حریم شکسته 1

0 views
0%

با صدای زنگ گوشی موبایلم که برای ساعت شش صبح تنظیمش کرده بودم از خواب عمیق صبحگاهی بیدار شدم اون روز قرار بود برای سرکشی به یکی از پروژه های شرکت به جنوب کشور بریم برای همین زودتر از همیشه باید بیدار میشدم طبق عادت به پهلو چرخیدم و توی فضای نیمه تاریک اتاق با دستم دنبال مستانه که کنارم خوابیده بود گشتم خودمو کشیدم طرفش و گرفتمش تو بغلم و اروم لبم رو به جستجوی لبش به سمت صورتش بردم با لمس لبم چشمهاش نیمه باز شد و با حرکتی که به لبش داد بوسه ای ازم گرفت گرمای تنش توی اون موقع از صبح برام واقعا لذت بخش بود طبق معمول هرصبح که از خواب بیدار میشدم پشتش رو به من کرد و دستم رو به طرف خودش کشید تا از پشت بغلش کنم همیشه عاشق این بود که ازپشت بچسبم بهش و تنم رو با پوست تنش حس کنه دستم رو از زیر لباس خواب توری مشکی رنگش به روی سینه های درشتش رسوندم و نوکش رو لای انگشتهام گرفتم میدونستم که اگه چند لحظه دیگه توی همون حالت با نوکش بازی کنم تمام تنش مورمور و ازین حالت عصبی میشه پاهامو روی پاش گذاشتم و کشیدمش سمت خودم کم کم از این حالت و برخورد باسنش از زیر ملافه ای که رومون بود حس شهوتم بیدار شد ولی میدونستم که مستانه توی اون ساعت از روز اصلا حوصله ی سکس کردن رو نداره و تا بخوام جاهای حساس بدنش رو لمس کنم با اعتراض میگه نکن شاهین جیش دارم برای همین همیشه حسرت یه سکس داغ دم صبح توی دلم مونده بود ولی عاشق این بود که دستمو روی تمام بدنش بکشم و منهم همیشه با اینکارم خواسته ش رو اجابت میکردم زنگ هشدار موبایل بعد از پنج دقیقه دوباره به صدا دراومد و اینبار همه توانم رو جمع کردم تا از روی تخت بیام پایین بعد از شستن دست و صورتم کتری برقی روی دستگاه چای ساز رو روشن کردم و وسایل صبحونه رو از توی یخچال دراوردم مستانه بااینکه صبحها برای حاضر کردن صبحانه بیدار نمیشد ولی از شب قبل همه چیز رو توی یخچال اماده میذاشت تا صبح مجبور نشم کلی اینور و اونور بزنم البته بیشتر به خاطر اینبود که از دست غرغرهای من در امون باشه چون همیشه سرش غر میزدم که چرا صبحها بیدار نمیشه تا برام صبحانه حاضر کنه البته از بدجنسیم بود چون خودم میدونستم مستانه خواب صبح رو با هیچ چیز عوض نمیکنه و منهم از این نقطه ضعفش استفاده میکردم و سرش غر میزدم توی دعواهای دونفریمون هم هروقت از زن و شوهرهای دیگه تعریف میکرد منهم برای اینکه کم نیاورده باشم بهش میگفتم خب زنش حتما صبحها براش صبحونه درست میکنه که اینقدر هواشو داره حتی الان که همه چیز رو اماده میکنه و توی یخچال میذاره من بازهم سرش غر میزنم که لذت صبحونه خوردن با تو یه چیز دیگه ست وبا این حرفم لبخندی روی لبش میشینه که نشون میده ازین حرفم خوشش اومده یه بسته نون رو از فریزر درمیارم و چندتاش رو توی مایکرووفر میذارم هیچوقت از خوردن نون فریزری خوشم نمیومد حتی الان هم که با فر گرمش میکنم بازهم لذت خوردن نون تازه یه چیز دیگه ست وقت رو تلف نمیکنم و بعد از خوردن صبحونه برای پوشیدن لباسام دوباره به اتاق خواب میرم مستانه همچنان رو تخت خوابیده و از خواب صبح لذت میبره بهش حسودیم میشه دوست داشتم کنارش