حورا و میثم

0 views
0%

سلام من حورا هستم یه دختر معمولی چادری با 162 قد و حدود 67 کیلو وزن خانوادگی سفید زال و چشمامون سبز و قهوه هست 19 سالمه ما مذهبی هستیم و خودم چادری اهل پا دادن به این و اون نیستم اما میثم فرق میکرد من نیازی ندارم دروغ بگم پس باور کنید یه پسر الان 25 سالشه با 178 قد تقریبا شاید بیشتر یا کمتر سفید اما آفتاب صورتش رو برنزه کرده حدود 70 کیلو یا بیشتر قد و چهارشونه و عضلانی به قول بعضیا شیش تکه یا سیکس پک همه اینا به کنار چیزی که باعث شد گناه رو به جون بخرم چشای ناز و ته ریش میثم بود چشماش سبز و ناز و همیشه ته ریش میزاشت پسر عموم بود از بچگی میشناختمش تقریبا همه دخترای فامیل حتی خاله هاش تو کفش بودن میثم یه پسر ارزشی و انقلابی بود جاش تو مسجد بود و کلی مرید و طرفدار داشت صداش محشر بود خصوصا صدای اذانش اذان که میگفت من میمردم خوب من محجبه و خیلی معتقد بودم و هستم اما معتقد بودم میثم به عنوان تنها دختر عموی مجرد حق منه لذا کافی بود یکی از عشقم حرف بزنه تا جرش بدم اون فقط مال من بود حتی طاقت نگاه ابجیاشم نداشتم گذشت و آقا میثم رفت تو ارتش دانشگاه علوم و فنون هوانوردی شهید ستاری خوب طبیعتا کمتر میدیدمش اما هر ماه که میومد شهرمون اولین کسی که میرفت ببینتش من بودم ابجیش مژگان امار میداد و من یه ساعت قبل رسیدنش میرفتم خونشون اونم خوشگل کرده خوب همه میدونستن که من میثم رو میخوام حتی بابام و عموم اما کسی نمیدونست نظر اون چیه بگذریم سال آخرش بود و بیست و دو سه سالش بود که خواستن براش زن بگیرن انتظار داشتم بیان سراغ من اما میثم یه دختر دیگه که خواهر همکارش بود رو انتخاب کرده بود وقتی مژگان بهم گفت درجا مریض شدم بالا آوردم امکان نداشت دنیای من اون بود میثم تموم کرد و با لباس خلبانی به عنوان مهندس خلبان جنگنده اف چهار اومد شهرمون خدمت از حورا چیزی نمونده بود جز پوست و استخون میثم رو که با دختره دیدم دیگه مردم خوشگلتر از من بود اما میثم از خون و حق من بود برام قابل باور نبود یکی دیگه رو بغل کنه ببوسه و حامله کنه تنها راه دعا بود و سحر و جادو جنبل رفتم و بهم گفتن برو بهش بگو دوستش داری من خواستگارم زیاد بود شاید بیش از هشت نفر اما مگه فکر و جنون میثم میذاشت شبا نمیخوابیدم و تمام فکرم این بود میثم الان تو بغلشه همین باعث شد قفل دهنم بشکنه و یه روز از دانشگاه اومدم خونه عموم تو نرفتم دم در موندم تا میثم بیاد ساعت پنج عصر بود پیداش شد تا منو دید گفت سلام حورا خانم بفرمایید گفتم ممنونم پسر عمو حضور و بوی تنش مستم کرده بود و حرفام فراموشم شده بود گفت طوری شده فقط گفتم نه و زدم زیر گریه گفتم میثم یه کاری برام میکنی گفت چی شده و چشاش نگران شد قربون چشاش گفتم فقط بریم گفت کجا حورا خانم چی شده گفتم میثم بریم و راه افتادم حس کردم داره دنبالم میاد کنار ماشینش رسیدیم باز کرد و سوار شدیم انداخت تو خیابون گفت کجا بریم گفتم برو امامزاده میثم گفت الان اونجا چرا اخه جوابشو ندادم ولی اون رفت انگار خدا با من بود حقم بود رسیدیم مقصد بدون هیچ کلامی رفتیم تو امامزاده دو رکعت نماز خوندم تحیت تقدس بعد رو کردم به عشقم گفت قبول باشه آروم سرمو تکون دادم گفتم میثم جان میخوام یه چیزی بگم اما قبلش باید قول بدی اذیتم نکنی میترسیدم کتکم بزنه گفت یعنی چی گفتم میثم من دوستت دارم گفت هان با گریه شروع کردم میثم نفسم من دوستت دارم عاشقتم از بچگی عمرم به تو بند بود ذکر لبم تو بودی و انشاالله میثم تو حق منی دختر عموت نه یه غریبه من برات مردم اون تصاحبت کنه گفت حورا چی میگی گفتم میثم دستمو ببین صورتمو ببین یک ساله دارم ذره ذره اب میشم میثم تو چشات مال منه میثم تو حق نداری جز برا من نفس بکشی میثم تو دنیای منی دستشو گذاشت رو دهنم اروم اشکامو پاک کرد و گفت سه چیز میگم جوابمو اخرش بده اول تا حالا بهم رسوندی که دوستم داری و من نه گفتم دوم چطوری من باید میفهمیدم تو عاشقمی سوم میدونم الان تو چقدر دوسم داری ولی حق انتخاب من چی عشقمون دوطرفه بود هنگ کردم حرفاش حق بود مقصر من بودم نه میثم تو چشام خیره شد گفت بیا بریم بیرون گفتم چشم و دنبالش راه افتادم رفتیم کنار ماشین یه آه کشید و گفت راستش منم دوستت داشتم و دارم اما تو خواستگارات همه اش کلاس بالا بودن من به عشق تو رفتم ارتش خواستم خلبان بشم تو رو بهم بدن اما سال اخر شد و کسی نگفت بیا دختر عموتو بگیر منم رفتم سراغ مینا البته چند هفته ای میشه نامزدیمون به هم خورده دلیلشم ادامه تحصیل و وضعیت حجاب نامناسبش بود اما من هنوز به کسی چیزی نگفتم چشام برق زد نفسم بالا نمیومد تو چشاش نگاه کردم فقط گریه بود که منو خالی میکرد میثمم اشکاش جاری شد و اولین گناه من با مرد نامحرم رخ داد محکم بغلم کرد سرمو برا اولین بار گذاشتم رو سینه اش بعد یه عمر ارزوهام یکی یکی داشت به واقعیت میرسید دستای محکم و بدن سفت و ورزیدشو حس کردم قدم بهش نمیرسد اون صورتشو چسبوند به صورتم ریشاش رو حس کردم صورتمو خراش میداد لباشو گذاشت رو لبام و چسبوندم به سمند راه نجاتی نبود یه سمت از خدا میترسیدم و یه سمت دنیام بود انتخاب کردم گفتم خدایا خودت منو اوردی اینجا خودتم کمکم کن یهو لباشو برداشت پیشونیم رو بوسید و گفت اگه زودتر میگفتی الان بچه داشتیم بشین بریم بی سوال سوار شدم باورم نمیشد تو راه فقط گریه میکردم و میثم عاشقانه میخندید گفت حورا تو همیشه اینقدر خوشبو و نازی و گریه میکنی گفتم بعد شاکی میشی تو پسر عموی منی هنوز اخلاق منو نداری گفت سر به زیری و چادرت مگه جرات تفحص میداد گفتم میثم گفت جانم گفتم یکی میزنی تو گوشم گفت چرا گفتم بینم خوابم یا بیدار گفت نترس بیداری یعنی من اینقدر خواستنی بودم و نمیدونستم گفتم لووووس اره خواستنی هستی برا من همه چیزی خلاصه رسیدیم خونه یه ماه بعدش عقد کردیم سه ماه بعدشم عروسی میثم پاک بود عشقم بود و عشقش پاک بود حتی بهم دست نزد تا شب زفاف خستم بود آرایشگاه و تدارکات و عروسی داغونم کرده بود اما افتخار میکردم کنارش نشستم اونم با لباس سفید میثم محشر شده بود تصورش سخته همه رفتن خونه هاشون عروسی رو تو باغ پدر بزرگ مادری میثم گرفتیم کلی ارتشی با لباسهای آبی فرم اومده بودن و جناب ستوان دوم میثم نگین اونها بود اولش با کت و شلوار و بعد با فرنچ فرم ارتش خلاصه مراسم با همه زیباییهاش تموم شد من موندم و همه کسم خوابیدم تو حجله اروم کنارم خوابید بغلم کرد گفتم مثیم گفت نفسم گفتم هوووم یه چیز بگم راستش خجالتم خوب چیزیه گفت بگو گفتم اخه زشته بعد میگی بی حیا گفت خو نگو لوس کردم خودمو گفتم میثم اهوم اهوم اهوم میخواام گفت چی گفتم همون که شق کردی داری میمالی بهم سرخ شد گفت خستت نیست گفتم نچ انگار منتظر درخواستم بود جست طرفم با بوس و ناز لختم کرد صدای نفسام خودمو مست میکرد چه رسد به میثم رسید به نقطه حساس و کلی بوسیدش و خورد و من خجالت میکشیدم و لذت میبردم بوسید تا انگشت شصت پام گفت حالا تو حورای من گفتم وااای من روم نمیشه و دستمو گذاشتم رو چشم گفت دل میثم بشکنه به غیرتم برخورد دل میثم خط قرمزم بود بلند شدم بلد نبودم اما کارای میثم رو تکرار کردم از پیشونیش شروع کردم رو لباش کمی مکث کردم حکم پل صراط بهشت تن میثم رو داشت سخت بود ازش جدا بشی اما اومدم پایین تر گردنش و گرمای تنش و بوی ادکلنش کشت منو سینه اش رو بوسیدم میلیمتر به میلیمتر تا پشت آلتش موهای سینش مستم میکرد یه حسی باعث شد کیر میثم رو تا ته بخورم ناخوداگاه میمکیدمش اونم اه میکشید کیرش اقلا هفده تا نوزده سانت بود با چهار سانت قطر و کله اش هنوز کلفت تر یه مزه شور و شیرین میداد اولین بارم بود حالم بهم میخورد اما عشق باعث ادامه میشد تموم شد منو خوابوند به شکم روی تخت پاهام پایین اویزون بود کمی باز خورد و خیسش کرد روغن مخصوص سکس هم از داروخونه یا ارایشگاه گرفته بود مالید به کیرش و ریخت رو من کیرشو مالید رو سوراخم ترسم گرفت خودمو جمع کردم اونقدر مالید تا ترسم ریخت و بعد آورد پایینتر و کرد تو کوسم کمی سرشو کرد تو و گفت حورا درد داره ها فرو کنم گفتم سلول به سلولم و درد و تمام حسم فدای یک لحظه خنده و لذت میثم باز اومد لبمو بوسید و گفت ممنونم دختر عمو و اروم کرد توش و فرو کرد یه لحظه سوخت اما عشق میثم بی حسم کرده بود کمی نگه داشت خون رو با دستمال پاک کرد و باز شروع کرد حدود یه ربع با ولع کرد از روی شکم تا روی کمر و دوپا بالا و در نهایت خوابید روم و چسبید به لبام و سینه هامو میمالید من قبلش ارضا شده بودم دو بار حسش محشر بود اما میثم همینطور هق هق کنان تلمبه میزد و میزد دیگه حسش نمیکردم فقط محکم بغلش کرده بود یهو اروم شد و چندتا آه کشید احساس کردم ته کسم داغ شد میثم تا آخرین قطره ابشو داخل ریخت و روم از حال رفت تا چند دقیقه و بعد رفتیم حموم اون غسل کرد و منم چون کسم زخم بود شستمش و تیمم کردم و بعد نماز صبح با پاهای لرزان از عشق و سکس پشت سر اقاییم میثم الان میثم 25 سالشه و ما نه ماه بعد دختر دار شدیم اسمشم گذاشتیم هانیه الانم حامله ام و دونستیم که پسره میثم الان ستوان یکم شده و خونمون تو پایگاهه با همه سختی و محیط نظامیش زندگی کنار فرشته ای مثل میثم از عسل شیرینتره یه نصیحت همیشه عشقتون رو به معشوق ابراز کنید و بزارید خدا حلش کنه نوشته

Date: May 4, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *