عبید زاکانی یکی از عاقل ترین افراد قرن خودش چند تا حکایتشو براتون به نثر امروزی دراوردم یه روز پسر یه اخوندی واعظی صبح زود بیدار میشه میبینه باباش داره خر شونو میکنه بچه پیش خودش میگه حتما کار هروز بابامه بهتره چیزی نگم فردا که باباش موقع نماز صبح داشته خطبه میخونده پسر میاد در مسجد داد میزنه بابا این خرو میکنی یا ببرمش چراگاه یه روز یه اخوندی توی خطبه میگه حضرت علی علیه السلام کنار حوض کوثر نشسته و آب میدهد به ان کسی که کونش درست باشد یکی بلند میشه میگه خب اینطوری که خودش باید آب رو بخوره ما اینجا ادم کون درست نداریم یه روز یه جوون مسیحی مسلمون میشه همون اول کار خطنه میکننش شب که اخوند میبره تا نماز یادش بده ازش خوشش میاد میگه باید کونتو بزارم تا مسلمونیت کامل بشه پسر بدبخت کون میده فردا باباش بهش میگه خب پسرم این مسلمونا چطور ادمایی هستن میگه عجیب مردمانیند هرکس که به دینشان دراید اول کیرش را میبرند سپس کونش را میدرند یه روز یکی به پسرش دو تا ماهی میده میگه برو بفروش پسر میره تو یه کوچه داد میزنه ماهی دارم یه زنی میاد دم در میگه شوهرم خونه نیست یه ماهی بده تا تو را جماعی بدهم جماع کردن زن از کس و کردن پسر پسر یه ماهی میده خوشش میاد اون یکی ماهی رو هم میده و یه بار دیگه میکنتش موقع رفتن میگه خاتون یه کوزه میدی اب بخورم خاتون میده پسر میزنه کوزه رو میشکونه و شروع میکنه به گریه و داد و بیداد شوهر زن میرسه و میپرسه چی شده پسر میگه من از این خونه اب خواستم کوزه از دستم افتاد و شکست این خانم به بهای کوزه دو تا ماهی که داشتم رو گرفت مرد زن را عتاب کرد که کوزه چه قابل دارد پسر ماهی ها رو گرفت و به سلامت راهی شد نوشته
0 views
Date: February 5, 2020