دراز میکشیدم و منهم از خواب صبحم لذت میبردم وقتی میخواستم شلوارکم رو دربیارم تا لباس بیرونم رو بپوشم مستانه توی رختخوابش غلطی زد و دمر خوابید و با این حرکتش ملافه ی روش کنار رفت و پاهای سفید و کشیده ش تا شرت صورتی و توری رنگش که خط کونش رو به خوبی میشد از زیرش دید نمایان شد یه لحظه نفسم بند اومد و با اینکه بارها حتی بدون همون شرت دیده بودمش ولی یه لحظه دلم ضعف رفت نگاهی به ساعت کردم هنوز پنج دقیقه فرصت داشتم که تا ترافیک خیابونها شروع نشده حرکت کنم شلوارکم رو دراوردم و اروم روی تخت دراز کشیدم دوباره خودم رو چسبوندم بهش و دستهام رو روی شکم صافش گذاشتم بازهم از تماس تنم با پشتش از خواب بیدار شد و درحالی که دستش رو روی صورتم میکشید ازم پرسید شاهین تو هنوز نرفتی دیرت نشه یکبار دیگه سرم رو لای موهای مرطوب از حموم دیشبش فرو کردم و عطرش رو با یک نفس عمیق به درون ریه هام کشیدم چقدر این لحظات رو دوست دارم میدونم که یکی دو روزی رو باید دور از مستانه بگذرونم این ماموریتهای اداری هرچند از لحاظ مالی برام خیلی سود داره ولی فکر نکنم به این دوری چند روزه از مستانه بیارزه اون پنج دقیقه خیلی سریع و به اندازه ی چند ثانیه گذشت مستانه سرش رو به طرفم برگردوند و درحالی که سعی میکرد چشمهاش رو باز کنه لبهامو بوسید و باز هم گفت دیرت نشه عزیزم ساکت رو جمع کردم و وسایلهایی که لازمت بود رو توش گذاشتم و دوباره چشمهاشو بست اروم بوسه ای از گونه ش گرفتم و درحالیکه دستم رو روی باسنش میکشیدم از روی تخت پایین اومدم لباسام رو که اتو کشیده و اماده روی مبل کنار تخت گذاشته بود رو برداشتم و پوشیدم ساکم رو به همراه کیف دستیم برداشتم و قبل از بیرون اومدن از اتاق نگاهی به مستانه انداختم که دوباره به خواب رفته بود نفسی آه مانند کشیدم و از خونه بیرون اومدم ماشین رو از پارکینگ دراوردم و به سمت فرودگاه مهراباد که پروازهای داخلی هنوز از اونجا انجام میشد حرکت کردم ساعت پرواز حدود هشت صبح بود و با توجه به نزدیکی خونه تا فرودگاه خیلی سریع رسیدم ماشین رو توی پارکینگ فرودگاه پارک کردم و به طرف سالن انتظار حرکت کردم قبل از رسیدن به درب ورودی مهندس سرلک رو دیدم که به همراه یکی از همکارهای جدیدمون به سمت من میومدن لبخندی زدم و گفتم سلام اقای مهندس صبح بخیر و درحالیکه با نگاه و اشاره ی سرم به همکار جدید که همراهش بود سلام میکردم پرسیدم پس مهندس بهرامی کجاست نکنه جامونده و نیومده مهندس سرلک جواب سلامم رو داد و گفت نه جا نمونده فقط آخرین لحظات مشکلی براش پیش اومد که اومدنش رو کنسل کرد ایشون مهندس کبیری هستن که از اداره به عنوان جایگزین بهرامی معرفی شدن لبخندی به این مهندس جوان زدم و گفتم خوش اومدین جناب کبیری و به همراهشون وارد سالن انتظار شدم از نیومدن آرش یه جورایی حالم گرفته شد چون خیلی باهم عیاق بودیم و همه جوره باهام پا بود از دوران دانشگاه باهم درس خوندیم و حتی خدمت سربازی رو هم با اینکه توی یک پادگان نبودیم ولی توی یک شهر گذروندیم کار توی این شرکت رو هم من براش جور کردم و ازون به بعد باهم همکار شدیم به غیر از چند پروژه توی بیشتر پروژه ها و ماموریتها