خاطرات خطرات

0 views
0%

توجه كنيد اين ماجراها كاملاً واقعي است ـ به دلايل كاملاً محرز نامها فقط تعويض شده اند اميدوارم بيان اين ماجراها توهين به هيچ قوميتي نباشه چون قصد من اين نيست اگر به دنبال يك داستان 100 سكسي هستيد اين ماجراها به دليل واقيعت آن و اينكه سعي شده است از مطالب گزاف و دروغ فقط به خاطر سكسي شدن بيشتر پرهيز شود و قسمتي هم كم تجربگي بنده در نگارش و نيز بيشتر بيان خاطرات وروابط مرتبط و منتهي به سكس اين گونه يعني كاملاً سكسي نيست سلام من هميشه داستانهاي سایت آويزون رو ميخوندم ولي هميشه خودم اون سري داستانهايي رو جالب تر و جذاب تر ميدونستم كه واقعي باشن و مثل همه يك چيزهاي كليشه اي توش نباشه خوب بگذريم بريم سر اصل جريان اسفند سال 83 بعد از اينكه ليسانس خودمو گرفتم رفتم سربازي پس از اينكه دوره آموزشي كه 2 ماه بود و فوق العاده خوش گذشت يك حال اساسي ديگه هم پشت سرش رديف شد و اينكه حكم ادامه خدمت مقدّس سربازي من توي نيروي افتضاحي ببخشيد انتظامي افتاد استان گيلان كه از اونجا هم تقسيم شدم و افتادم كلانتري رشت اوايل از اين ناراحت بودم كه چرا توي شهر يا استان خودم نيفتادم و حالا كه اينجا افتادم چرا منطقه خارج شهري پس از يك مدتي به اونجا عادت كردم همه چيز تقريبا تكراري بود دنبال مواد و معتاد گشتن يكي دو تا تصادف داشتيم هر چند روز كه بايد حفظ صحنه تصادف ميكرديم ايست هاي بازرسي و انجام طرحهاي مهار يكي دو روز درميون كه بايد بيخودي به مردم بيچاره گير الكي ميدادي چند تا پرونده درگيري و دعوا سر زمين و ملك و از اين جور چيزا خلاصه سرتون رو درد نيارم تا اينكه يك روز يك اتاقي افتاد كه جهت زندگي منو عوض كرد دقيقا يادم مياد كه دوشنبه بود آخه دوشنبه ها صبحگاه مشترك يگانها توي رشت بود كه تموم روساي كوپها مخفف كلانتري و پاسگاهها بايد شركت كنند رييس ما مسئول اطلاعات كلانتري كه بعدا با هم خيلي جور شديم رفته بودن صبحگاه من موندم با يكي از افسرها به اسم محمد كه من كمكش بودم كمك افسر نگهبان ديديم يك دختر خيلي خوش هيكل كه يعني توپ توپ توپ با يك مرد مسن وارد اتاق افسر نگهباني شدند دست اون مرده يك پرونده بود دختره با چشمهاي مشكي درشت و يك صورت خيلي جذاب واقعاً نظر هر كسي رو جلب ميكرد چه برسه به ما كه حالا تو لباس بوديم و حسابي تو كف سنش حدود 25 26سال ميشد با اينكه يك مانتو بالاي زانو پوشيده بود يك چادر تقريباًً نازك هم سرش كرده بود به خاطر همين وقتي كه نگاش ميكردي دوست داشتي ببيني زير اون چادر چه خبره محمد از همون لحظه اول حواسش به دختره بود و به پير مرد كه به زبون گيلكي يك فحشها و بد وبيرا كه فهميدم به دامادش ميگه اصلاً نگاه نميكرد ديد پير مرده زياد حرف ميزنه با سر و صدا اونو انداخت بيرون ولي دختره هنوز تو اتاق وايستاده بود در همين مدتي كه اون داشت با پير مرده جر و بحث ميكرد و اونو مي انداخت بيرون ديدم بهترين فرصت واسه نزديك شدن به دختره است به بهانه اينكه ميخوام از محمد حمايت كنم از پشت ميز اومدم اينور و به محمد طوري كه دختره متوجه نشه يك چشمك زدم كه يعني يك چند دقيقه اون پير مرده رو بيرون نگهداره تا من بيبينم چي كار ميتونم بكنم