قسمت قبل عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت شخصیت واقعی هر فرد در واقع آن چیزی هست که آن را مخفی میکند دوستان عزیز سلام مرسی بابت اینکه داستان من رو خوندید و تا اینجا دنبال کردید همانطور که خودتون می دونید این قسمت آخر هست و از اونجایی که نمی شه واقعا یک کتاب رو تو 5 قسمت چاپ کرد پیشاپیش از طولانی بودن داستان و همینطور دور تند روایت و حذف بخش های زیادی از داستان و غلط های املایی و تایپی عذر خواهی میکنم یه مسئله رو همین اول داستان روشن کنم برای تعداد معدودی از دوستان که بعد نخوام تک تک تو خصوصی جواب بدم این داستان را بر اساس خاطرات واقعی و روزمره فرد دیگری نوشتم که البته برای تبدیل به داستان مقداری آن را تغییر دادم و داستان زندگی شخص من نیست وبه همین دلیل نه تنها کاملا با مقوله پول در برابر رابطه جنسی موافق نیستم بلکه عملا توانایی کمک به شما دوستان عزیز جهت ایجاد همچین رابطه ای هم ندارم داستان حکایت از زندگی روزمره یک فاحشه و کشمکش های درونی اوست اگر به دنبال یک داستان صرفا اروتیک هستید این داستان انتخاب مناسبی برای شما نیست اگر همچنان مایل به خواندن آن هستید پیشنهاد میکنم قسمت های قبل را مطالعه بفرمایید امروز داشتم میز آرایشمو خونه تکونی می کردم شیشه های قدیمی لاک ظرف خالی کرم پودر پد های آرایشی که دیگه کاملا له ولورده شده بودن همینطور که دور می انداختمشون به این فکر میکردم که چقدر زمان زود می گذره اوایل که وارد این حرفه شدم فکر نمیکردم بیشتر از یکی دو ماه طول بکشه با خودم فکر می کردم یه پولی جمع می کنم و زودی میام بیرون مثل اون آدم معتاد تحصیل کرد ه ای که به یه کارتون خواب نگاه می کنه و می گه من که هیچ وقت مثل اون نمی شم یه غرور کاذب اما بعضی از کار ها واقعا مثل مرداب می مونه می کشتت داخل وقتی چشم هاتو باز می کنی که دیگه هیچ چی نمونده فقط سیاهیه انوقت انقدر راه پشت سرت تاریک و طولانیه که برگشتنش کار هر کسی نیست آماده شدن برای اولین قرار رسمیم رو خوب به خاطر دارم از ساعت ها قبل شروع به آرایش کردم حتی دوش گرفتن قبلشم خوب به یاد میارم یادم میاد حدود دو ساعت تو وان دراز کشیده بودم و با یه موچین مسخره مو های ریزی که از زیر دست مومک کار در رفته بود می کندم انگار که طرف می خواد با زره بین وارسی کنه منو یادمه قبل لباس پوشیدن کمی مردد بودم تو آینه به خودم نگاه کردم به خودم می گفتم فقط برای چند ماه ترس نداره دیوونه از کجا باید بفهمه اصلا بفهمه به درک اون که آخرش می خواد تو رو بذاره بره واقعا هیچکسی به اندازه خود آدم نمیتونه آدمو گول بزنه لحظه ای که پشت در آپارتمان ایستاده بودم مثل یک سال گذشت دهنم خشک شده بود دستام تو دستکش عرق کرده بود دستکشو در آوردم مو هامو باز کردم وزنگ در رو زدم دیگه راه برگشتی نبود صبح روز بعد تو تختخواب خودم بیدار شدم به مدت طولانی به دستم خیره شدم من همون آدم بودم همون دست ها اون زمان باید احساس قربانی بودن می کردم احساس ندامت نمی دونم چرا ولی هیچ کدوم از این احساس ها رو نداشتم شاید چون اصلا دیگه احساسی نداشتم ولی الان از یک چیز مطمئنم و اون اینه که من همون شب اول مردم و آدم تازه ای متولد شد __ از وقتی که اون مشتریه دیوونه بهزادی رو قبول کردم همش مشتری های عجیب و غریب برام می فرسته البته دیگه هر کاری کرد حاضر نشدم با اون یارو باز قرار بذارم چون ایندفعه دیگه مطمئن بودم مجبورم می کنه ادرارشو بخورم یاد اون قیافه مظلوم و حق به جانبش که میوفتم بیشتر خونم به جوش میاد بگذریم داشتم از مشتری های عجیب غریب