باهم بودیم و از وقتی از همسرش شهره جدا شد تا الان تنها زندگی میکنه مستانه میگفت که شهره شکاک بود و به ارش شک داشت و همیشه از هیز بازی و چشم چرونیش گلایه میکرد به همین خاطر ازش جدا شد البته همش این نبود و من از بعضی دوستان مشترکمون چیزهایی در مورد خیانت ارش به همسرش شنیده بودم که خب نمیشد زیاد به این حرفها اطمینان کرد هرچند درمورد چشم چرونی و هیز بازی هاش پربیراه نمیگفتن و خود من چندباری این موضوع رو دیده بودم به خاطر همین رفتارهای ارش و شهره بود که ما علیرغم دوستی و همکار بودن رابطه ی خانوادگی صمیمی باهم نداشتیم که البته مستانه این موضوع رو بیشتر از چشم شهره میدید تا آرش این نیومدنش هم گرچه یه مقدار عجیب بود چون قرار نبود که کنسل کنه اما حدس میزدم که باید به رابطه های زندگی مجردیش مربوط باشه وقتی منتظر بودیم تا شماره ی پروازمون خونده بشه خواستم یه تماسی باهاش بگیرم که دیدم گوشیش خاموشه پیش خودم گفتم لابد به اون مشکلی که براش پیش اومده برمیگرده ساعت نزدیک پرواز بود که پیجر فرودگاه اعلام کرد به دلیل نا مساعد بودن اوضاع جوی و وجود گرد و غبار هواپیمای شهر مقصدمون با تاخیر میرسه تو ماموریتها هیچ چیز به اندازه ی این بد نیست که هواپیما تاخیر داشته باشه نگاهی به ساعت بزرگ توی سالن اتتظار انداختم که هشت و پانزده دقیقه رو نشون میداد امیدوار بودم که این تاخیر زیاد طول نکشه به همراه مهندس سرلک و کبیری روی صندلی نشستیم به خاطر زودبیدار شدن یه مقدار خوابم گرفته بود برای همین به پشتی صندلی تکیه دادم و چشمامو بستم یاد مستانه افتادم که الان توی تختخواب راحت گرفته خوابیده و یه لحظه دوباره بهش حسودیم شد میون خواب و بیداری بودم که بلندگو دوباره اعلام کرد کلیه ی پرواز ها به مناطق جنوب غربی به دلیل وجود گرد و غبار لغو شدن و تا مساعد شدن هوا هیچ پروازی انجام نمیشه با شنیدن این حرفش هم خوشحال شدم هم ناراحت خوشحال ازینکه امروز رو میتونم به خونه برگردم و ناراحت ازینکه این مأموریت به هرحال باید انجام میشد و باید یه روز دیگه دوباره میومدیم فرودگاه اما خب چاره ای هم نبود پس از خداحافظی با مهندس سرلک و مهندس کبیری به سمت ماشینم رفتم و پس از اینکه ساکم رو توی صندوق عقب گذاشتم پشت فرمون نشستم نگاهی به ساعتم انداختم که دیگه حدود نه رو نشون میداد گوشی موبایلم رو برداشتم و شماره ی مستانه رو گرفتم ولی گوشیش خاموش بود لابد خواب بود خواستم تلفن خونه رو بگیرم که پیش خودم گفتم بهتره سورپرایزش کنم و با این فکر به سمت خونه راه افتادم خیابونها شلوغ شده بود و ترافیک صبحگاهی ماشینها رو کیپ کرده بود کم کم افتاب پاییزی هم بالا اومده بود و یه مقدار هوا هم گرمتر شده بود و توی اون ترافیک آزاردهنده تر هم شده بود شیشه های ماشین رو بالا کشیدم و کولر روشن و صدای پخش رو زیاد کردم از کدوم خاطره برگشتی به من که دوباره از تو رؤیایی شدم همه ی دنیا نمیدیدن منو من کنار تو تماشایی شدم با صدای موسیقی که توی ماشین پخش میشد یاد مستانه و عشقی که بهش داشتم افتادم چقدر برای بدست اوردنش اینور و اونور زدم چقدر با مخالفت خونواده ش مواجه شدم ولی پاپس نکشیدم ووقتی خودش فهمید