محمد هم كه ميتونست من هواشو هميشه دارم جواب چشمك منو داد و سعي كرد پير مرده رو آروم كنه اونو برد توي حياط و خوشبختانه چون تازه سر صبح بود ارباب رجوع ديگه اي نداشتيم من سريع برگشتم به اتاق و به دختره تعارف كردم كه رو صندلي بشينه اونم تشكر كرد و نشست وقتي كه نشست و چادرش يه خورده كنار رفت تازه متوجه شدم چه هلوي آبداري هست سينه هاي نسبتاً بزرگ كه خيلي خوشگل افتاده بودن بيرون و يك شلوار استرچ تنگ كه قشنگ رونهاش رو نشون ميداد تازه اينجا بود كه فهميدم چيه و چه خبره قشنگ ميشد رد بند كرستش رو از زير مانتوش ديد يه هويي يك فكري به كله ام زد ميدونستم كه محمد اگه بخواد ميتونه يه ساعت رو اعصاب يكي كه چه عرض كنم 10 نفر راه بره و پشت سر هم يه بند حرف بزنه پا شدم و از اتاق رفتم بيرون تصور كنين كير من كاملاً با ديدن اون صحنه ها راست بوده و دختره داشته منو قشنگ ور انداز ميكرده و محمد رو به بهانه اينكه بي سيم اونو پيج ميكنه صدا زدم وقتي اومد پيشم بهش گفتم محمد طرف خيلي تيكس نزاريم همين جوري در ره برو اون پير مرده كه باباش بود رو ساكت كن تا وقتي كه من ندا ندادم كسي نياد تو محمد هم گفت خيالت جمع ولي يادت باشه تك خوري حرومه ها دوباره برگشتم تو اتاق اين دفعه خيالم يك كم جمع تر شد ديدم دختره كاملاً زل زده به برجستگي شلوارم بطوريكه اصلا متوجه نيس من اونو نگاه ميكنم وقتي كه فهميد من اونو مي پام يهو قرمز شد بيچاره و هر دومون مثل خلها سرمون انداختم پايين رسيدم پشت ميز يه چند لحظه سكوت بين ما بود و من داشتم به بارگاه ملكوتي هيكل نازش ديد مي زدم كه بهم گفت ببخشيد چرا بابام نمياد اينجا كي بايد به كارمون رسيدگي كنه تازه يادم افتاد كه اينا كار داشتن اومدن اينجا خوب اينم بهترين بهونه بود واسم براي اينكه آمارش رو در بيارم فوري چند تا برگ بازجويي از داخل كشوي ميز در اوردم البته روش كسب آمار و اطلاعات مورد نياز همه بروبچ كلانتري ها همينه وقتي قسمت بالايي برگ بازجويي كه همون مشخصات اوليه مثل نام و نام خانوادگي نام پدر سن شغل تاهل آدرس و مهمتر از همه تلفن هست رو پر كرد ديدم كه قسمت تلفن رو خالي گذاشته خيلي سنگين و با لبخند لبخندهاي من هميشه خيلي خيلي دلنشينه بهش گفتم چرا تلفن خودتونو ننوشتين گفت كه خونه تلفن نداره و شماره يكي از همسايه ها رو داد ديدم كم اوردم سريع بهش گفتم ما به دلايلي نمي تونيم شماره خونه همسايه شما رو بگيريم قانون من در آوردي متاسفانه اگه شماره ندارين زحمتتون زياد ميشه و بايد واسه كاراتون همش به اينجا سر بزنين دختره كه حالا فهميدم اسمش رايحه هست اونم چه رايحه اي گفت خوب باشه بازم ميام ولي ديدم داره خراب ميشه سريع اومدم رديفش كردم ببينيد خانم ما وظيفه هابايد 2 سال خدمت بكنيم تنها چيزي كه برامون مهمه اينكه كه كار مردم رو راه بندازيم و يك دعاي خيري پشت سرمون باشه و از اين جور كسشعرات داشتم خيلي به رشته كلامات مي افزودم كه بالاخره اعتماد دختره بهم جلب شد حالا رسيديم به بازجويي متوجه شدم كه رايحه جون با شوهرش مشكل داره و ميگه اون معتاده و خرجي نميده و از اين جور چيزا بيماري رواني هم رو به اون اضافه كرده و ميگفت داره پرونده اونها هم يه بار به شوراي حل اختلاف روستاشون رفته بود و چون از اون طريق به نتيجه نرسيدن خواست كه از طريق كلانتري اومده شكايت كنه تا پرونده به دادگاه خانواده ار جاع بشه حالا بهونه خوبي دستم اومده بود كه بتونم به جزييات بيخود واسه فضولي هاي خودم بپردازم كه يهو يادم اومد اون بدبخت داره به اميد من داره اون پيرمرده رو تحمل ميكنه از مدل حرف زدنهاش نتونستم بفهمم اهل حاله يا نه تازه كسي هم اگه اهل حال باشه بياد اونجا جفت ميكنه چه برسه به اينكه نباشه دنبال يه روش مناسب توي تكنيكهاي خودم مي گشتم كه اون احساس كرد به حرفهاش گوش نميدم بهم گفت آقا معذرت ميخوام شما حواستون با منه هول شدم و سريع گفتم بله دنبال يه راهي بودم كه بتونه به شما كمك كنه آخه ميدونين اين قضات خيلي به كلمات حساسند ميخواستم طوري بنويسم كه كار رو به اصلاح شش ميخه كنه رايحه وقتي ديد واقعاً دارم بهش كمك ميكنم اعتمادش نسبت به من بيشتر و بيشتر جلب شد حتي يكي دو تا از خاطره هاي بي ربطش رو واسم تعريف كرد كه اصلاً نفهميدم چي گفت و چي شد سعي ميكردم جوري كه اون نفهمه به كس وكونش ديد بزنم و سايز اونها رو توي ذهنم مجسم كنم اين ستاره هاي بد مسّب كه رو دوش آدمه آدم رو خيلي محدود ميكنه و الا سرباز صفرها هر كاري دلشون بخواد ميكنن و خلاصه اين بازجويي هم تموم شد ديدم به قول معروف مرغ از قفس داره مي پره بهش گفتم شما واقعاً شماره تلفن ندارين يا نميخواين بدين اين كلمه نميخواين بدين از دهنم در رفت ولي خوب تيري بود كه به هدف خورد بهم گفت ميدونين چيه اگه من بهتون شماره بدم قول ميدين اون فقط بين خودمون بمونه و رو پرونده نزارين با اينكه اين حرفش برام گنگ و سوال بر انگيز بود با كون قبول كردم و گفتم اينجوري خيلي بهتره من ميتونم شما رو در جريان آخرين كارا يي كه ميكنم قرار بدم و مواقع لزوم هم در دسترس هستين گفت پس يادداشت كن 0911 بابا اي ول تو موبايل داشتي و ما رو سر كار گذاشته بودي داشت ميرفت روشو بر گردوند و بهم گفت يادتون نره قول دادين بهش گفتم خاطرتون جمع و در رو بست و رفت باباش هم كه تازه فهميد چي شده ولي نفهميد چه كيري خورده با ما خدا حافظي كرد و رفت ولي با زبون خرش كرديم و بهش هالي كرديم كه نيازي نبود خو دت بياي و خسته بشي و سنت بالاست و و از اين جور چيزا بالاخره اينا رفتن و محمد مثل برق پريد اومد تو اتاق و گفت چي كاره اي برار كي بشيم يعني چي كار كردي كي بريم بهش عين واقعيت و اتفاقاتي كه بين ما افتاد مو به مو تعريف كردم جز شماره موبايل رو كه قولش رو داده بودم محمد هم از اينكه نتونست اون روز رو يك كس حسابي بكنه سخت ناراحت بود عصر اون روز دورو بر ساعت 6 عصر زنگ زدم به موبايل رايحه جون ديدم يه صداي خيلي خيلي نازي جواب داد بله باور كنيد اصلا شبيه اون صداي زيبايي كه صبح داشتيم با هم حرف ميزديم نبود بلكه واقعاً اين صدا ملكوتي شده بود پيشم خودمو معرفي كردم و يه احوالپرسي ساده و سنگين و گفتم از كلانتري زنگ ميزنم زود خودشو جمع كرد و لحن صداش عوض شد از اينكه قبلاً فكر نكرده ام چي بگم كفرم در اومده بود و از اين خل بازي كه چرا زنگ زدم و چه جوري ميخوام شروع كنم گفتم درباره پرونده ميخوام بيشتر تحقيق كنم آخه بعضي جاها گنگ شده به نظرم و قاضي شايد ايراد بگيره و بهونه اي بشه كه دوباره پرونده رو رجعت به كلانتري واسه تحقيقات بيشتر بده و اينجوري وقت و هزينه بيخود هدر ميشه كه هيچ كدوم به سودتون نيست داشتم همين جور ميگفتم كه گفت خوب اگه سوالي دارين بپرسين من در خدمتم گفتم اگه ممكنه اينجوري نميشه بايد حضوري باشه آخه كه حرفم قطع كرد و گفت الان هوا ديگه تاريك شده و نميتونه بياد اونجا فردا صبح مياد ديدم داره كار خراب ميشه گفتم ايرادي نداره من ميرسم حضورتون و چند تا سوال بيشتر نيس همش شايد 4 5 دقيقه وقتتون رو بگيرم بالاخره راضي شد و آدرس رو بهم داد ولي بهم گفت با ماشين كلانتري نرم سراغش چون وجه خوبي تو دروهمسايه نداره و محيط كوچيكه حرف در ميارن و از اين جور چيزا با هزار مصيبت ماشين محمد رو گرفتم كه بيشتر ازجون بچه اش اونو دوست داره رفتم به آدرسي كه اون داده بود يك آپارتمان دو طبقه توي يك باغ نسبتا بزرگ بود خوشبختانه توكوچشون خلوت بو د وكسي متوجه اومدن من نشد زنگ ايفون رو زدم صداي خودش رو ديگه شناخته بودم خودش جواب داد ودر رو وا كرد چه صحنه اي يك چادر نازك سفيد زيرش يك تاپ فسفري و يك شلوارك استرچ نارنجي هموني كه صبح پوشيده بود دستهاش سفيد عين برف يه خورده تپل هموني كه من ميميرم براش پاهاش زير چادر خيلي خيلي خوشگل شده بودند اومد جلو و خيلي گرم احوالپرسي كرد يه چيزي گفت كه جا خوردم بهم گفت در رو وا كنين اگه زحمتي نيس ماشين رو بيارين تو نميخوام كسي ببينه مأمور اينجا اومده چون من لباس شخصي بودم و ماشين هم شخصي بوده نميدونم شايد رو پيشوني ما نوشته شده مأمور به هر حال در رو وا كردم و ماشين رو آوردم داخل ديدم چادرش يه خورده بازتر شده و با لبخند به من نگاه ميكنه و منتظره كه سوالاتم رو بپرسم راستش كاملاً گيج شدم نميدونستم چي بگم آخه هرچي حرف بلد بودم صبح زدم و الان تكرارش پخش ميشد گفتم بحث رو به كار اصلي خودم بكشونم بهتره ازش پرسيدم پدرتون اينجاست گفت نه من اينجا تنها زندگي ميكنم به خاطر همين گفتم شما بياين تو كه كسي شما رو نبينه احساس خوبي بهم دست داد فكر ميكردم ميخواد با من راحت تر حرف بزنه ولي يه جورايي سختشه گفتم بهتره خودم شروع كنم و يه خورده خودموني تر بشيم بهش گفتم اگه شما خيلي سختتونه ميتونم برم و فردا بيرون يه جايي قرار بزاريم و همديگه رو ببينيم و حرف بزنيم انتظار داشتم با اين حرفم يك چك صدادار زير گوشم بخوابه ولي خودشو جمع كرد و گفت نه اينجا هم زياد اينطوري نيس راستي اگه وقت دارين بياين بالا يك چيزي بخوريم و بيشتر با هم حرف بزنيم ديگه روم خيلي باز شد و گفتم استاد اينم رفتي برو ببين چه ميكنه اون جلو و من پشت سرش وايييييييييييييييييي بابا چه خبر ه چه لنبرهايي كفم بريد باور كنيد دوست داشتم همون لحظه اونو بخوابونم همون جا و تا دسته بكنم توش قشنگ حواسم به كونش بود و سعي كردم فكرم منحرف نشه اصلاً جلوي پام رو نمي ديدم و پشت سرش راه افتاده بودم به خاطر همين نزديك بود وقتي كه از پله داشت ميرفت بالا من زمين بخورم آپارتمانش دوبلكس بود از اينا كه اتاق خواباشون بالاست و حال پذيرايي پايين توي خونه زياد اسباب و اثاث نبود از راه پله