادم برگشتم خونه ناهارو خوردم میخواستم برم سر کار وقتی رفتم سرکار دیگه عذاب وجدان و پشیمونی اومد سراغم دیگه رفته رفته رابطه مون داشت بهم میریخت نمیدونم چرا دیگه هفته ای یک بار بهش زنگ میزدم بهانه میاوردم ک نمیتونم زنگ بزنم دو ماه گذشت سال تحویل شد یک ماه بهش زنگ نزدم و نرفتم خونشون از اینورم همش تو ذهنم بود و کاری ک باهاش کردم بعد یک ماه زنگ زدم خیلی ناراحت بود فک میکرد ازش سوء استفاده کردم ک راضیش کردم دوسش دارم و اینا اون کارمم بخاطر علاقه بوده اونم قبول کرد البته تا چند روزی سر سنگین بود همینطوری رابطه داشتیم منم پشیمون شده بودم از کارم و یکسره در گیر بودم با خودم تا همین ماه رمضونی یه روز زنگ زدم ب مریم یکم ک صحبت کرد گفت دیگه این رابطه رو نمیخوام دیگه نمیخوام همش صبر کنم ک مال من بشی منو فراموش کن زنگم نزن وقتیم اومدی خونه مادرم من نمیام گفتم چی شده باز از چی ناراحتی گفت هیچی همینطوری دیگه خسته شدم نمیخوام این رابطه ادامه داشته باشه بهش گفتم بذار حالا ی جا موقعیت بود رودرو صحبت میکنیم گفت ن من حرفام همینه خلاصه واسه عید فطر رفتیم خونه مادر زنم اوناهم بودن متوجه رفتارش بودم دیگه محل نمیذاشت خدا خدا میکردم ی موقعیت پیش بیاد ک خداروشکر پیش اومد سریع تند تند بهش ک چیه چرا اینجوری میکنی بازم همون حرفارو گفت ک خسته شدم نمیخوام قایمکی رابطه داشته باشیم یا باید مال من بشی یا من ب درد خودم بمیرم دیدم فایده نداره هر چی خایمالی میکنم قبول کردم خواسته شو نمیدونم آینده چ اتفاقی میوفته البته گه گداری بهش زنگ میزنم هر بارم میگه زنگ نزن جوابتو نمیدم ولی باز جواب میده حالا من موندم و پشیمونی و عذاب وجدان همش ب خودم میگم اون موقعی ک داشتی حال میکردی باید فکر الان میبودی ولی هنوز دوسش دارم همش میگم ای کاش هیچ موقع اون پیامارو نمیدادم ای کاش از ی جایی دیگه جلوتر نمیرفتم ای کاش ای کاش ولی دیگه فایده نداره کاریه ک شده منم باید ی روزی پاشو بخورم حالا چجوری خدا میدونه این خلاصه ی پنج سال خاطرات شیرینو تلخم بود ک واستون گفتم ببخشید اگه طولانی شد تا جایی ک تونستم خلاصش کردم نوشته حجت
0 views
Date: August 26, 2018