میگفتم دیروز یه مشتری داشتم که فقط می خواست یک ساعت کف پامو لیس بزنه آیا واقعا این چیزی نیست که همه تو زندگی می خوان آدمی که کف پاشونو ببوسه و از این کار لذت ببره تازه کلی هم انعام داد به این می گن یه مشتری فوق العاده مشتری بعدیم یه پیرمرد 60 خورده ای ساله بود که باید خیلی خشن می زدمش واقعا دلم نمیومد همونطوری که چشمش به شلاق چرمی تو دستم بود به آرومی گفت من تا حالا همچین کاری نکردم چون فانتزی خودش بود و اصرار داشت خیلی خشن باشه بعید می دونستم که اولین بارش باشه با این وجود با لبخند بهش گفتم سعی می کنم خیلی اذیت نشی البته هر دو می دونستیم که دروغ می گم کمتر از یک ساعت کارم تموم شد با وجودی که خیلی درد داشت راضی به نظر می رسید حین کار همش یاد حرف های بهزادی بودم حواست باشه تو صورت و دست ها نزنی حتی اگه دلت براش سوخت نباید تو قیافت مشخص بشه بعضی وقت ها البته فقط بعضی وقت ها این شغل هم زیادی ایده ال می شه فکر کنی یکی رو بگیری به حد مرگ بزنی بعدم کلی ازت تشکر کنه و بهت پول و انعام هم بده حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان میتوان گرفت تری سام یادمه اولین باری که اسمشو شنیدم فکر می کردم اسم یه جوردسر باشه مثل ترامیسو یادم که میوفته چقدرریه زمانی بچه مثبت بودم خندم می گیره اون زمان حتی با شنیدن کلمه لب گرفتن هم تحریک می شدیم یادش به خیر به هر حال مشتری تری سام میل داشتن در واقع بهزادی گفت یه بنده خدایی هست که می خواد به خودش و دوست دخترش همزمان حال بدی خوب بگو تری سام می خواد خودتو خلاص کن دیگه وارد آپارتمانشون که شدم خودش اومد استقبالم و همون اول پاکت پول رو داد دستم از این مشتری های آدم حسابی بود تازه دوش گرفته بود و یه ربدشامبر سفید تنش بود یه دختر با مو های بلند بدون بلوز و سوتین با یه دامن کوتاه تا بالای زانو رو لبه کانپه نشسته بود با مهربونی سمت من اومد می خوای مانتو روسری رو بده آویزون کنم مرسی لطف میکنی عزیزم من یه تاپ شلوارک مشکی پوشیده بودم مرده داشت با چشماش منو می خورد فکر کردم به سمتم میاد اما به سمت مبل رفت ربدشامبرشو در آورد و اونجا نشست وقتی دختر مو بلوند برگشت با لبخند به سمت من اومد کاملا لخت شده بود مثل اینکه اصلا نمی خواستن زمانی هدر بره شروع کرد ازم لب گرفتن و سینه ها مو محکم تو دستش فشار می داد بعد همینجوری که کم کم پایین میومد لبه شلوارکمو با دندونش گرفت و کشید پایین به نظرم زیادی حرفه ای میومد انگار که از منم حر فه ای تر بود شکّم وقتی بیشتر شد که احساس کردم مرده همونقدر با من غریبه هست که با این دختره به هر حال برای من مهم نبود که دختره دوست دخترشه یا یه خانومه اجاره ای مثل من مخصوصا که بعضی وقت ها حس شیشم هم اشتباه می کنه بر فرض اینکه این دختره واقعا دوست دخترش باشه بایدکاری کنم که اون بیشتر مرکز توجه باشه همینطور که لخت تو هم فرو رفته بودیم و به شدت لب همو می خوریم جوری جامو عوض کردم که پشتش به سمت مرد باشه و ناگهان هولش دادم سمت اون تعادلشو از دست داد و تو بغل مرد ولو شد یه لبخند خوشگل رو لب های هر سه تامون نشست همینطوری که روی پای مرد نشسته بود و سینه هاش تو دست اون بود و داشت ازش لب می گرفت سرمو بردم بین پای هر دوشون عزیزم دوست نداری رو صورت هر دومون بیای این حرفو همینطور که داشت دور لبشو لیس می زد همراه با یه چشمک به من زد به جان خودم این دختره حرفه ای شاید اصلا از دختر های بهزادی باشه وقتی کارمون تموم شد و خواستم برم هردوشون تا دم در اومدن مرده چنان با عشق و حس مالکیت دستاشو دور دختره