خونه رفت بالا و من همينجور نگاش ميكردم چند تا پله رفت بالا و برگشت بهم گفت همين جا باشين من الان ميام بعد از 3 4 دقيقه برگشت ديدم چادرش رو ورداشته ولي يه پيرهن آستين بلند تقريباً نازك كه بند سينه هاي خوشگل نازش حالا ديگه قنشنگ از زيرش معلوم بود دامن هم نپوشيده و خيلي راحت جلو من نشسته منم كه همش سعي ميكردم خودم كسخل نشون ندم و از هول هليم نيفتم تو ديگ با احتياط ولي با قيافه كاملاً ريلكس و مطمئن جلوش نشسته بودم جوريكه فكر نكنه همش تو فكر كس و كونشم و واقعاً واسه كار اونو راه بندازم اومدم اينجا با لبخند نگام كرد و گفت خوب اجازه بدين برم چاي وميوه بيارم و بعد بشينيم و حرف بزنيم گفتم ممنون راضي به زحمت نيستيم و گفت اين چه حرفيه خواهش ميكنم و رفت توي آشپزخونه بازم فرصت مناسبي بود كه به كون نازش نگاه بندازم ميدونم 70 80 در صد پسرها مثل من عاشق كونهاي نازن و به خاطر اون حاضرن هر كاري بكنن قشنگ به بالا پايين رفتن كونهاش بطوريكه منظم بود ياد رژه تو پادگان افتادم نگاه ميكردم نا خود آگاه دستم رو كيرم رفت وقتي كه اون رفت تو آشپز خونه من از جام پا شدم و به طرف پنجره رفتم ميخواستم موقعيت دوروبر رو قشنگ ببينم باغشون بزرگ بود و درختهاي باغ مانع بودن تا بتوني خونه همسايه ها رو ببيني فقط يك خورده از همين كوچه بن بست كه منتهي به دروازه اينا بود و يك دروزاه هم بيشتر نداشت معلوم بود تو اون شرايط بسيار عالي پيش خودم گفتم شير مادرت حرومت باشه اگه نتوني اونو اينجا امروز بكني وقتي كه رايحه اومد ازش پرسيدم شما نمي ترسيت اينجا تنها زندگي ميكنين گفت اينجا خونه ما نيست يك پولدار تهروني كه دوست پدرم هست وقتي كه ديد من با شوهرم اختلاف دارم و از اونور هم نميخوام خونه بابا باشم اينجا رو بهم داده خودشون سالي يكي دوبار ميان اينجا لحن حرف زدنش عوض شده بود با من طوري حرف ميزد كه انگار عمريه منو ميشناسه منم ادامه دادم گفتم ميدونيد وقتي كه شما رو ديدم احساس يك تعلق خاطر خاصي بهتون كردم كه فكر ميكنم هيچ وقت معني اين جمله رو نفهميد دوست داشتم بهتون كمك كنم ديدم خيلي ناز لبخند زد و گفت ممنونم منم حس مشابهي نسبت به شما دارم و الا هيچ وقت شما الان اينجا نبوديد كه يهو هر دومون با هم خنديديم خودش نشست و گفت بفرماييد بشينيد وقتي نشستم با پررويي تمام گفتم ميتونم شما رو رايحه خانم صدا بزنم طوريكه مثلا ً نشون بده تعجب كرده گفت چي گفتم خوب معذرت ميخوام اگه نميخواستم جسارت كنم ولي من اينجوري آخه ديد كه من دارم مي ميرم گفت نه اشكالي نداره ولي گفتم ولي چي گفت شما آخه گفتم پر رو ام سريع پريد گفت نه نه اما من فكر نمي كردم شما تو شرايطي كه دارين بتونين اينجوري حرف بزنين گفتم اصولا من توي زندگي عادي ام آدم ركي ام و چيزي رو كه ميخوام راحت ميگم حالا شرايط جديد من بايد با من بسازه و من متأسفانه نميتونم كاريش بكنم ديدم كه خنده اش گرفته رايحه اسم منو كه رو سينه ام نوشته شده بود خوند و گفت پس منم از اين به بعد شما رو آقا صدا ميزنم ايرادي كه نداره گفتم اگه خالي صدا بزنين بهتره كه ديدم خودش سريع جمع كرد لا مسب اين بشر اصلا خودشو رو نميكرد منم نمي خواستم كه كس به اين نابي رو از دست بدم مجبور بودم كه دسيپلين داشته باشم زود گفتم ميدونيد حتّي تو كلانتري هم همه منو به اسم كوچيك صدا ميزنن و من خودم اينو بيشتر مي پسندم در حاليكه چاييش رو ميخورد گفت چاييتون رو بخوريد سرد نشه داشت يادم ميرفت كه واسه چي اومدم اينجا كه گفت خوب بگين چه چيزايي ميخواستين بپرسين من در خدمتم يادم اومد كه جريان چيه گفتم يك لحظه صبر كنين من برم از توي ماشين پرونده شما رو بيارم پا شدم و رفتم تو ماشين ديدم اي داد اصلا يادم رفت پرونده رو بيارم هرچي گشتم چند برگ كاغذ الكي آرم دار هم گير بيارم نشد كه نشد مثل بزها برگشتم تو اتاق گفتم يادم رفت كه پرونده رو بيارم اومد جلو و خيلي ناز و دلنشين بهم گفت پس واسه چي اومدي خوب حالا بهترين فرصت بود دل و زدم به دريا گفتم هر چي ميخواد بزار بشه آروم گفتم به خاطر شما منتظر بودم ببينم چي ميشه ديدم همين جور ايستاده منو نگاه ميكنه شايد پنج شش ثانيه اي طول كشيد قلبم اومده بود تو گلوم و تخمام رفت بود جاش روشو برگردوند و داشت ميرفت سه چهار قدمي از من دور شد كه از پشت سريع رفتم بغلش كردم فكر ميكردم الان كونم پارس ولي هيچ عكس العملي نشون نداد از پشت صورتم چسبوندم به صورتش فقط گفت نكن با دستم مثل برق اونو چرخودنم ديگه لبهام تو لبهاش قفل شده بود زبونمو گذاشتم تو دهنش ديدم اونم سريع همين كارو كرد و خيلي محكم چسبيد به من يك كلمه همحرف نميزد عين من فقط لب و زبونمو ميخورد خيلي حرفه اي اين كار رو ميكرد وواقعاً حال ميداد فكر ميكردي يك تكه گوشت تردو و نرم تو دهنته وداري مي گردونيش خيلي محكم چسبيده بود بهم با اينكه منم قد بلندم ولي اون هم قد من و هيكلش از من يه هوا بزرگتر بود همونجور دستم رو گذاشتم رو سينه هاش و از رو لباس اونها رو مي مالوندم يك لحظه لباش رو ور داشت و بهم نگاه كرد دستش رو گذاشت پشت گردنم و گفت دوست دارم منم گفتم ما بيشتر همينجور كه لبهاش رو ميخوردم كه طعم عسل سبلان ميداد دگمه هاي پيرهنشو يواش يواش باز كردم خيلي راحت باز شدن وايييييي دستم رو گذاشتم لا كرستش و سعي كردم سينه هاش رو بندازم بيرون خيلي تنگ اونها رو بسته بود به خاطر همين به سختي اين كار رو كردم نوك سينه اش هنوز داخل سينه اش بود با دستم سينه هاش رو مالوندم هردو طرفو ديدم داره نوكش يواش يواش مياد بيرون و من اينو قشنگ حس ميكردم بهش گفتم بزار برم پايين تر گفت الان نه فقط بهم لباتو بيار كيرم به شدت سيخ شده بود و در طول عمرم فكر نميكنم ديگه هيچ وقت اينجوري راست بشه همونجوري كه لبهامونو ميخورديم به سمت عقب هلش دادم ديگه به جايي رسيده بود كه نتونسته تعادل خودشو حفظ كنه و افتاد زمين منم سريع افتادم به جون سينه اش حالا بخور كي نخور وايييييييي خدا چقده خوشمزه بود بزرگ فكر كنم سايز كرستش 90 بود نوكش قرمر قرمز شده بود و به اندازه يك سانت و نيم اومده بود بيرون ميخواستم شلوارشو بكشم پايين چون احتمال ميدادم مخالفت كنه گفتم وقتي كه لبش تو لبم قفل بشه ديگه راه نداره همين هم شد و به اين كلك شورت و شلوارشو با هم كشيدم پايين سريع پريدم و دستاشو گرفتم اونم بهم نگاه نميكرد و فقط سرم رو محكم فشار ميداد حتماً ميخواست كسش رو براش بليسم اينو بگم كه كس ليسي از خايه مالي هم بدتره پس ما اهلش نيستيم و چون هيچ وقت در عمرم كس نخورده بودم و تازه بدم هم مياد دورو بر ناف و شكمش رو ليس زدم حالا ديگه صداي نفسهاش كه بلند تر شده بود رو مي شنيدم كسش خيلي لزج شده بود روش خوابيدم و بازم شروع به لب گرفتن كرديم دگمه هاي شلوارمو به سختي باز كردم يكي نيست به اينا بگه آخه چرا شلوار نظامي ها زيپي نيس و شورتم بير ثانيه كشيدم پايين و بدون هيچ مجالي فرستادم تو كسش ديدم ميخواد از زير دستم در بره و لي من با تمام قوا خوابوندمش رو زمين رايحه گفت ترو خدا دربيار بد حالتي هستم اينجوري بهم فشار مياد من كه تازه يك جاي گرم و لزج و با حال پيدا كرده بودم براي اينكه حرف نزنه بازم لب گرفتم چند تا تلمبه زدم ديدم نرديكه آبم بياد حالا فرصت خوبي بود هم ميتونستم نشون بدم كه به حرفش گوش كردم و پوزيشن خودمونو عوض كرديم هم اينكه آبم يك خورده دير تر ميومد بهش گفتم چه جوري راحت تري گفت تو بخواب من بشينم روت من سريع به پشت خوابيدم و اون هم سريعتر از من كيرمو با لبه كسش تنظيم كرد و فرستاد تو واي حالا تموم سنگينيشو احساس ميكردم توصيه ميكنم اگه اسپري نزديدن اين حالت رو هيچ وقت انجام ندين چون زرتي آبتون مياد و ضايع ميشين خودشو خم كرد و سينه هاش رو انداخت رو صورتم سينه هاش يك خورده سفت تر شده بودن اونها رو با ولع تمام ميخوردم ديدم آبم داره مياد نتونستم خودمو كنترل كنم همه رو ريختم تو كسش اون وقتي ديد كارم تموم شد سريع چند تا بالا پايين رو كيرشقم كرد و خودش هم افتاد روم تا يكي دو دقيقه بي حال رو من بود ديدم كه دارم خفه ميشم اونو بوسيدم و برش گردوندم گردنم كشيد و لبهامون تو هم بازم قفل شد بعدش گفت ممنونم گفتم من بايد ممنون باشم گفت ك يك قولي بهم ميد گفتم چه قولي گفت تا وقتي اينجايي با من باشي گفتم بعد از اون چي گفت بعد از اون ميدونم ديگه هيچ وقت سراغم نمياي گفتم خيال كردي زهي خيال باطل تازه تو رو پيدا كردم گفت بازم ممنونم به خاطر همه چي پا شدم و با اشاره اون طرف دستشويي رو گرفتم و خودمو شستم وقتي برگشتم ديدم اون چند تا دستمال كثيف دستشه و داره ميندازه سطل زباله بهش گفتم خوب خيلي خوش گذشت فردا بازم بهت زنگ ميزنم كاري نداري ميخوام برم دستهاشو كه شست گفت بشين يه چايي بخوريم بعد گفتم نه ماشين محمد دستمه بايد زود بهش برسونم جلو اومد گفت صبر كن لا اقل تا دم در باهات بيام دستاش رو گرفتم و تا كنار ماشين با هم رفتيم بهش گفتم رايحه دوست دارم هيچ وقت به كلانتري نيا جز اينكه من زنگ بزنم خوب اونم گفت ما بيشتر هر چي تو بگي دروازه رو باز كرد و يه سركي كشيد و بعد گفت حالا برو تو راه همش تو فكر رايحه بودم اون خونه به اون بزرگي كه به سرووضعشون نمي اومد جاي خونه كه يه جاي دنج و آروم بود اينا كه يهويي بوق يك كاميون حواسم سر جا آورد وقتي برگشتم محمد گفت سلام خسته نباشيد خوش گذشت با قيافه ريلكس و انگار كسي كه تموم تيراش به سنگ خورده گفتم نه بابا يارو اصلاً پا بده نيس منم كه سوتي دادم و يادم رفت پرونده طرف رو ببرم و يه داستان الكي سر هم كردم و رفتم پي كار خودم نوشته

Date: October 21, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *