سلام من مرد کیری هستم و اسممو نمیگم چون نباید کسی منو بشناسه و میخوام زندگیمو تا الان که 30سالمه تعریف کنم همش از اون روز عجیب شروع شد موقعی که 17سال سن داشتم مدرسمون داشت مارو میبرد به یه گردش علمی تو یه دانشگاه خاص که حیوانات خاص و نادر و نگه داری میکنند خلاصه اون روز ما رفتیم و اون اتفاق عجیب رخ داد داشتیم حیوونارو نگاه میکردیم که یه احساس گزش رو کیونم احساس کردم و دیدم یه حشره ی عجیب که بعدا فهمیدم اسم علمیش دیکیوس هست و حشره ای رادیو اکتیوی بود منو نیش زد و سریع پرتش کردم و تا موقعی که برگردم خونه حس عجیبی نداشتم فقط خسته بودم و رفتم خوابیدم بیدار که شدم دیدم خیلی عرق کردم و ساعتو که نگاه کردم دیدم ساعت 3 صبح رو نشون میده پاشدم رفتم یه لیوان اب خوردم و برگشتم خوابیدم تا یه مدت اتفاق عجیبی نیفتاد ولی یه روز که تو مدرسه دعوام شد و هیجانم رفت بالا حس کردم تو شلوارم داره اتفاقایی رخ میده که سریع دعوارو ترک کردم و رفتم دستشویی و چیزیو که دیدم باورم نمیشد کیرم در حالت خوابیده اندازه حالت شق اش بود و جالب تر اینکه داشت مثه مار تکون میخورد که وقتی اروم تر شدم دیدم به حالت اولش برگشت پشمام ریخت ولی بعد ها فهمیدم که وقتی هیجانی میشم میتونم کیرمو به هر سایز و اندازه ای تغییر بدم خلاصه این ماجرا رو تا 20سالگی پیش خودم مخفی کردم و تا حد امکان از هیجان دوری کردم تا اینکه یه روز با پدرم و مادرم رفته بودیم رستوران که موقع برگشت یه دزد بهمون حمله کرد و پدر و مادرمو کشت و منم عصبانی شدم و کیرمو رو 30سانت تنظیم کردم به روش کصتان نویسان شهوانی و کص و کونشو یکی کردم از اون روز به بعد با خودم عهد بستم که به کسایی که کمک لازم دارن کمک کنم پس شخصیت جدیدی برای خودم ساختم بنام مرد کیری و برای اینکه کسی منو نشناسه باید برای خودم یه لباس تهیه میکردم و بعد یه مدت یه لباس مناسب که بصورت یه کیر بزرگ بود با دوتا تخم به کنار رون هام چسبیده بودن پیدا کردم اوایلش که به مردم کمک میکردم با پلیسا بخاطر لباسم مشکل داشتم مخصوصا گشت ارشاد ولی خب با قدرتی که داشتم راحت فرار میکردم خلاصه همینطور که ما به مردم خدمت میکردیم قدرتمونم زیاد تر میشد تا جایی که تو 25سالگی دیگه بدون هیجان میتونستم کنترلش کنم اینم بگم که من یه دوست دختر بنام مریم داشتم که واقعا دوستش داشتم و اون از این قدرت من خبر داشت و تنها کسی بود که میتونست کیرمو تحمل کنه و از حق نگذریم خوب ساک میزد خلاصه این زندگی داشت سپری میشد و من معروف تر میشدم ولی از قدیم گفتن هرچی کیرت بزرگ تر بشه کیونتم گشاد تر میشه با کمی دخل و تصرف از هرچی بزرگتر بشی دشمناتم بزرگتر میشن و همین باعث میشد جون مریم در خطر باشه و من ازین بابت نگران بودم ولی اون براش مهم نبود و فقط میخواست که من به مردم خدمت کنم اخرشم سر همین موضوع یکی از دشمنان قدیمیم بنام مرد تفی که نمیدونم چی گهی خورده بود ولی با دهنش تفای سبز اسیدی پرتاب میکرد و تنها دشمنم بود که شخصیت اصلیم رو میشناخت ولی چون تو زندان بود زیاد بهش اهمیت نمیدادم و همین کارم باعث شد اتفاقی که نباید بیفته افتاد و در تولد 30 سالگیم از زندان فرار کرد و اومد به خونم و طی یک درگیری دوست دخترمو گرفت و بهش تجاوز کرد و اینقد که سر کصش تف زد بنده خدا تموم کرد من تونستم شکستش بدم و بندازمش زندان ولی خب دیگه مریم نبود و کیر من اون کیر سابق نشد بعد اون اتفاق افسرده شدمو دیگه به کسی کمک نکردم و با خودم عهد بستم که دیگه هرگز لباس مرد کیری و به تن نکنم ادامه نوشته
0 views
Date: June 5, 2019