حلقه کرده بود که باز منو به شک انداخت دوست دختر خانم حرفه ای و اجاره ای واقعا نتونستم بفهمم با لبخند ازشون خداحافظی کردم آدم می تونه کسی رو که عاشقشه با یکی دیگه تقسیم کنه من که نمیتونم حتی دلم می خواد اگه یک روزی شهروز به من خیانت کرد اصلا نفهمم چیزی که ندونی نمی تونه خوردت کنه یا حداقل این چیزی بود که اونموقع فکر می کردم _ _ _ _ _ یه چیز جالبی که متوجه شدم اینه که مرد ها دوست دارن حتی فاحشه ها رو تحت تاثیر قرار بدن یعنی با وجود اینکه می دونن که به خاطر پولی که پرداخت کردن حتما باهاشون می خوابی بازم کلی دروغ می گن و چاخان می کنن حتی قربون صدقه می رن و وعده وعید میدن از اون جالب تر اینکه خیلی از اونها حتی بیشتر از اینکه دنبال سکس و ارضا شدن باشن دنبال یه ارتباط انسانی یه بدن گرم رابطه عاشقانه و اروتیک می گردن ولی همیشه نبود ارگاسم به معنی نبود لذت نیست یه مسابقه به هر حال هیجان انگیزه حتی اگر به خط پایان نرسی _ _ _ _ ___ قرار با مشتری های ثابت خیلی خیلی استرس کمتری بهت وارد می کنه چون هر بلایی هم که سرت بیاد حد اقل آمادگیشو داری اما مشتری های جدید استرس زیادی بهم وارد می کنن امروز یه مشتری خوب دارم جوون تحصیلکرده و پولدار حداقل این چیزیه که بهزادی می گه نمی تونم بگم جوون هارو به پیر ها ترجیح می دم چون پیر ها مهربون ترن بیشتر انعام می دن و از همه مهم تر فکر نمی کنن باید حتما از سکس با هاشون لذت ببری مسخره ترین سوالی که اکثر جوون ترا می پرسن خوب بود اومدی خوب جوابم که معلومه آره عزیزم فوق العاده بود زنگ رو می زنم و منتظرم درو باز کنه یه صدایی از پشت در می پرسه کیه سلام من از طرف خانم بهزادی اومدم صدای کلید پشت در میاد در باز می شه ناگهان لبخند رو لب های هر دومون محو می شه تو اینجا چی کار می کنی دهنم خشک می شه مثل حالی که دفعه اول داشتم نیما من من اینجا ضایع است بیا تو هر دومون بهت زده کنار هم رو مبل می شینیم من معمولا هر مشکلی که پیش بیاد زیاد جدی نمی گیرم چون خیلی از مشتری ها رو دیگه هیچ وقت تو عمرت نمی بینی اما این وضعیت خیلی وحشتناکه یاد اون ضرب المثل میوفتم که می گه هیچ وقت جایی که غذا می خوری دسشویی نکن تو کی اومدی تهران من الان سه چهار ساله که تهرانم فکر کنم 10 سالی می شه که همو ندیدیم از وقتی شما اسباب کشی کردین و از محل ما رفتین اون موقع کلی تو کفت بودم ساکت به دیوار جلویی زول زدم چند وقته که این کارو می کنی مامانت اینا خبر دارن مگه مامان بابای تو خبر دارن که خانم میاری کمی ساکت می شه منظورم اینه که واقعا حیف تو نبود جوابی ندارم بهش بدم ماشالله وضعت خوب شده اینجا ماله خودته آره شرکت زدم اوضاع مالیم خوب شده خوب حالا می گی چکار کنیم می خوای به بهرامی زنگ بزنم یکی دیگه رو بفرسته من هفته دیگه عروسیمه می خواستم قبلش امتحان کنم اگه تو مشکلی نداری کی بهتر ازتو به هر حال من که می خوام پول خوبی بدم چرا به تو ندم یه شرط داره چه شرطی بین خودمون بمونه یه وقت از دهنت نپره نه بابا مگه دیوونم برای خودم بد می شه بریم تو اتاق بریم _ _ _ _ _ کلا اینروز ها همش بد بیاریه اون از نیما اینم از پژمان که دیوونم کرده گیر داده می خوام واسه ادامه تحصیل برم المان تو هم باید همراهم بیای فعلا برای اینکه تا مدتی که ایرانه نپره قول دادم که برم کی به کیه اصلا آلمان به این راحتی به من ویزا نمی ده اونم از شهروز که اصلا معلوم نیست چشه بی حواس شد مثل گیج و منگ ها می مونه جدیدا هم یه غم زیادی تو چشم هاشه همش چشمشو از من قایم می کنه می دونم که اتفاق بدی افتاده یا قراره بیوفته اما نمی دونم چی دلمم نمی خواد بدونم شاید من از این لحاظ با دختر های هم سن و سال خودم فرق می کنم دلم نمی خواد در هر جعبه ای رو باز کنم دوست دارم همه چیز تو همون جعبه بمونه چه اسرار من چه اسرار بقیه همین امشب فقط امشب فقط هم بغض من باش همین امشب فقط مثل خود عاشق شدن باش در آوار همه آینه هاتکرار من باش همین امشب کلید قفل این زندون تن باش چقدر صداش برام دلنشینه محکم به خودم فشارش می دم دیدی وقتی یکیو خیلی دوست داری حتی بوی عرق تنش هم برات دلنشینه پیشونیمو تو سینش فشار میدم رو گلدون رفاقت بریز عطر سخاوت بپاش رنگ طراوت ای جان جانان ای درد و درمان ای سخت و آسان آغاز و پایان سرمو بالا میارم تو چشماش نگاه میکنم چشماش خیسه ببار ای ابرکم بر من ببار و تازه تر شو ببارو قطره قطره نم نمک آزاده تر شو تو نگاهش التماسه واسه اینکه بگه واسه اینکه بپرسم دلو به دریا می زنم چی شده عزیز دلم هیچی پس چرا چشات بارونیه خیلی دوست دارم خیلی منم خیلی دوست دارم همین برای من کافیه نمی خوام بیشتر بدونم دلم می خواد تو همین یه جمله غرق بشم لبامون تو هم گره می خوره طمع عشق و اشک و بوسه و یکی شدن امشب ببین که دست من عطر تو رو کم میاره امشب همین ترانه هم نفس نفس دوستت داره صدا صدا صدای من به وسعت یکی شدن بیا بیا شکن شکن بیا به جنگ تن به تن بیا به جنگ تن به تن صبح که بیدار شدم رفته بود بی خداحافظی به گوشیش زنگ زدم بوق اشغال میزد منو گذاشته تو ریجکت لیست چرا بدنم گرم شده چرا اتاق انقدر گرمه احساس می کنم نفس کشیدن برام سخته پنجره رو باز می کنم یه لیوان آب می ریزم و همینجور مثل احمق ها می زنم رو ری دایل _ __ _ تقریبا یه دو هفته ای می شه که شهروز بی خبر گذاشته و رفته نگرانشم گوشیشم خاموشه شدم شبیه زامبی ها بهرامی کلی پیام داده حوصلشو ندارم براش زدم حالم خوب نیست بعدا تماس می گیرم کیارشم ول کن نیست گذاشتمش تو ریجکت کال فکر کنم تو این دو هفته دو روز هم نخوابیدم زندگی بدون شهروز چه ارزشی داره زنده دبودن بدون اون می خوام چیکار زنگ در می زنن خدایا شکرت برگشت با عجله می رم سمت در و درو باز میکنم کیارشه تو اینجا چی کار میکنی کی اومدی تهران علیک سلام والا داشتم اینجا رد می شدم گفتم بیام ببینم اگر جنازت بو کرده رو زمین نمونه به هر حال خدا رو خوش نمیاد میت رو زمین بمونه بیا تو در آروم میبنده معلومه داری با خودت چی کار میکنی ارزششو داره با بغض نگاش میکنم دیگه طاقت ندارم خودمو تو بغلش می ندازمو زار میزنم اشکام تموم شدن اما هنوز غم دارم واسه شهروز واسه حال و روزم واسه روحم که خستس درست می شه اینم می گذره آدمی بنده عادته ممکنه سخت بگذره اما می گذره علاقه که یه روزه به وجود نیومده که یه روزه از بین بره حداقل به اندازه طول رابططون طول می کشه تو نمی فهمی من بدون اون می میرم اتفاقا من خوب می فهمم کی از آینده خبر داره بر می گرده نمیدونم فقط می دونم به نبودش عادت میکنی همنطوری که من به نبودنت عادت کردم مرسی که اومدی واقعا به یه دوست نیاز داشتم والا عزیزم من فکر می کنم تو بیشتر به یه دوش احتیاج داری چون بو گندت داره خفم می کنه یه خنده تلخ تو وان حموم دراز کشیدم اچشمامو می بندم یاد نوازش هاش می یوفتم بی اختیار روی مچم دست می کشم به تیغ کنار وان چشم می دوزم اگر دیگه بر نگرده چی پ ن 1 ببخشید اگه کمی طولانی شد پ ن 2 تمام اسامی و مکانها ساختگی هست و هر گونه تشابه اسمی با فرد یا افراد خاصی کاملا تصادفی می باشد نوشته راهبه ترانه عطر تو ابی که در متن استفاده شده 3
0 views
Date: September 16, 2019