که چقدر عاشقشم قبول کرد که زنم بشه خونواده ش هم که موافقتش رو دیدن قبول کردن موسیقی به اوج خودش رسید و منهم حس کردم با بالا رفتن صدای خواننده موهای تنم سیخ میشه از کدوم پنجره میتابی به شب که شبونه با تو خلوت میکنم من خدا رو هرشب این ثانیه ها به تماشای تو دعوت میکنم با هر بیت و مصرعش چهره ی مستانه جلوی چشمم میاد و ازینکه تا چند لحظه ی دیگه دوباره به اغوشم میگیرمش حس خوبی بهم دست میده ولی مثل اینکه همه ی ماشینها هم بامن لج کردن بالاخره این ترافیک لعنتی باز میشه و بعد از رد شدن از یک چراغ قرمز به سمت خونه حرکت کردم ماشین رو که توی پارکینگ پارک کردم کیف و ساکم رو از صندوق عقب برداشتم و از پله ها بالا میرم سعی میکنم زیاد سرو صدا نکنم تا اگه مستانه هنوز خواب باشه بیدار نشه درب آپارتمان رو که باز کردم اولین چیزی که به چشمم اومد یه جفت کتانی اسپرت مردونه بود که داخل اتاق و پشت در قرار گرفته بود از دیدنش تعجب کردم چون یادم نمیومد که همچین کتانی داشته باشم یهو صدایی از سمت اتاق خوابمون توجهم رو به خودش جلب کرد صدایی مثل صحبت کردن دو نفر و وقتی خوب دقت کردم صدای یک مرد غریبه به گوشم خورد به ارومی هرچه تمامتر و درحالیکه که سعی میکردم صدایی ایجاد نکنم کیف و ساکم رو روی کاناپه گذاشتم و به پشت درب اتاق رفتم بهت و تعجب همه وجودم رو گرفته بود نمیدونستم چه اتفاقی داره میفته و نمیخواستم هم قبول کنم هرچی به اتاق نزدیکتر میشدم صداها هم واضحتر میشد و تونستم صدای مردی که توی اتاق خواب من و مستانه بود رو بشناسم حس کردم زانوهام سست شده و روی پام نمیتونم بایستم از درون خورد شدنم رو حس کردم چطور همچین چیزی ممکن بود مستانه ی من با بهترین دوست و همکارم ارش توی اتاق خواب خونه ای که فکر میکردم خونه ی عشقمه زیر سقفی که فکر میکردم درنبودم سرپناه روزها و شبهای تنهایی مستانه ست صدای ناله های شهوتناک مستانه که از ارش میخواست محکمتر بکنه منو به خودم اورد ـ اخخخخخخ ارش محکمتر بکن لعنتی جرم بده عاشق کیرتم بکن منو و ارش در جوابش میگفت اوووووف مستانه لعنتی تو چی هستی اون شاهین احمق هرشب چیکار میکنه با تو کیرم دهنش که لیاقت زنی مثل تو رو نداره درحالیکه از شنیدن این حرفها خون توی رگهام خشک شده بود به دیوار تکیه دادم و اروم روی زمین نشستم هنوز قدرت تجزیه و تحلیل اون چیزی که دیده و شنیده بودم رو نداشتم کم کم به خودم اومدم و در حالیکه نفس نفس میزدم ایستادم ایندفعه دیگه خون توی رگهام به جوش اومده بود نمیدونستم چیکار میخوام انجام بدم ولی خوب میدونستم که نمیتونم به این راحتی با این موضوع کنار بیام درحالیکه هنوز صدای اه و ناله و لذت و شهوت همه ی فضای خونه رو پر کرده بود به سمت آشپزخونه رفتم یک لحظه حس کردم از دنیایی که توش هستم بیرون اومدم گوشهام هیچ صدایی رو به جز صدای نفس نفس زدنم و صدای قلبم که از هیجان توی سینه م بیش از حد دچار طپش شده بود رو نمیشنید وقتی به خودم اومدم کارد بزرگ اشپزخونه توی دستم بود و کار بزرگی که انجام دادنش رو پیش روی خودم میدیدم ادامه دارد نوشته شاهین _

Date: July 31, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *