خاطرات به یاد ماندنی سرایدار ویلا ۱

0 views
0%

با سلام خدمت دوستان عزیزم تو سایت شهوانی عماد هستم ۳۹ ساله و همسرم فرزانه ۳۲ ساله این بار هم اومدم یکی دیگه از خاطرات جالب خودم و همسرمو براتون تعریف کنم امیدوارم ک خوشتون بیاد در مورد فرزانه خانومم بگم ک یه همسرفوق العاده برای من بوده چه در خانه و چه در کار یه همسر عالی است و جدیدا هم بعنوان استاد در رشته تربیت بدنی در یکی از دانشگاها شروع ب تدریس کرده فرزانه همونطور ک در داستان قبلی گفته بودم عموم تو کف زنم بود مربی شناست قد ۱۸۰ و وزن ۷۵ کیلو پوستی سفید با چشمانی روشن و سینه هایی ب سایز ۷۰ و رون پاهای سفید و توپر باسنه گرد و سفت در ضمن باید اضافه کنم فرزانه شاگردای بسیار زیادی هم داره و خودش هم تو شنا جز ده تای برتر ایران انتخاب شده داستان از اونجایی شروع میشه ک فرزانه به یکی از سمینارهای ورزشی بابت علم و نقش شنا در سلامتی و غریق نجات در ابهای ازاد و اموزش آن ب مربیان اماتور تو یکی از شهرهای شمالی دعوت میشه و قرار شد ک سخنرانی و کلاسهای اموزشی داشته باشه به این ترتیب منو فرزانه باهم تصمیم گرفتیم که به شمال بریم خیلی فرصته خوبی بود چون خیلی وقت بود منو فرزانه استراحتی نداشتیم و هردو نیاز به یه تفریح و سرگرمی واز اون بهتر یه مسافرت اروم میتونست حال و هوای منو فرزانه رو تغییر بده که این پروژه کاری فرزانه بهونه ای شد تا تصمیم بگیرم هر دو با هم به سمت شمال حرکت کنیم سمینار فرزانه یه هفته دیگه اغاز میشد و برای ما هم از طرف هیئت تربیت بدنی استان یک واحد در شهرکی ویلایی جهت اسکان در نظر گرفته بودن ک یک روز مانده ب این سمینار میتونستیم اونجا حضور داشته باشیم تا مشکلی از بابت اسکان نداشته باشیم به همین منظور چون ما یه هفته زودتر حرکت کرده بودیم نمیتونستیم در اون شهرک مستقر بشیم و به ویلای دایی فرزانه رفتیم ک سالی چند بار انگشت شمار ب اون ویلا میرفتن پس ازورود ما به شهرو پیدا کردن ادرس ویلا جلوی در وایستادیم من از ماشین پیاده شدم و در زدم یه صدای گفت بله و اومد دمه در و درو باز کرد یه اقای مسن پنجاه و شیش یاهفت ساله در و باز کرد با لهجه خاص قد نسبتا کوتاه لاغر وپوستی سیاه با موهای سفید سبیل های کلفت اسمش حسنعلی بود در برخورد اول خیلی خوش برخورد بود و چندین سال بود ک سریدار ویلای دایی فرزانه بود دایی فرزانه گویا باهاش هماهنگ کرده بود ک ما میایم بخاطر همین خیلی تحویلمون گرفت و برامون کل ویلارو برق انداخته بود از زیر زبونش اقا مهندس و خانوم مهندس جدا نمیشد مارو ب این اسم همش صدا میزد بنده خدا تنها زندگی میکرد حسنعلی اهل یکی از شهرهای جنوب شرقی بوده ک یازده ساله ب شمال اومده بود بعد اینکه منو فرزانه مستقر شدیم حسنعلی دو استکان چایی برامون اورد تا بخوریم و خستگیمون در بره حسنعلی با دیدن اینکه دو نفر بعد مدتها ب ویلا اومدن خوشحال شده بود وچون اکثر ماه ها تنها بوده وکارشم فقط تر و تمیز کردن و محافظت از ویلا بود رو به من کردو گفت ک با اومدنتون منو هم از تنهایی در اوردین هر بار ک میدید منو میگفت هر کم و کسری شما و خانوم مهندس داشتین فقط ب خودم بگین نکنه تعارف کنید بخدا ناراحت میشم منم تشکر کردم ازش و بهش گفتم ک حتما کاری داشتم یا به چیزی نیاز داشتیم بهش میگیم فرزانه هم خیلی از حسنعلی تشکر کرد و وقتی فرزانه با هاش صحبت میکرد یه برقی تو چشمای حسنعلی میافتاد و خیلی خوشحال میشد ک فرزانه داره باهاش حرف میزنه منم کاملا رفتار حسنعلی رو زیر نظر داشتم از لحظه ورود با دیدن فرزانه هوش و حواسش کلا جذب تیپ و هیکل فرزانه شده بود فرزانه اون روز با یه مانتو جلو باز نازک و یه بلوز سفید و یه عینک افتابی و ساپورت مشکی جذب وارد ویلا شده بود و حسنعلیم با دیدن اندام یه دست و تراشیده و رونهای تو پر و تیپه وسوسه انگیزه فرزانه از خود بی خود شده بود گویا تو دلش همش حسرت داشتن چنین زنی و میخورد و به هر نحوی دوس داشت بیاد و هر کاری ک فرزانه بهش میگه رو انجام بده منم زیر چشمی ب حرکات و نگاهای حسنعلی توجه میکردم و میدیدم ک با خنده داره هم دیدشو میزنه هم کارش و انجام میده فرزانه هم متوجه حرکات حسنعلی شده بودو خنده اش میگرفت بعد از جابجایی وسایلامون منو فرزانه یه دوش گرفتیم و بعدش تصمیم گرفتیم برای شام ب یه رستوران بریم تا شامو اونجا بخوریم من زودتر اماده شدم و فرزانه هم یه تیپه خوبو جذاب زده بود یه مانتو جلو باز بایه شلوار جین روشن پوشیده بود و رون پاهاش هم هر مردی و وسوسه میکرد و خود منم از دیدن تیپه فرزانه دوس داشتم همون لحظه بکنمش من تو حیاط ویلا بودمو خونه حسنعلی ک یه در اتاق بود دقیقا روب روی تراس ویلا میشد رفتم ب حسنعلی گفتم ک ما برای شام میریم بیرون و براش شام میگیریم و میاریم ک اول گفت نه خودش درست میکنه ک بهش گفتم حسنعلی اگه دوس داری باهات راحت باشیم پس با ما تعارف نکن تو همین حین فرزانه اومد و تمام نگاه حسنعلی ب سمت فرزانه دوخته شد فرزانه سلام کردو حسنعلی با دیدن فرزانه با لحنی هیجان انگیز سلام کردودیدم وقتی صحبت میکنه با فرزانه هی اب دهنشو زود ب زود قورت میده کلا از خود بی خود میشد فرزانه هم ازش تشکر کرده بود ک همه چی مهیا بود برای چند روز اقامت ما تو ویلا فرزانه رفت س مت ماشبنو حسنعلی اومد کنارم و بهم گفت خانوم مهندس خیلی زن خوبیه واقعا ادم احساس راحتی میکنه باهاش و چرا تو این چند سال ب این ویلا نیومدین منم بهش گفتم مشغله کاری هم منو وهم فرزانه زیاد بودو اینبار هم بخاطر کار فرزانه ب شمال اومدیم از این به بعد حتما میایم حسنعلی شغل فرزانه رو ازم پرسید و گفتم فرزانه هم مربی شناست و هم استاد تربیت بدنی تو یکی از دانشگاها معتبر ایرانه و تا چند روز دیگه هم یه سمینار تو یکی از شهرهای اطراف داره حرفای منو حسنعلی تموم شدو منو فرزانه رفتیم برای صرف شام یه رستوران خوب پیدا کردیم و برای حسنعلی هم غذا گرفتیم اومدیم وقتی برگشتیم حسنعلی درو برامون باز کرد ماشین و داخل پارک کردمو فرزانه هم رفت سمت حسنعلی تاغذارو بهش بده ازش عذر خواهی هم کرد اگه دیر شد غذا اوردنمون حسنعلی خیلی تشکر کرد و گفت ایرادی نداره و شبا تا دیر وقت بیدار میمونه و عادت داره خلاصه منو فرزانه رفتیم داخل ویلا و رفتیم ک بخوابیم فرزانه یه لباس خواب سفید توری پوشید و نه کرست زیرش بود نه شورت اومد کنارم یاد تیپ امروز فرزانه و نگاهای مردم و مخصوصا حسنعلی افتادمو حسابی حشری شدم شروع کردم ب سکس کردن با فرزانه وقتی یاده صحنه های صحبت کردن حسنعلی و فرزانه میوفتادم تلمبهامو محکم تر میزدمو فرزانه هم باصدای بلند لذت خودشو بیان میکرد و میگفت محکمتر بزن عزیزم بعد از چند مین ابم اومدو همشو خالی کرد تو کس داغ و خیس فرزانه کاری ک خودشم همیشه دوس داره و بهم میگه بریزم تو کسش بعد سکس من خوابم گرفت و فرزانه گفت میره تو تراس تا هوایی بخوره برق تراسو روشن کردو وقتی با همون لباس خواب سفید و توری ک تمام بدن سفید و خوش تراشش توش معلوم میشد وارد تراس شد متوجه این شد چراغ اتاق حسنعلی روشنه و معلوم بود هنو بیداره فرزانه رو بروی دریا واساده بودو به تماشای منظره اطراف بود ک ناخدا گاه متوجه شد یکی داره دیدش میزنه و یه سایه ای کنار پنجره اتاق حسنعلیه متوجه شد حسنعلی دیده ک اومده تو تراس و داره دیدش میزنه حسنعلی چراغ اتاقشو خاموش کرد تا بهتر بتونه فرازانه رو ببینه و فرزانه هم دیدی بهش نداشته باشه ولی فرزانه متوجه چشمای حسنعلی شده ک از پنجره یواشکی داره میبینتش فرزانه با دیدن اینکه حسنعلی داره دیدش میزنه حشری شده بودو با لبخندی اغشته ب شهوت به اطراف نیگا میکرد فرزانه دقیقا نیم رخ به حسنعلی بود و تصمیم گرفت روشو ب سمت حسنعلی کنه تا حسنعلی بتونه راحت سینه و اندام فرزانه رو ببینه فرزانه با لبخندی شهوت انگیز ارنج دستاش رو روی نرده اهنی جلوش گذاشت تا کمی خم بشه تا سینه های سفید و نوک صورتیش از زیر لباس خوابش بزنه بیرون و اویزون بشه جلو چشمای حسنعلی ک با دیدن این صحنه فرزانه متوجه میشه حسنعلی اب دهنشو میریزه کف دستشو شروع میکنه ب جق زدن چون فرزانه ب صورتش دید داشته ولی تابلو نمیکرده ک متوجه حضورش شده و خیلی عادی بکارش ادامه داد تا اینکه دیگه تصمیم گرفت بیاد خونه و بخوابه تو همین لحظه بلند میشه و برمیگرده بصورتی ک پشتش ب حسنعلی بود و لباس خوابشم تنها تا روی باسنش بود وقاچ کون خوش فرنم و سفیدشو کاملا معلوم بود تو همین لحظه کونشو قوس میکنه بسمت حسنعلی یه نگاه بسمت حسنعلی میکنه میخنده و وارد خونه میشه دوستان امیدوارم خوشتون اومده باشه تا اینجای داستان اگه نظرات مثبت باشه ادامه داستان و اتفاقاتی ک روزای بعد تو ویلا بین حسنعلی و فرزانه افتاد رو براتون تعریف میکنم با تشکر نوشته

Date: December 31, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *